• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3639 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۱ مهر

بايد بشود

مهرداد احمدي شيخاني

همسرم عضو هيات علمي يكي از دانشگاه‌هاي نزديك تهران است و براي رسيدن به سرويس دانشگاه، صبح‌هاي خيلي زود تا ميدان ونك همراهي‌اش مي‌كنم. براي رسيدن به مقصد، از اتوبوس‌هاي خط واحد خيابان ولي‌عصر استفاده مي‌كنيم كه آن وقتِ صبح كه هنوز اذان نگفته، جُز تعدادي سرباز و برخي مسافران خسته‌خواب، همسفر ديگري نداريم، غير از مردي نابينا كه اكثر مواقع، تمام مسير را كنار راننده، به گفت و شنودي شادمان مي‌گذراند و مانند ما مقصدش همان ميدان ونك است. عصايي به دست ندارد و موقع راه رفتن پايش را با احتياط بر زمين مي‌كشد و راه مي‌جويد. به پياده رو حاشيه ميدان كه مي‌رسد گام‌هايش مطمئن مي‌شود، چرا كه سنگفرش حاشيه ميدان به گونه‌اي طراحي شده كه افرادي مانند او، با گام گذاشتن روي كفپوش‌هايي برجسته كه در مسيري مستقيم چيده شده‌اند، بتوانند راه را تشخيص دهند. چنين كفپوش‌هايي را در ديگر خيابان‌هايي كه براي ساخت پياده‌روهايش، از طراحي فكر شده شهري استفاده شده نيز مي‌توان ديد، نمونه‌اش پياده‌روهاي خيابان انقلاب. تا وقتي اين مرد نابيناي خوش سخن را نديده بودم و در راه‌رفتنش دقيق نشده بودم، به طراحي كفپوش‌هاي پياده‌روها هم چندان دقت نمي‌كردم و مثل خيلي‌هاي ديگر به سرعت در مسير پياده‌رو گام مي‌زدم تا زودتر به مقصدي كه دارم برسم، اما پس از اين بود كه در پوشش پياده‌روهاي شهري دقيق شدم.
نخستين پياده‌رويي كه در تهران صاحب طراحي در طول كل مسير شد، خيابان ولي‌عصر بود. پس از دقيق شدن در نوع پوشش پياده‌روها متوجه شدم كه در طول مسير پياده‌رو خيابان ولي‌عصر، آن نگاهي كه امروز در مسيرهاي ديگر مي‌بينيم وجود ندارد و براي افراد نابينا، مسير را طراحي نكرده‌اند و احتمالا پس از اجراي آن بوده كه با نقد نوع كفپوش‌هاي آن، به ايده‌‌اي براي افراد نابينا رسيده‌اند و اين يعني همان روش قديمي آزمون و خطا. اينكه كاري را انجام دهيم و بعد كه ايرادها و اشكالاتش معلوم شد، براي موارد مشابه، آن خطاها را نكنيم. اين هم البته ناشي از همان شيوه و روش باستاني و آشناي «راه بينداز و جا بينداز» خودمان است. اينكه حالا يك كاري مي‌كنيم، بعد كه جلو رفت، ديگران هم مجبور ‌مي‌شوند بپذيرند. حالا اگر هزينه‌هاي چنين روشي سر به فلك زد يا آنكه خطا قابل جبران نبود، ديگر به ما ربطي ندارد. نمونه‌هاي كوچك و بزرگش را همه ديده‌ايم. نمونه‌هايي كه خسارتش را شايد نه در سال‌ها كه برخي را بايد قرني بگذرد تا بتوان از زير بار آسيب‌هايش رهايي پيدا كرد. يكي از نمونه‌هاي ملموسش كه ديگر همه مي‌دانند، ماجراي «سد گتوند» در خوزستان است. سدي كه درياچه پشت آن در محوطه گنبدي نمكي قرار دارد و كل آب درياچه چنان شور است كه در صورت اتفاقي پيش‌بيني نشده و رها شدن آب درياچه پشت سد، جلگه حاصلخيز خوزستان به شوره‌زاري بي‌ثمر تبديل خواهد شد و براي هميشه كشاورزي و حياط از آن رخت برخواهد بست.
اگر ساخت پياده‌رو در شهري چند ميليوني و صرف هزينه‌هايي گزاف جهت آزمون و خطا و تجربه اندوزي مديريت شهري براي‌مان عادي شده و حاصل را با «تو ديدي من نديدم» پشت گوش مي‌اندازيم، با اتفاقي چون سد گتوند چه بايد كرد؟ آيا انجام «مطالعات يك طرح»، براي‌مان واقعا داراي معنا و مفهوم هست؟ مطالعات را قبل از شروع يك پروژه بايد انجام داد يا بعد از آن؟
يك وقتي دوستي متمول داشتم كه عمرش را داد به شما. پسر خوش بر و رويي داشت و شادخوار. ول مي‌چرخيد و ول مي‌خورد. يك روز به گمان رسم دوستي با پدرش، خطا كردم و به فرزندش هشدارش دادم از اين ول‌چرخي و ول‌خرجي كه برگشت و به لفظ شيرين دري گفت «به تو چه؟ مگر پول باباي تو را خرج مي‌كنم؟!» گاهي حس مي‌كنم اين اخلاق همه ما است. فرق هم نمي‌كند چه كسي باشيم. جوري با بودجه در اختيارمان رفتار مي‌كنيم انگار مال باباي‌مان است. يا اصلا چرا اين را مي‌گويم؟ نشنيدي وقتي به يكي مي‌گوييم چرا چنين مي‌كني جواب مي‌دهد «مگر مال بابايم است كه دلم بسوزد؟» راستش ما نفهميديم بايد براي مال باباي‌مان دل سوزاند يا مال ديگران. از هر طرف كه مي‌گيريم يك طرف ديگرش معيوب است. انگار هم جز آزمون و خطا راه ديگري براي فهميدن اينكه چه چيز به صلاح‌مان است بلد نيستيم. حتما بايد يكي بيايد و هشت سال به اندازه تمام زماني كه از ضرب سكه در اين سرزمين مي‌گذرد تا قبل از رسيدنش به قدرت، پول از عايدات فروش نفت در اختيارش قرار بگيرد و بعد كه مي‌رود، خزانه را با جارو خاك‌انداز تحويل بدهد، تا بفهميم مملكت داري اينجوري نمي‌شود. همه‌مان همين‌طوريم. مطالعات قبل از اجراي طرح، براي‌مان مثل قصه حسين كرد است. انگار يك چيزي است از باب تزيين.
يك سريالي مي‌ديدم، غيرايراني. موضوعش در يك بيمارستان مي‌گذشت. در هر قسمتش يك داستان محوري داشت در مورد يك بيمار و راه‌حل‌هايي كه تيم پزشكي براي درمان پيش مي‌گرفت. آنقدر همه‌چيز دقيق و با ذكر جزييات بود كه انگار خودت جزو تيم درمان آن بيمارستاني و بر همه‌چيز ناظر و همه جزييات از قبل مطالعه شده. همزمان فيلمي ايراني ديدم كه بخشي از داستان در بيمارستان مي‌گذشت اما كل شرايط درماني به اين محدود بود كه جناب جراح، يك عكس راديولوژي را جلوي چراغ بگيرد و بگويد «بايد جراحي بشود» و خلاص. وضعيت پروژه‌هاي ما هم همين است. فقط بايد بشود و خلاص.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون