• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3666 -
  • ۱۳۹۵ يکشنبه ۱۶ آبان

گزارش «اعتماد» از جزييات پرونده زني كه اعضاي خانواده‌اش را كشت

قتل پيش از صبحانه

هديه كيميايي

 

«زن جوان با لباس راحتي داخل خانه روي بالكن ايستاده بود. دست‌هايش تا روي بازو پر از خون بود. نه صدايي از او بيرون مي‌آمد و نه حرفي. مات و مبهوت از آن بالا همه‌چيز را تماشا مي‌كرد. ناگهان خودش را به آبگرمكن گازي روي ديوار بالكن كوبيد و داخل خانه رفت. صداي لرزش زمين زير پايش تا اينجا مي‌آمد. يكي يكي وسايل را از داخل خانه برمي‌داشت و با خودش روي بالكن مي‌آورد و از آن بالا پرتاب مي‌كرد پايين. جاروبرقي، باندهاي ضبط صوت، لباس، چادر رنگي زنانه، دمپايي، شانه زنانه، كارتن خالي... لباس‌ها در هوا رها مي‌شد و به شاخ و برگ درخت كوچك زير آپارتمان گير مي‌كرد يا روي زمين مي‌افتاد. وسايل خانه كه سنگين بودند روي زمين مي‌افتادند و تكه تكه مي‌شدند.
زن نفس نفس مي‌زد. دوباره آمد روي بالكن و به تماشاي جمعيتي كه پايين تماشايش مي‌كردند، ايستاد. چند بار محكم خودش را به ديوار بالكن كوبيد. بعد روي پله بالكن ايستاد و خواست خودش را به پايين پرتاب كند. مردمي كه جلوي در خانه ايستاده بودند شروع كردند به فرياد زدن. زن منصرف شد. اول خيال كرديم دعواي زن و شوهري است. اما رد خون روي بازويش چيز ديگري مي‌گفت.
يكي از ماموران پليس با يكي از مردهاي همسايه با هم وارد آپارتمان شدند. در خانه را شكستند. اما صداي فريادهاي مرد همسايه مي‌آمد كه پله‌ها را يكي دوتا مي‌كرد و كمك مي‌خواست. زن با چاقو شوهر و دوتا بچه‌هايش را كشته بود و مي‌خواست خودش را هم بكشد كه نتوانست. بالاخره پليس‌هاي زن از راه رسيدند و زن را از خانه بيرون آوردند. زن آرام بود و در مقابل چشم‌هاي مردمي كه خيره تماشايش مي‌كردند فقط چشم‌هايش را بست و سرش را پايين انداخت و سوار ماشين پليس شد.»
اينها حرف‌هاي پيرمرد ميانسالي است كه آپارتمانش دقيقا روبه روي ساختماني است كه روز جمعه سه نفر در آن كشته و يك كودك زخمي شده‌اند. زني 31 ساله شوهر و دو كودكش را با ضربات متعدد چاقو كشت و فرزند ديگرش را زخمي كرد.
دختر دبيرستاني مرد هم با چادر رنگي گل گلي از خانه بيرون مي‌آيد و مي‌گويد: « اين زن و شوهر سابقه دعوا با هم را داشتند. آن روز من از پنجره خانه ديدم كه وسايل را پايين پرتاب مي‌كرد. دخترشان محيا با خواهرم همكلاسي بود. آقا محسن (مقتول) هيكلي و قدبلند بود و فرزانه خانم (قاتل) لاغر. آنها تازه چندماه بود كه اينجا آمده بودند. »
ميان حرف‌هاي دختر، مادر خانواده هم از راه مي‌رسد. كيسه‌هاي خريد را داخل حياط آپارتمان مي‌گذارد و گوشه‌اي از لباس‌هاي سراسر مشكي‌اش كه خاكي شده را مي‌تكاند. آه مي‌كشد و مي‌گويد: « محيا را برده‌اند بيمارستان رسول اكرم. كبدش را عمل كرده‌اند و جاي زخم‌هايش را بخيه زده‌اند. هنوز نمي‌تواند راحت صحبت كند. آن روز او جان سالم به در برد. فرزانه بعد از اينكه شوهر، پسر و دخترش را كشت محيا را با چاقو زخمي كرد. اما اين كودك از ترس كشته شدن خودش را به مردن زد و گوشه خانه افتاد. همين كه پليس از راه رسيد و مادرش را دستگير كرد او هم از جايش بلند شد. فرزانه خيال كرده بود محيا هم كشته شده. »
زن اينها را مي‌گويد و بغض راه گلويش را مي‌بندد. خيلي زود خداحافظي مي‌كند و مي‌رود. اعضاي خانواده هم دنبالش مي‌روند. ناگهان صاحب مكانيكي محل از راه مي‌رسد و مرد همسايه را به اسم كوچك صدا مي‌كند. دوتايي با هم شروع مي‌كنند به يادآوري ماجراهايي كه روز جمعه در اين كوچه اتفاق افتاد.
ماجراهاي كوچه يك تير روز بعد از قتل
خبر و پيام‌هاي تلگرامي قتل عام خانوادگي مثل ديگر پيام‌ها دست به دست چرخيده و به دست اهالي منطقه هم رسيده است. حالا همگي پرسان‌پرسان مي‌آيند و كوچه يك تير غربي در غرب تهران را پيدا مي‌كنند تا از نزديك محل قتل را تماشا كنند. هنوز تكه‌هايي از لباس‌هايي كه زن ديروز از بالكن خانه پرتاب كرده روي درخت است و حتي پسربچه‌هاي مدرسه‌اي هم ماجراي قتل را در تلگرام خوانده‌اند. محمد امين كلاس دوم راهنمايي است. در خانه را با عكسي كه داخل تلگرام از خانه‌اي كه قتل در آن اتفاق افتاده مقايسه مي‌كند و با صداي بلند به دوستانش مي‌گويد: « بچه‌ها بياين. همين خونه‌اس. » ناگهان همگي چند لحظه كوتاه به خانه خيره مي‌شوند. محمدامين مي‌گويد: « امروز بچه‌هاي مدرسه دور هم جمع شده بودند و از همسايه‌ها خبر مي‌گرفتند. يكي از معلم‌هاي ما خانه‌اش اينجاست. او به ما گفت كه چي شده.» گوشي‌اش را جلو مي‌آورد و مي‌گويد: «فردا عكس بچه‌هاي‌شان را هم مي‌اندازند. همان‌هايي كه از مادرشان چاقو خورده بودند. » علي، دوست محمدامين آنتن آويزان بالاي پشت بام را نشان مي‌دهد و مي‌گويد: «از اون بالا مي‌خواسته خودكشي كنه؟» و بعد بچه‌ها هركدام تحليل‌هاي‌شان را از حادثه ارايه مي‌دهند و كوچه را ترك مي‌كنند. تقريبا تمام خانه‌هاي كوچه يك تير غربي نوساز است. عرض كوچه‌ها زياد و كمتر عابر پياده‌اي است كه در ساعت‌هاي ظهراز آن بگذرد و ماجراي قتل را نداند. حالا تمام اهالي خيابان تير در بلوار امام خميني شهرك آزادي تا ساليان سال ماجراي خانواده‌اي را به ياد مي‌آورند كه يك روز صبح وقت صبحانه به دست همسر و مادرشان قتل عام شدند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون