نگاهي به زندگي سياسي و اجتماعي امام حسين (ع) قبل از عاشورا
از دين اخلاقي تا اصلاح ديني
عبدالله ناصري
استاد بازنشسته دانشگاه الزهرا (س)
اين پرسش براي همگان وجود دارد؛ چرا آن هنگام كه ميخواهيم از امام حسين(ع) بدانيم بيشتر و بيشتر بر قيام و شهادت ايشان متمركز ميشويم و از جنبههاي حماسي زندگي حضرت كه فصل كوتاهي و پاياني حيات او را دربرميگيرد مينويسيم. بالاخره اين پرسش برجا است؛ حسين، پيش از قيام كيست و حيات او چگونه بود و چرا چنين سرنوشتي - البته تاريخ ساز- پيدا كرد؟
به عقب برميگرديم!
كمي بيش از هفتاد سال از حادثه عاشورا، مردي با مختصات و ويژگيهاي خودش كه مقدر است جدّ او باشد، به عنوان پايان بخش كتاب بزرگ نبوت و رسالت مبعوث ميشود و با گفتماني وحياني كه واسطه ابلاغ آن است در جزيرهالعرب و در متن قبيله قريش مامور ميشود پله پله و مرحله به مرحله ابلاغ پيام و گفتماني كند - بي هيچ اجبار و اكراهي- و در سرزمين شرك زده و بتپرست، ديني را ترويج دهد كه ماهيت آن دين، اخلاقي است و وجه اخلاقي آن، غالب است. همانطور كه خود فرمود: «إِني بُعِثْتُ لِأُتمِّم مكارِم الْأخْلاقِ»، من مبعوث شدم تا اخلاق را به كمال برسانم. كنكاشي كوتاه در قرآن به عنوان گفتمان الهي- وحياني هم اين ماموريت را تصديق ميكند و شرح و تفصيل آن از اين نوشتار بيرون بايد. پيامبر آمد تا به قول مرحوم شيخ عبدالله علايلي، مورخ- اديب لبناني «روان دين را در زندگي عرب جاي دهد» و اگر از منظر سياسي نيز به اين بعثت بنگريم، باز به قول همين مورخ لبناني «انقلابي بود از جنس بيداري نيروهاي به خواب رفته تاريخ».
اين نيروي به خواب رفته - منظور بنده، انسان عرب عصر جاهلي است بدون آنكه ماموريت جهاني دين خاتم را انكار كنم- پس از كمتر از ربع قرن بازميگردد به همان ارزشهاي پيشين يعني ارزشهاي جاهلي؛ توجه كنيم جاهليت يك دوره تاريخي پيشا نبوي يا قبل از بعثت نيست، يك فرهنگ ارزشي اخلاقي است كه دوباره خود را درون جامعه اسلامي مينماياند. يعني ماهيت اصيل عقيده، تحتالشعاع «ارزشهاي ماهوي قبيله» قرار ميگيرد. قبيلهاي كه به غنيمت سياسي- اقتصادي ميانديشد و ميخواهد پايگاه اجتماعي خود را از درون «امت نوپا» بيرون كشيده و در درون جامعه عربي، با كسب قدرت و با مصادره گفتمان نبوي، به تعبير ابن خلدون از اين پس «بيدادگري مشروع» را نهادينه و مقدس كند.
به عبارت ديگر، خشونت را پايه بقاي حكومت كند و ديگر از اين پس، دين پيامبر و طريقت- شريعت نبوي آن است كه خليفه استنباط ميكند (استثناي دوران كوتاه امام علي (ع) را فراموش كنيم) . اوج اين قهقرا، پيش از قيام عاشورا در عصر اموي و به خصوص بنيانگذار آن ديده ميشود. «عقيده ناب» آن است كه او ميگويد. ديگر از امت نبوي در مدينه كه با پيمان حقوقي خود با يهود و بتپرست يثرب منعقد بود و نخستين سند واضح «جامعه مدني» را بر جا گذاشت خبري نيست. جامعه مدني كه هم جهادش دفاعي بود نه ابتدايي و اين يعني نفي خشونت و تحقق برابري و هم آزادي ديني به رسميت شناخته شده بود و اين هم يعني به رسميت شناختن «عقيده ديگري» و به تعبير امروز «كثرتگرايي ديني»، امويان اين جامعه مدني نبوي را به «جامعه دودماني» تبديل كردند يا به عبارتي «جامعه قبيلگي- خانداني» كه در آن، نظام سياسي يا سلطه سياسي محترم و محتوم است و هرگونه واكنش نسبت به آن، مبارزه با قدرت شريعت. عقيده ارجا، بعدا در عصر اموي در همين چارچوب و براي حفظ قدرت ترويج و تثبيت شد.
خليفه اموي براي بسط قدرت خود يا در داخل، تطميع و تهديد ميكرد يا در خارج، ميجنگيد و به قول مورخان تختش بر پشت اسبش بود. همان بيدادگري مشروع ابنخلدوني. آنچه را كه پيامبر شكل داده بود، يعني جامعه مدني اخلاقي و برخلاف قول «ارنست گلنر»، فيلسوف و انسانشناس اجتماعي معروف كه معتقد است «جامعه مدني نميتواند در محيط اسلامي شكل بگيرد و يك پديده و زاده تصادف است.» اينك در خلافت اموي رخت بربسته و «دين باز» پيامبر، جاي خود را به «دين بسته» داده است. دولت قوي شده است اما قطعا «جامعه ديني» ضعيف. «صلح» هم در اين فضاست كه بر حسن بن علي(ع) تحميل ميشود و اين صلح تحميلي، مورد پذيرش امام حسين (ع) نيز هست. ابوحنيفه دينوري، در اخبار الطوال آورده است كه علي بن محمد بشري همداني روايت ميكند، به اتفاق چند تن ديگر از شيعيان، نزد امام حسن(ع) رفته و اعلام همياري براي قيام كردند. امام فرمود: «مادام كه معاويه زنده است، خانهنشيني اختيار كنيد». راوي ميگويد سپس نزد امام حسين(ع) رفتيم، او هم همين را توصيه كرد. اين هوشياري و هوشمندي، هم ناشي از نگره عقلاني به اوضاع جامعه و ويژگي حكومت و هم پايبندي به صلحنامهاي است كه امام حسن (ع) آن را امضا كرده است ولي با نقض آن از سوي معاويه، چند سالي پس از شهادت امام حسن(ع) كه با تعيين جانشين از سوي معاويه صورت گرفت، امام حسين(ع) با رويكردي عقلاني، متعرض خلافت و خليفه يعني معاويه نشد. اما پس از مرگ معاويه يا قبل از آن، از مدينه خارج شد و هدف از قيام خود را نه طغيان و ستم كه اصلاح دين نبوي معرفي كرد: «إِنما خرجْتُ لِطلبِ الاِصْلاحِ فى أُمةِ جدّى(ص)». يعني ديگر با تقاضاي شيعيان عراق، حجت بر او تمام است تا دين اخلاقي جدش را كه بيهويت شده اصلاح كند و اين اصلاح ديني هرچند به كسب قدرت نينجاميد اما تاثير خود را در جامعه گذاشت. هرچند پس از عاشورا، اختناق سياسي اوج گرفت اما ماهيت حكومت شاهي اموي روشنتر شد. اين چيزي است كه به خوبي در گفتمان «صحيفه سجاديه» ميتوان آن را درك كرد. اما يادمان نميرود كه در همان عصر قبل از قيام، ايثارگري و دگرخواهي او سرآمد بود. به تعبير علايلي مورخ، اگر اين خصيصه-دگرخواهي يا مشاركت دروني- در انسان نباشد، از شدت خودخواهي از هر حيواني بدتر ميشود. هم او در ادامه، از «تاريخ دمشق» ابن عساكر، نقل ميكند كه كالايي از بصره براي امام حسين (ع) برده شد، تا همه آنها را نبخشيد از جاي خود برنخاست. يا در روايتي ديگر آمده كه در حالت نماز بود، مستمندي درب خانه زد و پس از نماز وقتي با چهره نيازمند سائل رو به رو شد همه آنچه نقدينگي خانه بود از قنبر گرفت به مستمند داد و به او گفت: افسوس كه بيش از اين ندارم تا بر تو ببارم. زيبا نوشته است سليمان كتاني: «هرگاه امت در جستوجوي امام حسين(ع) باشد، او را در حقيقت خود خواهد يافت. و آن همان جوهر و عصاره انسان است كه جد و پدرش تمام عمر براي آن تلاش كردند. آيا حالا ميتوانيم بگوييم: امام حسين (ع) اينجا است.»
در پايان بايد گفت، همين اندازه محدود كه در كتب تاريخي از زندگاني پيش از قيام آمده است، دغدغه اخلاقي و اصلاحگري او را اصل ميداند و بايد افسوس خورد كه ما مسلمانان از اين دوران عقلاني- اخلاقي، كم ميدانيم و وجوه حماسي قيام بر معرفتشناسي حسيني ما سايه انداخته است. به قول شكسپير: «چه كسي از همسازي اين ناسازي سخن خواهد گفت.»