• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3706 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۹ دي

آدم‌های چارباغ- نمره 19

عادله دواچی در هتل جهان 4

علی خدایی نويسنده

 


Positive
دوشنبه بعدازظهرها می‌آمدند. حدود ساعت دو. جهانگیرخان آن روز غذای مخصوصش باقالی‌پلو با گوشت گردن بود که خیلی طرفدار داشت. میز 3 و 4 را عادله به هم می‌چسباند، رومیزی بزرگ را می‌انداخت و زیر چشمی از شیشه چارباغ را می‌پایید. خوشش بود. دوشنبه‌ای‌ها می‌آمدند دور میز ردیف می‌نشستند و هر چه بلد بودند بار هم می‌کردند. فیلم در می‌آوردند. آقای مهدی می‌گفت: دوشنبه‌ای‌ها شب‌ها بعد شیخ بها تو کوچه تیاتر در می‌آورند و عادله خوشحال بود که تیارتی‌ها را از دور می‌بیند. می‌رفت، می‌چرخید و جهانگیر خان یادش داده بود که از آن‌ها و مشتری‌ها بپرسد: کم و کسر ندارین؟ خوش نمِک هست؟ برای آن‌ها لیوان‌های سبز می‌آورد با پارچ پر از آب یخ! بعدِ ناهار صدای گپ و خنده می‌آمد. به هم متلک و لیچار می‌گفتند. پاقلعه‌ای‌ها برای قصرموشی‌ها دم می‌گرفتند و آخر سر سکوت می‌کردند و سردسته می‌گفت: بِچّا بِچّا. قاضی‌جون عرضی دارم، دل پر دردی دارم و می‌گفت: شوما شروع کن!
و شوما که یکی از تیارتی‌ها بود شروع می‌کرد: پنج شب اجرا، سالن پر، غیر دوشنبه که تعطیل بود. آقا جهانگیر و عیال می‌رن تهران، دکتر و پروانه جاشون میاند. دارن پیِس را حفظ می‌کنند. حالا کی حرف می‌زنه. من که دلی پر درد نداشتم. شوماها چی؟
: عشق تو مرا چو سوزن زرین کرد/ هر کس که مرا دید تو را نفرین کرد.
نفر بعد گفت: کیا می‌گه؟ حالا که پول ناهار افتاد گردن شوما با گوشت گردن می‌فهمِد نفرین کیا باید کرد.
عادله جلو رفت و پرسید چای بیارم؟ ظرف‌ها را جمع کنم؟ و جهانگیرخان هم آمد جلو سلام کرد و گفت: خوش اومدید آقا ارحام. به بقیه هم سلام کرد و به عادله گفت: من جمع می‌کنم برو چای بیار. وقتی عادله چای آورد صحبت‌ها جدی بود. همه‌اش پیس پیس شنید. فنجان چای را که برای هر کدام که می‌گذاشت می‌گفتند دستت درد نکنه عادله دواچی و عادله ذوق می‌کرد که می‌شناسندش. آقا ارحام گفت: «این تکه را چه کار کنیم؟ خالیه! عروس دارِد میرد تو خواب و امید دارِد که خونه شوور بیتر باشِد. خواب و خونه شوور باید با یه چیزی بیاد که یه عده بخونن و داماد هم پیداش بِشد.» همه رفتند توی فکر و فنجان‌های چای را برداشتند که بنوشند. آقا ارحام گفت: از شما آبی گرم نمی‌شِد و برگشت دید که عادله با سینی پشت سر آن‌ها ایستاده غرق تماشا. یک آن سکوت کرد و گفت: شوما چی چی میگوی عادله دواچی؟ عادله نه گذاشت و نه برداشت رِنگ گرفت به سینی و گفت: عرقچین به سرم گل گوشه کرده/ دیشب خواب می‌دیدم عقد ما کرده/ آقا جون جازو بیگیر جازو بیگیر حالا می‌برندم/ شوورم خوب شووریست خیر نبینِد خار شوورم/ عروسه گل ملوسه چادر به سر کون حالا وقت رفتنس. خونه بابا نون و پسّه خونه شوور غم و غصه/ بادا بادا مبارک بادا»
چشم‌های ارحام روشن شد. برق زد. همه فنجان‌ها را روی میز گذاشتند و مرحبا مرحبا گفتند و کف زدند. ارحام گفت: شوما تا حالا کوجا بودی ای مخزن‌الاسرار، ای خیر نبینِد این جهانگیرخان که شوما را بُردِس کنج مطبخ. و برگشت به دوستانش گفت: چاپول بزنید برای بی‌مِلاحتی خودتون.
آن دوشنبه آقا ارحام به خاطر شعر، عادله را هم دعوت کرد تیاتر سپاهان و به همه بلیط افتخاری داد صدقه سر عادله دواچی.

Negative
شب چراغ‌های هتل به غیر از دو تا در راهرو خاموش می‌شد. عادله رومیزی‌های کثیف را برمی‌داشت و رومیزی‌های سفید آهارزده تازه را پهن می‌کرد. صندلی‌ها را می‌گذاشت کنار میزها و می‌رفت جلو پنجره قدی هتل می‌نشست و چارباغ را تماشا می‌کرد. تک و توک ماشین می‌گذشت. گاهی یک نفر پیاده می‌گذشت و توی عالم خودش سوت می‌زد و حال می‌کرد. عادله همه را می‌دید و بعد می‌رفت پشت در هتل بین دستگیره‌های دو لنگه در یک تخته بزرگ می‌گذاشت. نگاه می‌کرد کنار زنگ بیرون را که حتما آن نوشته باشد، که بود: زنگ بزنید. از راهرو می‌رفت سمت راه‌پله‌ها و از پله‌ها بالا می‌رفت. امشب حالش خوب بود. به خودش تکانی می‌داد. زیر لب آوازی می‌خواند. از همان‌ها که لب مادی با بقیه دواچی‌‌شورها وقتی دواچی‌ها را می‌شُست می‌خواندند: ای خدا چه سازم دستم نمِک ندارِد، ندارِد/ خودم بفادار و یارم بفا ندارِد، ندارِد و این ندارد ندارد را با بشکن آن‌قدر زد و از پله‌ها بالا رفت که رسید به مهتابی هتل و زیر آسمان پرستاره چارباغ نفس عمیق کشید.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون