نگاهي به فيلم من دنيل بليك هستم ساخته كن لوچ
وظيفه سينما: تعهد اجتماعي و عشق و انساندوستي
محمد تقيزاده
دنيل بليك بدون شك مهمترين فيلم سال 2016 است كه داوران جشنواره كن به حق آن را تحويل گرفتند و عنوان بهترين فيلم جشنواره كن و برترين جايزه فستيوال يعني نخل طلا را به آن اعطا كردند. اما آنچه در اين ميان حايز اهميت است و فيلم دنيل بليك را اينچنين مهم و ارزشمند ميكند نه ساختار هنري آن بلكه چيز ديگري است چرا كه ساختار هنري فيلم و فيلمنامه آن به واقع با نواقص و اشكالات فاحشي روبهروست كه منتقدان و مخاطبان حرفهاي را به واكنش وا ميدارد. كن لوچ در آستانه 80سالگي و بازنشستگي و خداحافظياش از دنياي سينما به باز تعريف جديد و تازهاي از مفهوم سينما و وظيفه و كاركردش در بين مخاطبان پرداخته است. من دنيل بليك هستم در بسياري از جهات بسيار تند و غيرواقعي است و چهرهاي كه از طبقه محروم و سرمايهدار نشان ميدهد به گمان نگارنده چهرهاي اغراقآميز و تيپيكال است ولي كن لوچ عامدانه يا غيرعامدانه فيلمش را اينچنين اغراقآميز و شوكهكننده و البته سهل و ممتنع ساخته است كه پيامش يعني دفاع از حقوق مردم و مبارزه با بروكراسي اداري و حكومتي را به صريحترين، سادهترين و دردناكترين شكل ممكن ارايه دهد و براي اين كار از هيچ تلاش و جسارتي چشمپوشي نكرده است. قهرمان فيلم يعني آقاي دنيل بليك آنچنان بيچاره و ناتوان به تصوير كشيده شده و مشكلات آنقدر برايش حلنشدني تصور شده كه در واقع و در دنياي رئال اينگونه نيست. خيلي از گرههاي فيلمنامه در اصل گرههاي فرضي و ساختگي است و به راحتي قابل حل است مثلا عدم آشنايي پيرمرد 59 ساله با كامپيوتر آنقدر نميتواند سخت و پيچيده باشد كه داستان روي آن مانور داده و استخدام يا درخواست يك نفر براي كمك و مشاوره به او در پركردن فرمها ميتوانست اين گره پر رنگ در داستان را خيلي راحت باز كند ولي تاكيد بر اين سختي و دشواري توسط فيلمساز كهنه كار انگليسي چيست؟ در مورد شخصيت كيتي و فراز و فرودهاي دراماتيك زندگياش هم ماجراي مشابهي طراحي شده است كه گويي كوهي از مشكلات روي سرش خراب شده و او بيتقصير بوده و از آن طرف هيچ واكنش مثبت بيروني نه از طرف شهروندان (تلاش براي پيداكردن كار به عنوان مستخدم معتمد) و نه از طرف دولت براي حمايت و دلخوشي اين زن به وجود نميآيد تا او در چند موقعيت شوكهكننده (دزدي از فروشگاه- بازكردن ناگهاني ظرف كنسرو در خيريه دولتي از فرط گرسنگي و در آخر روسپيگري براي تامين هزينههاي معاش خانوادهاش) آنچنان تماشاگر را تحت تاثير بدبختي و فلاكتش قرار دهد كه گويي با يك كاراكتر تيپيكال و سانتي مانتال روبهرو هستيم و فيلمساز سعي كرده هر طور شده حس همذاتپنداري و سمپاتيكي در تماشاگر به وجود آورد و اين گونه داستانش را پيش ببرد و فيلمش را موفق جلوه دهد. اما دليل همه اين موقعيتهاي اغراقآميز و پرجزييات كه در فيلم تصوير شده و كن لوچ به جسورانهترين شكل ممكن به بيان آن پرداخته است و كلا بيان هنرمندانه و روشنفكرانه را فراموش كرده است همان است كه در اكثر فيلمهاي فيلمساز 80 ساله بريتانيايي به عنوان موتيف اصلي مطرح بوده است: انسان و حرمت و كرامت انساني و توجه دولتها و حاكمان به طبقات فرودست و فقير. كن لوچ با بيان سينمايي جديد و صريحش كه انگ اغراق و غيرواقعي بودن و گهگاه احساساتي كردن تماشاگر را نيز به آن ميتوان زد، به واقع وظيفه اصلي سينما را براي عموم فيلمسازان در سراسر جهان مشخص كرده است و در من دنيلي بليك هستم نشان داده كه محتواي فيلم اگر ارزشمند و قابل فهم باشد اشكالات و نواقص داستاني قابل چشمپوشي و گذشت است. من دنيل بليك هستم درباره عشق، تعهد، انسانيت و آرمانگرايي است و ديو جونز با چهره خاص و فانتزياش قهرمان سختكوش آن است كه در طول فيلم بيش از هرچيز معنا و مفهوم عشق و انسانيت را به تماشاگر القا ميكند. تماشاگر فيلم من دنيل بليك آنقدر تحت تاثير فداكاري و تعهد قهرمان مريض و ايثارگر فيلم قرار ميگيرد كه موج نواقص داستاني و فيلمنامهاي به چشمش نميآيد و پس از تماشاي فيلم با جهانبيني تازهاي به ادامه حيات و معاشرت و معاش با همنوعان خود ميپردازد و آنچنان بيتعهدي و ظلم حاكمان برايش سخت و دردناك تصور شده كه گويي اين انسان است كه بايد به داد همنوعش برسد و اگر دولتها هم به خاطر ذات خودخواه و جاهطلبشان قصد پا گذاشتن روي حقوق شهروندان و سخت كردن زندگي براي آنها و به خصوص طبقه محروم دارند، خودشان دريابند كه اين ذات حاكمان است و خود بايد به فكر همنوعان نزديكشان باشند.