ميراث گاندي براي ما
مدارا؛ راهحل تضادها
عظيم محمودآبادي
67 سال از دومين باري كه هدف گلوله قرار گرفت و براي هميشه از دنيا رفت ميگذرد اما نام و گفتههاياش همچنان الهامبخش بسياري از جنبشهاي جهاني است. او كه خود در زندان آفريقاي جنوبي با كتاب «نافرماني مدني» هنري ديويد ثورو آشنا شد اما بيش از او بر ضرورت غيرخشونتي بودن راه و روش مبارزاتي تاكيد كرد تا جايي كه برخلاف نظر ثورو معتقد بود به كارگيري خشونت حتي عليه قدرت فاسد نيز روا نيست چرا كه به باور او دموكراسي حقيقي هرگز نميتواند از راههاي غيراخلاقي يا خشونتآميز تحقق يابد. اما امروز و در نخستين ربع قرن بيست و يكم چه ميراثي براي ما از مصلح يا «فرزانه»اي كه در نيمههاي قرن پيش به دست گروهي افراطي كشته شد وجود دارد؟ مهانداس كارامچاند گاندي را از آن جهت «فرزانه» ميناميم كه برخي به اشتباه او را «فيلسوف عدم خشونت» ناميدهاند در صورتي كه وي هيچ گونه انديشه مدوني در مورد نظريه عدم خشونت ندارد. بنابراين سخن گفتن از گاندي به مثابه يك فيلسوف نادرست است اما ميتوان او را فرزانهاي دانست كه عمر خود را صرف نهادينه كردن مدارا و تساهل كرد. آنچه ميخواهيم اينجا به آن بپردازيم ميراثي از گاندي است كه به كار امروز ما ميآيد. يادداشت حاضر درصدد پاسخ به اين پرسش است كه قرباني خشونت و افراط در دهه 20 شمسي (1326) آن هم در كشور هند چه آموزهاي ميتواند براي انسان ايراني در دهه 90 (1393) داشته باشد.
«مدارا» شايد مهمترين ضرورتي باشد كه جامعه امروز ما به آن نيازمند است. همان مسالهاي كه گاندي عمر خود را برايش صرف كرد و در اين راه از جان خود نيز گذشت. امروز شايد كمتر فرد يا گروهي باشد كه اين ضرورت را در جامعه ما انكار كند. در واقع وجود خلأ ناشي از عدم مدارا در جامعه ما و در زمينههاي مختلف امري انكارناپذير است اما راهحلهايي كه بعضا براي آن ارايه ميشود يكسان نيست. براي راهحل اين خلاء معمولا دو روش ارايه ميشود؛ يك نگاه يكسانسازي را چاره آن ميداند و نگاهي ديگر «مدارا» را كه هدفي حداقليتر و در عين حال در دسترستر است را دنبال ميكنند. در واقع در دنياي امروز با اعتقادات و باورهاي متفاوت و گاه متعارض شهروندان در يك جامعه و به ويژه رواج سبكهاي گوناگوني از زندگي كه از ويژگيهاي اجتنابناپذير جوامع در حال گذار است يكسان سازي هدفي است كه چندان وافي به مقصود نيست.
در اصل وجود خلئي كه به آن اشاره شد و جامعه ما حتما از وجود آن رنج ميبرد و در مواردي به وضعيت هشدار نزديك شده است ترديدي نيست اما مطالبه اينكه همه اقشار جامعه مانند هم بشوند و مثل هم فكر كنند به معناي آن است كه گروههايي از جامعه - هرچند اقليت- بايد دست از اعتقادات خود به نفع گروهي ديگر – هرچند اكثريت- بردارند و اين همان چيزي است كه شايد در عمل نشدنيترين امر ممكن باشد. اما «مدارا» مسالهاي متفاوت است و براي تحقق آن نياز نيست هيچ فردي به نفع هيچ جريان يا فرد ديگري دست از اهداف و اعتقادات خود بشويد بلكه در اين راه تنها كافي است كه حق حيات براي قايلان به عقيدهاي كه مورد قبول او نيست قايل باشد و آنچه را براي خود و هممسلكانش روا ميدارد براي ديگران نيز بدارد. در واقع مدارا مفهومي حداقليتر است و در جهان امروز كه دوران اضمحلال اهداف غايي و حداكثري و سقوط بلندپروازيهاست بسنده كردن به هدفهاي جزيي كه امكان تحققشان محتمل است به صواب نزديكتر است. بنابراين شايد در ميان آموزههاي گاندي اصل «مدارا» براي امروز ما مهمترين ضرورت باشد؛ ضرورتي كه به اعتقاد خود گاندي اگر بنا بود انسان از تجربه چيزي بياموزد قطعا دنياي امروز ما شاهد ميزان بسيار بالاتري از سطح مدارا در جوامع مختلف بود: «اگر تجربه ميتوانست به انسان چيزي بياموزد، اخلاق و سياست ما چقدر متفاوت ميبود و مدارايي چقدر روشنتر و استوارتر ميداشتيم.»