بعد از مدتها مبازره با بيماري
فيروز زنوزيجلالي داستان مرگ را نوشت
ندا آلطيب
فيروز زنوزيجلالي ـ نويسنده ـ بعد از مدتها مبارزه با بيماري، سرانجام ظهر روز گذشته 5 ارديبهشت ماه درگذشت.
اين هنرمند از زمستان سال ۹۴ با بيماري سرطان ريه دست به گريبان بود و بارها دوره شيميدرماني و راديوتراپي را پشتسر گذاشت. اواخر فروردين امسال پسر او ـ فرزاد زنوزي جلالي ـ درباره وضعيت پدرش كه در بيمارستان مسيح دانشوري بستري بود، به ايسنا گفته بود كه حال او هيچ خوب نيست و كاملا وخيم است و به دليل بيماري سرطان ريه و بدندرد، ناچار به استفاده از مرفين بود و در پي همين وضعيت، دچار مشكل تنفسي شديدي شد؛ به طوري كه پزشك درمانگرش تصميم گرفت او را بيهوش كند و در گلويش لوله بگذارد.
اين نويسنده در چند روز اخير نيز همچنان در بيمارستان مسيح دانشوري بستري بود و سرانجام ظهر ديروز در همين بيمارستان درگذشت.
زنوزي جلالي سال گذشته با وجود بيمارياش در نمايشگاه كتاب تهران حضور پيدا كرد و رمان «برج ۱۱۰» خود را در اين رويداد فرهنگي رونمايي كرد.
اين نويسنده و مدرس داستان نويسي كه در كارنامه هنرياش نگارش رمانهايي همچون «مخلوق» و «قاعده بازي» را دارد، متولد ۱۳۲۹ خرمآباد بود كه آثار متعددي در حوزه ادبيات داستاني در كارنامه خود دارد و از نويسندگان و منتقدان ادبي مطرح ايران در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي است كه توانسته بود جايزه كتاب سال جمهوري اسلامي ايران و جايزه ادبي جلال آلاحمد را به دست
بياورد.
رمان «قاعده بازي» او برنده جايزه از دوسالانه قلم زرين و برگزيده بخش رمان«جايزه جلال آل احمد» شد.
او علاوه بر نگارش رمان و مجموعه داستانهاي كوتاهي مانند «سالهاي سرد»، «خاك و خاكستر»، «روزي كه خورشيد سوخت»، «مردي با كفشهاي قهوهاي»، «اسكاد روي ماز543»، «حضور»، «سياه بمبك» و... چند نمايشنامه نيز به نگارش درآورده بود كه از آن جمله ميتوان به نمايشنامههاي «مثنوي كوچه»، «درختي در برزخ»، «غريبه»، «فاجعه نوزدهمين»، «تيغ برپشت»، «سلطان و كاتب»، «نماز»، «جُنگهاي هنري دريا» اشاره كرد. همچنين چندين اثر در حوزه نقد از او به جاي مانده كه از آن ميان ميتوان از نمونههايي همچون «باران بر زمين سوخته»: بررسي و نقد داستان يك شهر، درخت انجير معابد، مدار صفر درجه، آدم زنده از نويسنده فقيد احمد محمود (تهران، تنديس، 1386، چاپ اول)، «آسيبشناسي ادبيات داستاني معاصر» ياد كرد.
زنوزي جلالي در كنار فعاليتهاي نوشتاري و آموزشياش، داوري جوايزي مانند جلال آلاحمد و پروين اعتصامي را بر عهده داشته است.
فرزند او در گفتوگويي با «مهر» اعلام كرد كه مراسم خاكسپاري او پنجشنبه همين هفته يعني 7 ارديبهشت از مقابل منزل يا حوزه هنري برگزار ميشود و جزييات اين مراسم به زودي اعلام خواهد شد.
هرگز از پا ننشست
سميرا اصلانپور
نويسنده
از سال 65 كه نخستين دوره كلاسهاي آموزشي داستان نويسي حوزه هنري برگزار شد، با ايشان آشنا شدم و در آن كلاسها با يكديگر همدوره بوديم. ايشان از همان ابتدا از اعضاي فعال و علاقهمند كلاس بودند. به هر حال سن و سالشان از ما بيشتر بود و نسبت به ما تجربيات بيشتري داشتند. پيش از انقلاب هم يكي، دو تا از داستانهايشان منتشر شده بود. در تمام اين سالها به نوعي با يكديگر همكاري داشتيم و در تماس بوديم. ايشان به سبب شغلشان در نيروي دريايي تجربيات بسيار گستردهاي داشتند و معتقد بودند داشتن تجربه عملي و زيستي براي خلق و نگارش داستان بسيار ضروري و حياتي است و اين تجربيات همواره در آثارشان نمود پيدا ميكرد. در داستان نويسي سبك خاص خودشان را داشتند و نثرشان هم ويژه خودشان بود.
از سوي ديگر معمولا براي نگارش هر داستان اطلاعات زيادي كسب ميكردند و بر اين مورد خيلي تاكيد داشتند. اما متاسفانه در يكي، دو سال اخير متحمل شرايط دشوار زيادي شدند؛ بيماري سرطان، درگذشت همسرشان، مشكلات و ناملايماتي كه در كارشان به ايشان تحميل شد و... زندگي را براي ايشان سخت كرده بود. با اين حال و با وجود همه اين مشكلات، همواره حضوري فعال داشتند. پيش از عيد ايشان را ديدم و بار ديگر دريافتم با وجود همه اين دشواريها از پاي نمينشينند و همچنان كارشان را ادامه ميدهند.
به هر حال جايشان در ادبيات ما بسيار خالي خواهد بود. ميدانم سخني كليشهاي است كه همواره تكرار كردهايم اما واقعيت اين است كه وقتي كسي از دنيا ميرود، برايش بزرگداشت برگزار ميكنند، مراسمهاي يادبود برپا ميكنند، كساني دربارهاش سخنراني ميكنند و احتمالا به يادش ويژه نامههايي منتشر ميكنند اما اي كاش در مورد هنرمندان و به ويژه نويسندگان كه هميشه مورد كم توجهي قرار ميگيرند، رويكردمان را تغيير دهيم و در زمان حياتشان حالي از آنان بپرسيم و شرايط مادي و معنويشان را جويا شويم. قشر نويسنده هرگز مورد توجه نيستند. بسياري از آنان به دشواري روزگار ميگذرانند. شرايط اقتصادي به گونهاي است كه كسي نميتواند از راه نويسندگي، گذران زندگي كند و به ناچار بايد شغلي در كنار اين حرفه داشته باشد كه همين خود باعث ميشود نتواند بخش زيادي از انرژي و زمان خود را صرف نوشتن كند. به ويژه با وضعيت غمبار تيراژ كتاب، اين شرايط دشوارتر هم شده است. اما نويسندگان هرگز از نظر مادي و معنوي حمايت نميشوند.
آنان مانند بازيگران يا كارگردانها مشهور نيستند و از بسياري از امتيازات بيبهرهاند و خوب است دستكم بخش دولتي در زمان حيات آنان كمي بيشتر به اين قشر توجه و آنان را از لحاظ مادي و معنوي حمايت كند.
زنوزي جلالي را بيشتر به سبب دو رمان مشهورش «مخلوق» و «قاعده بازي» ميشناسند. رمان «مخلوق» او برنده ديپلم افتخار از بنياد شهيد شد وعبدالعلي دستغيب اين رمان را در كتاب از دريچه نقد با عنوان «قهرمان داستان در جدال با نويسنده» بررسي و تحليل كرده است.
«قاعده بازي» نيز برنده جايزه «جشنواره دوسالانه قلم زرين» و اثر برگزيده بخش رمان «جايزه جلال آل احمد» شد اما اين نويسنده به دليل حضورش در نيروي دريايي آثاري هم با توجه به همان حال و فضا نوشته است كه اين آثار در رماني سهجلدي گردآوري شده است. «توپ پاشنه، سمت ساعت دو!» عنوان قصه اول از يك داستان بلند سه قصهاي با موضوع جنگ دريايي خرمشهر در روزهاي آغازين جنگ تحميلي است. قصه دوم اين داستان بلند با عنوان «سكان، سمت، ميانه اروند» و قصه سوم اين اثر با نام «خرمشهر، خرمشهر» است. اين رمان سه قصهاي، بازسازي خاطرات زنوزي از جنگهاي آغازين دريايي در اروند ـ به هنگامي كه او كميسر دريايي ناوچههاي ۶۵ نيروي دريايي بوده- است. عمدهترين مضامين داستانهاي اين نويسنده، جنگ، فقر و شوربختي مردم و اندوه و محنت انسانهاي دردمند است.