از خانه بيرون ميشوم
ساره بهروزي
امروز ناهار ميهمان داريم. خواهرم مشغول پختن غذا در آشپزخانه است. آلبالو پلو و خورشت قيمه درست ميكند. اميدوارم بادمجانهايي كه دو هفته پيش سرخ كردم و در فريزر جا دادم را پيدا كند و كنار قيمه بگذارد. رسميتر است. ديشب تا صبح نخوابيدم. چشمم به صفحه تلويزيون است. برنامه آشپزي پخش ميشود. املت با قارچ، آرد، پنير و گوجه فرنگي درست ميكند. دوست دارم بگويم فلفل دلمهاي سبز هم اضافه كن، خوشمزهتر ميشود. به خانم جوان كنار دستم نگاه ميكنم صورتش جوان و گوشتالو است. چشمهاي قهوهاي و البته مهرباني دارد. قدي متوسط و هيكلي چاق دارد. انگشتانش اما لاغر و كشيده است. دخترم وارد اتاق ميشود. صبح بخير ميگويد و پيشانيام را ميبوسد. چشمهايم را ميبندم تا ديگر حرفي نزند. با خانم جوان كنار دستم پچ پچ ميكند. بهتر كه نميشنوم. صداي جاروبرقي بلند ميشود. دوباره چشمانم را باز ميكنم. خانم جوان كانال تلويزيون را عوض ميكند. دوست داشتم ورزش صبحگاهي بعد از صبحانه را ببينم. كاش از من ميپرسيد. حالا مجبورم گفتوگوي بيمزه دوتا مجري را گوش كنم. بوي پياز داغ به اتاقم ميرسد. خانم جوان بلند ميشود و پنجره كنار دست چپم را باز ميكند. زير لب ميگويد: «عجب هواي آلودهاي چرا هيچ كس به دادمون نميرسه!»پشيمان شده و پنجره را ميبندد. در عوض فن را روشن ميكند. كنارم مينشيند. خواهرم وارد اتاق ميشود به من ميگويد: «قربون شكل ماهت برم. خورشت را گذاشتم جا بيفته، آلبالوها را جوشاندم. آب برنج را يك ساعت ديگه روشن ميكنم. الان خيلي زوده ميترسم شفته بشه. سيب زميني هم خلال كردم و داخل آب ريختم، نزديك ظهر سرخ ميكنم. خوبه.» صداي جاروبرقي قطع ميشود. ادامه ميدهد «خواهر فدات بشه. خونه هم تميز شد، برم سراغ چيدن ميوه و شيريني. » رو به خانم جوان ميپرسد، چيزي احتياج داريد؟ با اينكه خانم گفت: نخير ممنونم. با صداي بلند به دخترم ميگويد، «يك ليوان چاي و شيريني براي نوشين خانم بيار خيلي خسته به نظر ميرسه... » تازه اسمش را فهميدم. نوشين. به قيافهاي كه دارد اسمش اگر نرگس بود، بهتر ميشد. كاش دخترم چند شاخه از نرگسهاي روي ميز را در اتاقم ميگذاشت.
نميفهمم چه مدت ميخوابم. صداي تق تق قاشق و چنگال درون بشقابها را ميشنوم. چشمهايم را به آهستگي باز ميكنم. نوشين كنارم است. ميگويد، به موقع بيدار شدي؟ وقت غذاست. از اتاق بيرون ميرود با ليواني كه درونش مايع كرمرنگي است برميگردد. برايم توضيح ميدهد كه مرغ و سبزيجات را پخته، صاف كرده و عصارهاش را داخل ليوان ريخته است. مايع را درون لوله وصل به معدهام ميريزد. وجودم درد ميگيرد. ناله ميكنم چند بار... نوشين با دستمال عرقهاي پيشانيام را پاك ميكند و ميبوسدم. ميگويد، بايد فشار خونت را بگيرم. خواهرم و ميهمانها جلوي در ايستادهاند و سر تكان ميدهند. يك نفر بينشان گفت: «خدا زودتر راحتش كنه.» بقيه هم آمين سوزناكي گفتند و از اتاق بيرون رفتند. نوشين همانطور كه فشارم را ميگيرد، آرامآرام اشك ميريزد.