شفافيت و صداقت
سيد علي ميرفتاح
الحمدلله كركره نمايشگاه بيست و دوم هم بالا رفت و ملت بزرگوار صف كشيدهاند كه به مصلي تشريف ببرند و ارباب جرايد را از نزديك ببينند و حضورا در كم و كيف قضاياي ژورناليستي قرار بگيرند. قطعا هر گلي كه در آن بيست و يك دوره قبلي به سر نويسندگان و خوانندگان زده شد، در اين دوره هم خواهند زد. خوب يا بد وظيفه يك عدهاي برگزار كردن نمايشگاه است، يك عده هم بايد تشريف ببرند و تماشا كنند. خيلي هم عالي. تا چند روز ديگر اين نمايشگاه هم پروندهاش بسته ميشود و به دست بايگاني، بلكه فراموشي سپرده ميشود. اسم اين دوره را گذاشتهاند شفافيت و صداقت. اتفاقا در پوستر اصلي نمايشگاه براي اين دو كلمه زير و زبر حسابي گذاشتهاند كه يكوقت كسي به اشتباه جور ديگر نخواند. به طعنه نميگويم. حتما لازم ديدهاند كه براي همه كلمات، حتي زمان و مكان نمايشگاه، اِعراب گذاشتهاند. واقعا هم لازم است. ميدانيد اگر يك نفر شفافيت را شُفافيت بخواند چقدر بد ميشود؟ بگذريم. چيزي كه مهم است اين است كه هم شفافيت و هم صداقت دو امر بسيار بسيار مهمند كه بيآنها يخ مطبوعات نميگيرد. معمولا ما چيزي را تمنا ميكنيم كه نيست. دليل هم دارد كه نيست. همهاش را هم نبايد تقصير بالادستيها و ديگران انداخت. خودمان هم مقصريم. به دلايل عديده، خُرد خُرد وادادهايم و از مواضع اصليمان عقب نشستهايم. يك جاهايي هم اصلا بحث عقبنشيني نبوده. داوطلبانه و با اشتياق بيخيال شفافيت و صداقت شدهايم؛ براي اينكه اين هر دو تلخند و هزينهبر. شفافيت و صداقت در شعر و ادعا سادهاند اما در عمل دردسرسازند بلكه بعضي وقتها سخت و نشدنياند. باز هم بگذريم. اين نمايشگاه هم چند روز ديگر به تمام اهداف ازپيش تعيين شدهاش ميرسد و ميرود پي كارش. بيست و يك دوره قبلي تمام شدند، اين يكي هم تمام ميشود. اما اگر بخواهيم از اين دوره نصيبي ببريم شايسته است كه يك اقدام اساسي بكنيم و حقيقتا به ياري مطبوعات بشتابيم. قبلا هم دراينباره نوشتهام و از شما خواهش كردهام كه هركجا دستتان ميرسد بنويسيد و كاري كنيد كه اين نمايشگاه به يك اتفاق مبارك بدل شود و با حمايت قاطعانه مردمي، اين ركن چهارم دموكراسي از ورشكستگي نجات پيدا كند. به صراحت عرض ميكنم كه آن اتفاقي كه در سينما افتاد اينجا هم بايد بيفتد. درست است كه در اينجا فرهادي نداريم و مطبوعات به دلايلي دستشان باز نيست كه پنجاه كيلو آلبالو بسازند. درست است كه ما فاقد جذابيتهاي سينمايي هستيم اما چرخ اقتصاديمان كه بچرخد اوضاعمان هم سامان مييابد. الان لاغر و نحيف و شكنندهايم براي اينكه با فرمول «بخور و نمير» خودمان را سرپا نگه ميداريم. عين جوجههاي گرسنه، چشم به يارانه داريم كه در خون و پيمان تزريق شود. براي اينكه آتشمان به پتپت نيفتد چارهاي نداريم جز اينكه اين كلاه و آن كلاه كنيم و به يارانه و آگهي بچسبيم. اما مطبوعات نياز به يك عزم ملي دارند. ما نياز به يك حركت مردمي داريم كه جمع شوند و آستين بالا بزنند و وارد ميدان شوند. بايد عادت روزنامه خريدن و روزنامه خواندن دوباره برگردد و مردم مثل سابق به ضميمه نان و شير و پنير صبحگاهي روزنامه هم بخرند. امروز غالبا سر در موبايل داريم و از رسانههاي كاغذي گريزانيم. قديم، در هر خانهاي كلي روزنامه باطله بود. حتي اگر كتابخوان نبودند روزنامه ميخواندند. اما حالا شب عيد روزنامه ندارند كه با آن شيشه پاك كنند. در بيشتر خانههاي امروزي روزنامه نيست كه روي آب ريخته بريزند. روزنامه ندارند شبها جدول حل كنند... همين امر خود نشان ميدهد كه چقدر از روزنامه فاصله گرفتهايم. منتها فاصله يك طرفه كه نيست. مردم روزنامه نخرند روزنامه هم از مردم فاصله ميگيرد. يك روزنامه اسم و رسمدار را شنيدم كه هر روز مختصري براي مخاطبين خاصش چاپ ميكند و تمام. يك تعدادي چاپ ميكند براي چند سازمان و نهاد و والسلام. يعني روزنامه را دارند تبديل ميكنند به بولتن داخلي مسوولان. بالاخره وقتي بنا باشد پول روزنامه را مسوولان بدهند چرا براي آنها چاپ نكنند؟ وقتي از مناسبات رسانه، مردم بيرون بروند آن وقت مخاطب رسانه هم مخاطب خاص ميشود. سرمقاله مينويسند براي مخاطب خاص. گزارش مينويسند براي مخاطب خاص. طرح جلد ميزنند براي مخاطب خاص و... راهش همين است كه در چنين مناسبتهايي مردم داخل شوند و حضور پررنگشان را نشان دهند.