تمام وسوسههاي زمين
رضا سالار
دوباره كاسه چه كنم چه كنم. دوباره گرماي داغ و سرماي تموز. دوباره تهمتها و سوتها و حاشيهها. دوباره گردنههاي سخت رسيدن به استاديومها. دوباره سكوهاي سوزان. دوباره تغيير مدام ساعت بازي. دوباره مصاحبههاي ممنوع و حرفهاي مگو. دوباره قهر و ناز و جعبههاي شيريني. دوباره كشف طراحيهاي جديد تتو. دوباره پستهاي نيمه شب اينستاگرامي و استوريهاي پر از حاشيه. دوباره و دوباره ليگ برتر فوتبال، تمام وسوسههاي زمين!دوباره ليگ برتر فوتبال شروع شد. با تمام اما و اگرهايي كه دوستش داريم. اما مدام گلايه ميكنيم. گلايه بيگلايه... اين فوتبال دوستداشتني را همين طور بيدروپيكر انگار بيشتر ميپسنديم. عادت كرديم كه هر كاري دقيقه آخر درست شود. حتي وقتي درست نميشود بهانههاي جالب جديدي را به عنوان تئوريهاي مدرن باور ميكنيم. باور نميكنيم، اما دوست داريم چشم را ببنديم و باور كنيم. پس عشق است تمام وسوسههاي زمين. آدرنالين خون ترشح ميكند. بالا ميرود. زن وبچه بايد آرام بگيرند تا فوتبال ببيني. كاري نداري كه مهمان داري و همسايه مريض دارد و ديوارهاي كاغذي هر صداي نازكي را تكثير ميكند. ميخواهي 90 دقيقه حال خودت را بكني. بدون دغدغههاي چك و سررسيد اجاره و قسطهاي عقب افتاده. اين فوتبال است كه تو را آرام ميكند. فراموش ميكني ساعتي پيش در اداره با مديرت بحث كردي و يك توبيخ در پروندهات درج شده. اما بيتفاوت، با يك پلاستيك تخمه آفتابگردان سناتوري روي سكوهاي كثيف مينشيني و تازه وقتي دم خانه رسيدي ميفهمي كه چه درد و بلاهايي داري و آن را فراموش كرده بودي. اما ارزش داشت. حالش را كردي. تمام وسوسههاي زمين همين90 دقيقه لعنتي است. فرقي نميكند كه تيمت را خوب چيدهاند و مربي خوبي دارد يا نه. تمام توقعت برد است. به معجزه اعتقاد داري. فكر ميكني اين توپ گرد است و امروز سهم توست. خب يكبار هم در به پاشنه تو بچرخد. مگر چه عيبي دارد اين گرد لامصب وسط راه كمانه كند و برود همان جايي كه گلر رقيب نيست. حق خودت ميداني كه يكي از اين توپها كه به تير ميخورد، برنگردد. برود كنج گل آرام بگيرد. همين است ديگر. تمام وسوسههاي زمين انگار كروي ست. توپ است. حق داري با بازيكني كه قرار بوده به تيمت بيايد و سر آخر به خاطر كمي چرك دست لباسش را داده خشكشويي محل و عوض كرده، قهر كني. چه معني دارد كه بازيكن هر روز تيم عوض كند. مگر تو كه اين همه سال پاي اين تيم لعنتي صبر كردي، آدم نيستي؟ خب نيستي رفيق. تو يك هوادار متعصب كور هستي كه بيشتر به عاشقها شبيه هستي و سكونشينهاي سرمازده. اين همه عشق را از كجا آوردي كه با 50 سال سن قربانصدقه پسر پاپتي 20 ساله ميروي؟ اصلا تو با 10 سال سن هنوز ميتواني سه بار پشت سر هم بگويي (دوغ گازدار- گاز دوغدار) كه حالا تا شماره كفش بازيكنهاي تيمت را ميداني و پاتوق شبانه آنها را در فضاهاي مجازي تعقيب ميكني؟اي جان به تمام وسوسههاي زمين؛ ليگ برتر فوتبال ايران مهم نيست كجاي فوتبال دنياست. مهم اين است كه انبوهي آدم، ديوانههاي ديوانه بازي هستند. يك روز قبل و روز بعد در تمام سبزه ميدانها و كوچه بازارها و آبدارخانه ادارهها، كل كل مخفي و علني است. بهانههايي كه براي باخت آوردي؛ اگر در زندگي اينقدر فكر ميكردي حالا حتما اوضاع بهتري داشتي. اما عشق است تمام وسوسههاي زمين. سلام به هيجان دوباره چمن سبز و زرد و كچل استاديومهاي فوتبال ايران. سلام به تمام حاشيههاي درست و نادرست ستارههاي طلايي و حلبي فوتبال ايران. سلام به تمام بهانهها و توجيههاي درست و نادرست مربيان و بازيكنان و مديران و فوتبال ايران، سلام به تو اي فوتبال، تمام وسوسههاي زميني من... .