آپارتمان 66 واحدي
همهاش كار خودم بود آقاي قاضي!
ليلي فرهادپور
نويسنده و روزنامهنگار
آقاي قاضي كار خودم بود. به والله كار خودم بود. كارخودم به تنهايي بود. به جون خودم مادر و خواهرم كاري نكردند. اصلا جلو نيامدند. چند سالمه آقاي قاضي؟ 13 سال. چه جوري زورم تنهايي رسيد؟ خب ورزش ميرم. بدنسازي... فوتبال. بخدا زورم زياده. بعدش هم بابام غافلگير شده بود.
نتونست از خودش دفاع كنه. اصلا فكر نميكرد چاقو رو فروكنم تو شيكمش. طبق معمول شب ديراومد. بيخودي هي ايراد گرفت هي داد زد. به همه چي گير ميداد. به غذا به هوا. به لباسها مون به طرز نشستنمون. زورش ديگه به من نميرسيد واسه همين حمله كرد به آبجيام. مامانم خودشو انداخت جلو.
اون هم مامان را گرفت به كتك. حالا نزن كي بزن. مامان جيغ ميكشيد و از من كمك ميخواست. صبح روز قبلش مامان پيش من و آبجيام گريه كرد و گفت زير سر بابا بلند شده. گفت بابا تصميم گرفته آنقدر دنيا را به ما تنگ كنه كه خودمان بزنيم بريم. مامان گفت بابا ميخواد هر شب آنقدر بزندش تا خودش جمع كنه بره تا بتونه دست زن جديدش را بگيره بياره تو خونه. مامان گفت بابا من و آبجي رو هم بيرون ميكنه. مامان گفت بايد پشت هم باشيم.
مامان گفت نبايد بذاريم بابا آواره مان كند. به مامان گفتم ديگه نميذارم دست رو تو بلند كنه. قرار شد قفل را عوض كنيم و بابا را خونه راه نديم. قرار بود با عمه و مادربزرگ صحبت كنيم واسطه بشن و با بابا حرف بزنند.
اما بابا اينقدر اون شب عصباني بود كه همه چي خراب شد. نفهميدم كي چاقو را برداشتم... خب داشت مامان رو ميزد. آبجي داد ميكشيد. بعد من با چاقو زدم تو شيكم بابا... نه آبجي با قندشكن نزد تو سرش! خودش سرش خورده يك جايي. نه آبجي هيچ كاري نكرد. نه مادرم هم هيچكاري نكرد.
نه اون ضربههاي بعدي رو هم خودم ضربه زدم به بابا. با كارد ديگهاي بود؟ خب خودم يك كارد ديگه برداشتم. خب اونا اعتراف كرده بودند؟ اين مال اول دستگيريمان بود. حواسشون پرت بوده. نه اونا هيچ كاري نكردند. كار خودم بود... باور كنيد كار خودم بود... آقاي قاضي... آقاي قاضي يك سوال! مگه نه اينكه منو تا 18 سالم نشه قصاص نميكنين؟ درسته؟ خب پس كار من بوده، قبول كنين. مامانم و آبجيام رو آزاد كنين ميرن از عمه و مامان بزرگ رضايت ميگيرن... 5 سال وقت دارن... خودشون گفتن... رضايت ميدن، ميدونم... اونا رو آزاد كنين...