• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3825 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۸ خرداد

درباره «كلمه‌ها و تركيب‌هاي كهنه» نوشته محمدحسن شهسواري

داستان‌هايي تب‌دار و ملتهب

ساره بهروزي

 

داستان‌هاي كوتاه كتاب «كلمه‌ها و تركيب‌هاي كهنه» حال‌وهوايي ملتهب و نگران دارند. اگرچه برخي از داستان‌ها آرام به نظر مي‌رسند، اما در واقع خاكسترهاي زيرين آتشي سوزانند. گفت‌وگو بين شخصيت‌ها، روايت‌ها را سريع‌تر و پيش‌رونده‌تر كرده است.
اگرچه همه ما افراد مستقلي هستيم و زندگي با روش
منحصر به فردي داريم، اما در برخي احساسات و روش‌هاي زندگي با ديگران به صورت مشابهي يكسان هستيم. در بيشتر داستان‌ها، رفتارهايي است كه تصويرش را به‌خوبي درك مي‌كنيم. يعني احساسات در برابر همان اعمال و رفتاري است كه هريك از ما، ممكن است تجربه كرده يا شنيده با‌شيم، اما در پايان هر رويداد، واكنش‌ها به طرز ناباورانه‌اي با ذهنيت و شنيده‌هاي ما متفاوتند. براي نمونه داستان بلوغ با ريتمي تند و دلهره‌آور ما را پيش مي‌برد. زن و مردي كه با مشكلات زندگي مانند اجاره و پول پيش و حساب قسط ماهانه درگيرند. روزمرّگي‌اي كه همه افراد در جامعه تجربه مي‌كنند، اما دخالت دادن فرزند در اين درگيري روزمره داراي اشكالي بزرگ و مخرب است.
اينكه فرزند خانواده در اين نقش‌پذيري كوشش مي‌كند تا رضايت و خشنودي پدر و مادر را آن‌طور كه فكر مي‌كند فراهم آورد، فاجعه‌آفرين است. فرزند از عواقب كارش به طور كامل بي‌اطلاع است، زيرا قدرت درك او محدود به شنيده‌هايش است. وقتي پدر براي برقراري ارتباط با كودكش راهي درست را برنمي‌گزيند، بنابراين ناخواسته نقشي را به او مي‌دهد كه از ظرفيت وجودي فرزند بيشتر است، به همين سبب احتمال خطر و فاجعه نيز دور از ذهن نيست.
گويي كودك در دنياي دروني‌اش باور مي‌كند كه بايد در كنار والدين نقشي با تاثير خوب ايفا كند، تا از نگراني پدر و مادر بكاهد. زندگي اجتماعي افراد پر از خطاهايي است كه مدام تكرار مي‌شوند و تكرار اين خطاها در بيشتر موارد منجر به اشتباهاتي بزرگ و جبران‌ناپذيرند.
«بابا گفت «چاره‌اي نداريم. بايد جور كنيم مريم.» مامان گفت «مي‌دونم احمد از كجا؟» بابا گفت «نمي‌دونم اما بايد جور كنيم. » مامان گفت «مي‌دونم. ششصد هزارتومن ظرف دو هفته؟» بابا گفت «اگر جور نكنيم- نه، دوباره آوارگي شروع ميشه مريم. »
«بعد بابا از وسط كاغذاي زيادي كه تو كمد بود، سه‌تاش رو آورد بيرون. نشست پهلوم... گفت «ميدوني اينا چي‌ان؟» گفتم «كاغذاي حقوق شما و مامان. »
دغدغه‌هاي معيشتي بزرگسالان براي آرامش و ادامه زندگي اگرچه مهم و پرفشار هستند؛ اما براي كودكان سنگين و غيرقابل تحمل‌اند. به خصوص زماني كه به فرزندان اطمينان ندهيم كه از عهده ماجرا به‌خوبي بر خواهيم آمد. اينكه فرزندان‌مان وارد مسائلي مي‌شوند كه مناسب‌شان نيست، تنها براي دهه‌هاي گذشته و زندگي پدر و مادران ما نيست. در همين حين روزهاي مدرن شدن‌مان هم ادامه دارد و ادامه خواهد داشت، زيرا در جامعه مدرن كنوني ما، هنوز آموزش جدي و گسترده در زمينه فرزندپروري وجود ندارد.
اگر پدر و مادر كمبود اجاره‌بها را با تنش و نگراني به علي منتقل نمي‌كردند، همچنين، پدر مدام از علي نمي‌خواست كه حساب و كتاب كند، فرزند از ماجرا دور بود.
او شنيده كه مرگ‌موش، موش‌ها را گم مي‌كند، اما دركي از مفهومش ندارد. از موش مي‌ترسد همانطور كه از آقاي كمالي صاحبخانه ترسيده. بنابراين گم‌شدن صاحبخانه و نيامدنش براي پول پيش را كمك به مادر و پدر و ترس خودش مي‌داند.
«مثل همون روزايي كه ما هنوز تو خونه آقاي كمالي بوديم و مامان همون‌جور كه داشت تله‌موش كار مي‌ذاشت به بابا گفت «احمد، تو مي‌گي كمالي چرا خودش رو كشت؟ اونم اون‌جور؟ اون كه وضعش خوب بود. چرا بايد تو شيرش مرگ موش بريزه؟» بعد مامان يه جوري به من نگاه كرد. من كه كار بدي نكرده بودم. فقط از موش‌ها خيلي مي‌ترسيدم. »
هشت داستان كوتاه كتاب هر كدام داراي نوعي از نگراني و التهاب واقعي هستند. داستان پايانه، خراب شدن دستگاه تهويه و سرماي ناشي از آن با نگراني و تنش پري منطبق مي‌شود، تا در نهايت ما را با فاجعه‌اي دردناك مواجه ‌كند.
در داستان «كمي آن‌طرف‌تر، مادر، روي پله‌ها»، خواننده دلهره عميق مادر را با نشانه‌هايي مانند باز و بسته كردن در حياط، نشست و برخاست‌هاي مداوم او درك مي‌كند تا زمينه‌ نشانه‌اي از يك رويداد غم‌انگيز شود.
«مادر روي پله‌ها نشسته بود. صداي گنجشك‌ها ديگر نمي‌آمد. تكاني به خود داد. براي هزار و چندمين‌بار در حياط را بازكردم. تا آن‌جايي كه مي‌توانستم، دو طرف كوچه را نگاه كردم. مادر روسري‌اش را محكم نكرد، صداي هق‌هق ضعيف گريه شنيدم. خوب نگاه كردم. پشت رديف درخت‌ها كسي نشسته بود. شانه‌هايش به آرامي تكان مي‌خورد. دايي بود.»
داستان «تربيت صحيح پسرم» داستاني برجسته در بين داستان‌هاي كوتاه قبلي است. راوي با زبان اول شخص از زندگي شخصي و پسرش مي‌گويد. اين روايت نيز وجه مشتركي با چند داستان قبل دارد اما به شيوه‌اي ديگر. برقراري رابطه بين والد و فرزند در اينجا پررنگ‌تر نشان داده مي‌شود. در اين داستان راوي كه خود پدر است، تكرار مي‌كند كه پسرش مانند خود اوست. نسبت به مرگ مادرش بي‌تفاوت است. مردم‌گريز و سرد است. فرزندان آنچه را  والدين دوست‌ دارند نمي‌آموزند، بلكه آنها مانند آينه‌اي هستند كه فقط رفتار والدين را منعكس مي‌كنند. تلاش‌هاي والدين در بيشتر موارد بي‌اثر است زيرا صداي اعمالي كه بچه‌ها مي‌شوند بلدتر از نصيحت‌ها است.
پدر و پسر هر دو داراي اختلال شخصيت اسكيزوييد هستند. اين اختلال مزمن و فراگير و داراي الگوهاي مخرب فكري و رفتاري است. اين افراد همچنين در خطر مبتلا شدن به افسردگي نيز قرار دارند. بي‌تفاوتي نسبت به مردم، كم‌علاقه بودن در ايجاد روابط نزديك با ديگران، سرد و گوشه‌گير و درون‌گرايي چند نشانه‌اي از اين اختلال هستند كه به‌طور كامل با اين پدر و پسر منطبق مي‌شوند.
«يكي از روزهايي كه برادرم همراه زنش به بازديد هفتگي ما آمده بود، پسرم بعد از يك ساعت خاموشي مطلق به حرف آمد... پسرم گفت « زن عمو شما چه‌قدر دوست داريد دهان گشادتان را به همه نشان بدهيد.»
«برادر و زن برادرم من را نگاه كردند. خيلي هم تهديدآميز... آخرسر برادرم به حرف آمد. گفت چرا چيزي نمي‌گويي؟ راست مي‌گفت بايد چيزي مي‌گفتم. گفتم بايد قبول كني برادر به هر حال دهان زنت كمي گشاد است.»
اين افراد زندگي دروني پويا و متحركي ندارند كمتر حرف مي‌زنند و تنهايي را دوست دارند. افراد مبتلا به اختلال شخصيت اسكيزوييد ممكن است در بيان خشم و پاسخ به تحريك مستقيم مشكل داشته باشند طوري‌كه ما تصور كنيم زندگي‌شان بدون هدف است.
«واقعا مايه خوشبختي است كه در هيچ جاي دنيا كسي منتظر آدم نباشد. پسرم اين را خوب درك كرده بود. براي همين هيچ توضيحي در مورد كارهايش نمي‌داد. حتي وقتي دانشگاه قبول شد تا يك هفته خبر نشدم.»
در شرايط نامساعد به‌گونه‌اي منفعل واكنش نشان مي‌دهند. بيشتر عواطف محدودي دارند و از ديد اجتماعي بي‌كفايت، سطحي و در خود فرو رفته به نظر مي‌رسند.
«بعداز‌ظهر با سروصدايي از آشپزخانه بيدار شدم. پسرم توي آشپزخانه بود. گفت «بيدار شدي بابا؟» گفتم «بله» گفت «فكر كنم مامان مرده.»
در نهايت پدري كه داراي بيماري اسكيزوييد است با مرگ همسر دومش شوك نمي‌شود در حالي كه توقع دارد پسرش از مرگ مادر واقعي و همسر او هيجان‌زده شود. ناآگاهي انسان از ويژگي‌هاي شخصيتي برخلاف ميل دروني وضعيت را پرتنش و پيچيده مي‌كند. در حال حاضر نگراني‌ام اين است كه چند نفر ديگر بايد بين من و پسرم بميرند تا وضع كاملا عادي شود. به هر حال وضع پيچيده‌اي است.

 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون