• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3754 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۵ اسفند

دنبال مرغ آمين مي‌گشته‌ام و رسيده‌ام به درنا

معصومه تركاني

 

- من دارم پشت ميزم درنا درست مي‌كنم، چون رويا خوش ندارد وقتي با مشتري‌ها حرف مي‌زند صداي «دِر دِر» چرخ خياطي بيايد.
زن، طاقه پارچه چهارخانه سفيد و قرمز را گذاشته روي پاهايش و تند تند از خيريه‌شان حرف مي‌زند. صورتش لاغر است ولي غبغب دارد. مي‌گويد كه بيست و چهار خانواده بدسرپرست را تحت پوشش دارند، ادامه مي‌دهد يكي از خيرها، خانوم فلاني كه مشتري خياطخانه ما است اين پارچه را داده و اگر ما قبول كنيم و براي چند تا از دخترهاي‌شان مانتوي عيد بدوزيم ان‌شاءالله خير دنيا و آخرت را مي‌بريم. خانوم فلاني گفته خودش زنگ مي‌زند و هزينه‌ها را هم مي‌دهد. خانوم فلاني گفته مانتوها سايز 36 و 38 باشند حالا هر چند تا كه شد. مي‌خواهم بپرسم خانوم فلاني نگفته از بقيه‌اش دستگيره آشپزخانه درست كنيم؟ نمي‌پرسم، اما خانوم فلاني را تصور مي‌كنم، در يكي از آن لباس‌هاي گيپور متري خداد توماني‌اش، كه لم داده روي مبل استيل طلايي و فسفر مي‌سوزاند كه با باقيمانده پارچه‌اي كه براي سرويس آشپزخانه‌اش گرفته چه كار مي‌تواند بكند.
دختر كوچك شش، هفت ساله‌اي كه كنار زن روي مبل نشسته، عينك ته استكاني با فريم صورتي به چشم دارد، از نگين‌هاي ريز چسبي كه يك زماني كنار جوراب شلواري مشكي دخترك بوده، الان فقط چند تا در ميان يكي دوتا نگين مانده و بقيه جاي چسب است، جوراب شلواري‌اش براي اين سرما نازك است و پرانتزي بودن پاهايش را توي چشم آدم فرو‌مي‌كند. زن جوري كه مثلا بين خودمان بماند با چشم و ابرو و ايما و اشاره‌اي كه كم از بلندگو دست گرفتن ندارد به ما مي‌فهماند كه دختر بچه هم از مددجوها است و چون مادرش براي ملاقات پدرش رفته زندان و كسي را ندارند، مجبور شده او را هم همراه خودش بياورد، يك سري هم تكان مي‌دهد كه‌ اي امان. دختر بچه چشمش به جاسوزني قلبي‌شكل روي ميز است و گوشش پيش ما است و سعي مي‌كند پرانتزي پاهايش را به‌هم بچسباند، اما فرو رفته توي مبل فنردررفته خياطخانه و نمي‌تواند راحت وول بزند. رويا آرام توضيح مي‌دهد كه ما از اول دي ماه فقط سفارش‌هاي عيد را مي‌دوزيم و بالاترين خير براي ما اين است كه به قول‌مان به مشتري‌ها وفادار باشيم. زن هي آيه و حديث مي‌آورد و از پاداش نيكويي مي‌گويد كه در آخرت در انتظارمان است و مي‌گويد اصلا صدقه سر بچه‌هاي‌تان بدوزيد و از صد تا بلايي مي‌گويد كه صدقه رفع مي‌كند، رويا آرام مي‌پرد وسط حرفش كه هفتاد تا بلا خانوم، هفتاد تا! آخرين تا را به كاغذم مي‌زنم و به زن مي‌گويم خب حالا مي‌خواهيد با اين پارچه‌ها بچه‌هاي مردم رو شكل سرويس دم كني آشپزخونه كنيد؟ رويا بلند مي‌خندد، زن نيم خيز بلند مي‌شود كه كار خير، سعادت مي‌خواهد و ايضا لياقت مي‌خواهد، موقع گفتن اينها غبغش به وضوح مي‌لرزد، پارچه را مي‌زند زيربغلش و مي‌رود سمت در، دختر بچه هول شده و در تكاپوي بيرون از گودي مبل است، از پشت ميز مي‌روم سمت دخترك، درنا را مي‌دهم دستش، مي‌اندازد زمين، كوچك‌ترين مسيح صليب بر دوشي است كه اين چند وقته اخير ديده‌ام، از پشت زن، طاقه پارچه را مي‌گيرم، زن برمي‌گردد، مي‌گويم: «من مي‌دوزم»، زن اول طاقه را مي‌كشد، بعد آرام رهايش مي‌كند و مي‌گويد: «خودتون مي‌دونيد، با خانوم چيز، اه اسمشم يادم نمياد، هماهنگ كنيد.» بدون خداحافظي در را مي‌بندد و از شيشه در مي‌بينم كه دخترك هم كج‌كج به دنبالش روان است. طاقه پارچه زير بغل، رويا را مي‌بينم كه درناي كاغذي را كه مثل يك ماهي روي خاك افتاده است، از زمين برمي‌دارد، نگاهش مي‌كند، بعد در حالي كه به سمت «ميز بُرش» مي‌رود، مي‌گويد: طاقت نياوردي؟ جواب مي‌دهم: «نع، نشد قبول نكنم، به خاطر علي قبول كردم، يه جور تير دعا رها كردنه از هر كرانه، بالاخره تو جعبه پاندورا غير فلاكت اميدم بود، اصلا ذكر امروز» يا اميد، صدبار.» درنا را مي‌گذارد روي ميز و تكرار مي‌كند: اميد.
- وقتي دو تا كتف علي را ديدم كه از راديوتراپي سياه شده گفتم: ‌اي بابا بال پريدنتم كه سوخته برادر، گفت: از بهشت بيرون‌مون كردن، حالا نوبتشه از زمين بيرون كنن. لباس را بردم سمت راست تنش و گفتم: «البلاء للولا»، گفت: من مستوجب آتشم، نمي‌بيني، «بلا» ش به جونم، «ولا» را خودش مي‌دونه، قربون دستت، لباسم رو بپوشون كه آدم دراز‌كش نمي‌تونه عذر كاهل نمازي بياره، ذكر امروز چيه؟، جواب دادم:
 «يُحِبُّهُم ويُحِبّونهُ»، جواب داد: آمين.
- دنبال مرغ آمين مي‌گشته‌ام و رسيده‌ام به درنا، در افسانه‌هاي ژاپني آمده كه اگر بيماري هزار درناي كاغذي بسازد شفا پيدا مي‌كند، از روي چند سايت اينترنتي بالاخره توانسته‌ام در مورد بهترين روش ساختن درنا به يك جمع‌بندي برسم. خود علي نمي‌تواند بسازد، چون آن دست‌هايي كه مرمت‌گر آثار تاريخي بودند حالا نا ندارند، من به نيتش درست مي‌كنم، هر وقت حوصله كنم يكي دوتايي، كم‌حوصلگي‌ام از خستگي است نه بي‌علاقگي.
- براي برش مانتوها رويا كمكم كرده، هردومان روي نامناسب بودن پارچه اتفاق نظر داريم و در عين حال مي‌دانيم كه فقر، مُدل و فشن سرش نمي‌شود و استانداردش اگر به «حداقل لازم» برسد، كلاهش را مي‌اندازد هوا. شب در اتاق را مي‌بندم، زير در پارچه مي‌گذارم تا صداي چرخ بقيه را بيدار نكند، يك پايه ميز چرخم لق است، هر چيزي هم كه زير پايه مي‌گذارم، باز هم ميز، موقع كاركردن چرخ خياطي به لرزش مي‌افتد. در حال دوختن مانتوها هستم كه متوجه مي‌شوم درناهايي كه روي ميزم هستند، در سايه روشن چراغ مطالعه‌اي كه بالاي چرخ گذاشته‌ام با لرزش ميز در حال حركتند، يكي دوتاشان به بغل افتاده‌اند اما همان‌ها هم يك وري، در حال كشاندن خودشان به لبه ميز هستند، سريع‌تر مي‌دوزم، سريع‌تر، نخستين گروه مرغ‌هاي آمين آماده پروازند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون