• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3716 -
  • ۱۳۹۵ سه شنبه ۲۱ دي

گزارش «اعتماد» از زادگاه آيت‌الله كه يكپارچه سياهپوش شده است

غروب خورشيد بهرمان

مهشيد ستوده


سياه پوشند. گرد سكوت بر همه جاي شهر پاشيده شده است، كسي نمي‌خواهد باور كند مرد بزرگي كه از اين ديار وارد دنياي مبارزه و سياست شد حالا نيست. شوكه‌اند، ترجيح مي‌دهند حرف نزنند. شهر يكپارچه عكس و تصوير او را دارد. در همه تصاوير مي‌خندد؛ خنده‌اي آشنا براي مردمان «رفسنجان» و «بهرمان». اينجا پنج روز عزاي عمومي است براي «اكبر» فرزند «حاج ميرزا علي» و «ماه بي‌بي». اما بعيد است كه اين عزايي كه شهر را فراگرفته است به اين زودي‌ها از شهر رخت ببندد. سكوت ادامه دارد. پير و جوان به تصويرهاي نصب شده در شهر خيره‌اند. خيره به مردي كه 68 سال پيش آن شهر را ترك كرد تا روانه قم شود و علم بياموزد. رفتني كه راه جديدي را پيش رويش گستراند. آخرين بار هفت ماه پيش به كرمان آمده بود و گفته بود «براي صله رحم آمده‌ام» صله رحمي كه شد آخرين ديدار او با همشهريانش. حالا رفسنجان و بهرمان ديگر آن مرد بزرگ را ندارند؛ مردي كه دلخوش به حضورش بودند و مفتخر به همشهري‌اش.
رفسنجان يكپارچه سكوت
اينجا رفسنجان، شهر ساكت است. كمتر مغازه‌اي باز است. اگر هم باز باشد در آن خبري نيست. اينجا رفسنجان همه غمگين هستند. سوال هم بپرسي به سختي پاسخ مي‌شنوي. ترجيح مي‌دهند حرفي نزنند تا بغض در گلو گره خورده نشكند. بيست و پنجم تيرماه همين امسال بود كه به رفسنجان آمده بود. اهالي خاطره حضورش در موزه هداياي دوران رياستش را به ياد دارند. پشت همه خودروها اعلاميه‌اي مزين به عكس آيت‌الله است. تنها مغازه‌هايي كه باز است، داروخانه‌هاست. در بيمارستان‌ها جمعيت كمي به چشم مي‌خورند. همه ترجيح داده‌اند در خانه‌هاي‌شان بمانند و شوك خبري را كه دو شب پيش از تهران شنيده‌اند در سكوت خود هضم كنند. هيچ كس تكليفش را نمي‌داند. همه شوكه‌اند اما با هر كدام از مردم كه صحبت كنيد از خنده هميشگي آيت‌الله مي‌گويند و مصمم و مصر مي‌گويند يك برنامه دارند. روانه تهران مي‌شوند تا زير تابوت همشهري‌شان را بگيرند.
بهرمان يكپارچه بغض و غم
55 كيلومتر آن طرف‌تر از رفسنجان، شهر بهرمان نوق قرار دارد. شهري كه زادگاه اصلي آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني بوده است. خيابان شهيد مطهري را كه داخل شويد خانه‌اي با نماي خشتي، همان خانه‌اي است كه در اين خيابان، با عنوان بيت پدري آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني معروف شده است. شهرتي كه حالا يك كلمه با عنوان «مرحوم» به عنوان قبلي‌اش اضافه شده است. از صبح جمعيت در اطراف منزل پدري آيت‌الله بود. جمعيت مردمان كلافه‌اي كه ناباوري در چشمان‌شان موج مي‌زد. قرار مي‌گذارند ساعت دو بعدازظهر مقابل منزل پدري جمع و عزاداري كنند. عزاداري براي مردي كه در اين خانه رشد كرد و روانه قم و تهران شد تا مهره اصلي تصميم‌گيري‌هاي اين كشور باشد. علم بياموزد و وارد سياست شود. شكنجه ببيند و مقاومت كند. ترور شود و مقاومت كند. در همه اركان‌هاي اصلي كشور حضور داشته باشد. مرد آماده با درايتي باشد كه در جنگ از ادامه خسارت‌ها جلوگيري كند. تخريب شود و سكوت كند. نگران باشد و راهكار بدهد و در نهايت درست در روزهايي كه از آگاهي مردم مطمئن بود مرگ راحتي را تجربه كند. ساعت به دو بعدازظهر كه نزديك مي‌شود مردم مي‌آيند. جمعيت كم‌كم زياد مي‌شود. مردم عادي كه همشهري او بوده‌اند. مرداني كه با او بزرگ شده‌اند جمعيت كم‌كم به 500 نفر مي‌رسد. مقابل خانه خشتي زرد رنگ مملو از جمعيت سياه‌پوشي است كه همه اشك در چشم دارند. در گوش هم از او مي‌گويند. از خستگي ناپذيري‌اش. از خنده‌هايش.
با همه مردم رفيق بود
خانه 350 متري پدري آيت‌الله، خالي است. همه وسايل با نظر شخص آيت‌الله در زمان حياتش به موزه رفسنجان منتقل شده است. در ميان اتاق‌هاي خانه خشتي اما اتاق آيت‌الله ديروز از همه شلوغ‌تر بود. اتاقي كه 14 سال شبانه روز اكبر هاشمي‌رفسنجاني در آن رشد و تحصيل كرد. اتاق پر از تصاوير اوست. شمع‌هاي روشن و پارچه‌هاي سياه بزرگ‌ترين پارادوكس ممكن در كنار لبخندي است كه در قاب همه تصاوير مي‌خندد. خنده‌اي كه همه از او ياد مي‌كنند. محمد باقري، مردي كه از دوستان قديمي آيت‌الله است در ميان جمعيت به عكس‌ها خيره شده است. از آيت‌الله كه مي‌پرسي مي‌گويد: «يكي دو سال از رفتنش به حوزه مي‌گذشت كه هر وقت به اينجا مي‌آمدند تا پدرشان را ديدار كنند اتاق كوچكي در خانه داشتند كه در آن مي‌نشستيم و صحبت مي‌كرديم. بسيار خوش اخلاق بود. پيش ما مي‌نشست و نان مي‌خورد. با همه كشاورزان و مردم رفيق بود.» از بهترين خصلت‌هاي آيت‌الله كه بپرسي مي‌گويد: «بسيار خوش‌اخلاق و مردمدار بود. مردم او را دوست داشتند.»
صاف و ساده مثل هاشمي‌رفسنجاني
محمد صفرعلي‌زاده، همرزم آيت‌الله است غم در چشم‌هايش موج مي‌زند. از آيت‌الله كه بپرسي دستانش را در هم پيچ مي‌دهد و با غم مي‌پرسد: «چه بگويم؟» سكوتم را كه مي‌بيند، مي‌گويد: «ماموريت كربلاي چهار كه انجام شد، موفق نبوديم و گردان‌ها را عقب آوردند. اعلام كردند كه كادر گردان‌ها به قرارگاه خاتم بيايند كه آقاي هاشمي مي‌خواهند بيايند و صحبت كنند. داخل كه شديم چون همشهري ايشان بودم، گفتند كه نفر اول صف بنشينم. با لباس نظامي وارد شدند و صحبت‌هاي خوبي كرد. آقاي هاشمي زحمت زيادي براي اين انقلاب كشيدند اما قدرشان را نمي‌دانستند. تهمت‌هاي زيادي به ايشان زدند كه حالا بايد بفهمند آقاي هاشمي چه و كه بود. هيچ‌وقت نمي‌گفت كه چه خدماتي ارايه داده است اما خيلي زحمت زيادي كشيد. يار امام بود. رنج و غصه فراواني براي اين انقلاب خورد اما قدرش را ندانستند. روزگاري دانشجويان براي بازديد از اين منزل آقاي هاشمي به نوق آمده بودند و همه گريه مي‌كردند و گفتند در تهران به ما گفتند اينجا يك ساختمان تجملاتي براي خود ساخته است اما حالا مي‌بينيم كه ايشان چقدر صاف و ساده بوده‌اند. حتي زماني كه از ايشان درخواست كمك مي‌كرديم، مي‌گفتند برويد و حق‌تان را از دولت بگيريد، من كمك چنداني نمي‌توانم بكنم و تنها مي‌توانم سفارش كنم چرا كه در آن دنيا بايد پاسخگو باشم.»
روايتي از آخرين سفر آيت‌الله به بهرمان
شهردار شهر بهرمان نوق است. از آيت‌الله و آخرين سفرش به اينجا كه مي‌پرسي، مي‌گويد: «من دو سال است كه اينجا هستم ولي ايشان در اين منطقه شخصيت بسيار بزرگي بودند و مردم احترام ويژه‌اي براي ايشان قايل بودند و در دوراني كه كم‌توجهي به ايشان در حال شكل‌گيري بود در اين شهر مردم همچنان به ايشان اعتماد داشتند و پشتيبانش بودند. نه اينجا كه كل رفسنجان ايشان را دوست داشتند. خبر را كه شنيديم همگي شوكه شديم.» علينقي‌زاده ادامه مي‌دهد: «ايشان زماني كه در آخرين سفرشان به بهرمان وارد شدند با عجله آمدند و فرصت كمي داشتند اما با همه عجله‌اي كه داشتند در فاصله‌اي دو ساعته به منزل‌شان سر زدند و با مردم گفت‌وگو كردند. به دانشگاه آزاد هم سر زدند و دستورات جديدي دادند تا باعث رونق دانشگاه شود.» وي افزود: «شخصيت شناخته شده جهاني بودند و به نظرم چيزي كه فرد را بزرگ مي‌كند اين است كه اهداف تعريف شده‌اي داشته باشد و بر همين موضوع تاكيد كند. آيت‌الله هاشمي هم هميشه ايده‌هاي خاص خودش را داشت و هميشه به دنبال توسعه كشور بود. تعادلي كه در رفتار ايشان بود باعث شد تا در دنيا شخصيتي برجسته شوند.»
آخرين جلسه آيت‌الله در منزل پدري
نوذري، رييس شوراي شهر بهرمان در ميان جمعيت است و در مورد حس و حالش از خبري كه شنيده مي‌گويد: «خبر بسيار شوكه‌كننده بود و هنوز براي ما مردم بهرمان قابل باور نيست كه اين شخصيت را از دست داده‌ايم. در مخيله‌مان نمي‌گنجيد كه ايشان از دنيا بروند. با شنيدن خبر اما مردم بهرمان با تلفن‌هاي متعدد به دنبال صحت و سقم خبر بودند و دلواپس بودند و امروز در تمام شهر پارچه‌هاي مشكي ديده مي‌شود. همه مردم از همه قشرها به اينجا آمدند. در آخرين سفري كه به اينجا داشتند در همين سالن عزاداري، مسوولان شهر تقاضا كردند تا جلسه‌اي در خصوص مشكلات شهر با ايشان داشته باشند كه ايشان با روي گشاده پذيرفتند و جلسه كوچكي در منزل ايشان تشكيل شد و نهايتا وقتي مسائل را مطرح كرديم ايشان به مقام استاني رو كردند و خواهش كردند كه مشكلات اين مردم قانع را حل كنند» نوذري ادامه داد: «آيت‌الله تاكيد كردند كه همه جاي كشور از لحاظ رشد و ترقي به حدي رسيده است كه بايد مشكلات مردم نوق حل شود» وي افزود: «آنچه باعث شد كه آوازه ايشان در سراسر جهان بپيچد نبوغ و استعداد سرشار ايشان بود كه به عنوان يك شخصيت سياسي ممتاز شناخته شده‌اند.»
زلزله‌اي با يك قرباني
نواي قرآن در كل شهر پيچيده است. 55 كيلومتر آنطرف‌تر از رفسنجان. يا در خود رفسنجان. از در هر خانه‌اي نواي قرآن شنيده مي‌شود. پارچه سياه از هر خانه و اداره‌اي آويزان است. كرمان شهر زلزله‌ها است. زلزله بارها خانه و كاشانه اين مردم را ويران كرده است. بم را خاك يكسان كرد و مردمان بسياري را سياه‌پوش و مبهوت. اين‌بار هم در شهر زلزله آمده است. زلزله‌اي كه شايد قرباني‌اش تنها يك نفر باشد اما آن يك نفر، يك نفر نبود. تفكري عظيم و گسترده، خدمات ارزشمند و والا را از خود به جاي گذاشت. شهر هنوز در سكوت است. اتوبوس‌ها از راه مي‌رسند تا همشهري‌هاي آيت‌الله روانه پايتخت شوند و زير تابوت اويي كه قرار است در كنار يار ديرينش آرام گيرد را بگيرند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون