بيم تنهايي نيست
سيد علي ميرفتاح
اين آخر سالي خبرهاي بد، مثل آوار روي سرمان خراب شدند. هنوز پيكر علي معلم تشييع نشده، خبر دادند كه افشين يداللهي تصادف كرده و جان به جانآفرين تسليم كرده... خدايش بيامرزد. مرگ بيش از آنچه فكر كنيم به ما نزديك است و دير يا زود نوبت «ما» هم ميرسد. نوبت من هم؛ دور از جان نوبت شما هم. اين آسيا را سرِ باز ايستادن نيست؛ كل نفس ذائقهالموت؛ جز «وجهالله» باقي مردهاند، ميميرند و خواهند مرد و كارياش
نميشود كرد.
مرگ نه با خواهش و تمنا پا پس ميكشد و نه با وعده و وعيد به تعويق ميافتد. اجل كه برسد ميميريم و به سراي آخرت نقل مكان ميكنيم. در همين خبرهاي كوتاه و تلخي كه در گوشيهاي موبايلمان به گردش در آمدهاند، ميتوانست اسمهاي ديگر هم باشند؛ دير يا زود خواهند بود و ما نيز به ديدار علي و افشين و احمد و اديب و مرتضي و كاظم و خسرو و هاشم و اكبر و ميلياردها مرده ديگر خواهيم رفت بلكه خواهيم شتافت. در غربت مرگ بيم تنهايي نيست / ياران عزيز آن طرف بيشترند... حقيقتا هم بيشترند. خيلي سال پيش اگر ميخواستم رفقاي جهان آخرتم را برشمرم از انگشتان دستم تجاوز نميكردند. اگر در جواني ميمردم 10 نفر هم نبودند ارواحي كه بشناسندم و دوروبرم را بگيرند. اما حالا حقيقتا ياران عزيز، آن طرف بيشترند.
شب عيد است و اين پيامكها به اندازه كافي كام همهمان را تلخ كردهاند ديگر من بر منبر وعظ و تذكار ننشينم و هيبت مرگ را يادآوري نكنم. اما به نظرم بين مرگ و بهار رابطه معنايي شيريني وجود دارد كه اگر دركش كنيم ما را با حلاوت مرگ آشنا ميكند. مرگ براي ما كه ميمانيم و گرفتار دلتنگي ميشويم و غم فراق روي دلمان سنگيني ميكند تلخ است، اما بعيد است براي خودِ مردهها هم تلخ باشد. تعبير حضرت قاسم خطاب به عموي بزرگوارش قابل تامل است: «احلي من العسل». قطعا براي همه اينطور نيست. ظالمان و بدكاران و خبيثان، مرگشان كه برسد تازه اول مصيبتشان فرا ميرسد. اما هنرمندان و بيآزارها و شاعران و عاشقان و مهربانها و رفيقبازها و اهل معرفت، مرگشان مترادف است با عيش و عشرت. براي ما كه اين طرف نشستيم و گرفتار مصايب وجوديم، مرگ عزيزان سخت است، اما به احتمال زياد تازه شروع راحتي و آسايش و عيش و عشرت و لذت مدام است. ما اينجا گريه ميكنيم و توي سر خودمان ميزنيم و افسوس ميخوريم، اما آنها، آنجا روي تختهاي زرين نشستهاند و از مجالست با هم كيف ميكنند و از نعمات خدا تمتع حاصل ميكنند... اما رازي را كه خلاق مجيد در بهار و خزان تعبيه كرده، اگر نيك بنگريم، درمييابيم كه حقيقتا «مرگي» اتفاق نميافتد. به بهار نگاه كنيد؛ به چشم ظاهر آثار حيات از نبات گرفته ميشود. در فصل خزان درختها ميميرند و خشك ميشوند و حيات را از دست ميدهند. اما همينكه نسيم خوش بهار وزيدن آغاز كند، چوب خشك اشكوفه كرد و نغز شد/ اين همه روي زمين سرسبز شد. خاك و چوبي را كه گمان ميبرديم به فصل خزاندر مردهاند و به ديار عدم رهسپار شدهاند، همينكه خورشيد بهار بر وجودشان بتابد، دوباره روح حيات در كالبدشان دميده ميشود و از هر زندهاي زندهتر ميشوند. اگر به آواز بهار گوش دل بسپاريم خواهيم شنيد كه مرگ، اعتباري است كه براي اين تبديل و تبدل حيات به كار ميبريم. رفقاي مرده ما هم، به حقيقت لفظ نمردهاند بلكه شكل و شيوه حياتشان تغيير كرده و نسبتشان با عالم عوض شده وگرنه مردهها هم همچنان بر سرِ سفره رزاق بندهپرور نشستهاند و روزي ميخورند. درباره شهدا، قرآن تصريح كرده كه «احياءٌ عند ربهم يرزقون». درباره غير شهدا نيز، خاصه در مورد صلحا و خيرخواهان و نيكوكاران «حيات» كماكان تداوم دارد و حاضر و ناظرند. خدا رحمتشان كند و همچنان در زندگيمان مرتبه روحانيشان را بالا ببرد.