بيگانهزدايي از مفيستو
احسان زيورعالم
مسعود دلخواه دو فصل در حال درخشيدن است. نامش
بر سر زبانها افتاده است و در برابر نمايش اين روزهايش واژه
Sold Out گذاشته ميشود؛ ولي شايد كمتر كسي به ياد بياورد كه او روزگاري مورد نقد منتقدان بود و آثارش چندان مورد توجه مخاطبان قرار نميگرفت. زماني كه «دژاوو» هارولد پينتر را در ايرانشهر روي صحنه برد، همهچيز برايش در يك فضاي خنثي دنبال ميشد تا اينكه بهار 95 او «بيگانه» را روي صحنه برد.
اقتباس دراماتيك از متن آلبر كامو براي برخي عجيب به نظر ميرسيد. متن كامو چنان سوبژكيتو و ذهني است كه عملا نميتوان برايش ويژگيهاي دراماتيك معمول را لحاظ كرد؛ اما دلخواه با رديف كردن بخشهاي كنشمند داستان موفق ميشود روايتي عيني از سرگذشت مورسو، كارمند معمولي فرانسوي در ميان اعراب الجزاير را به مخاطب عرضه كند.
دلخواه در دراماتورژي رمان ساده و به ظاهر فاقد پيچيدگي كامو، به جاي ورود به دلهرههاي دروني و بيانگيزگي مورسو در تقابل با مفهوم و مقوله مرگ، ضريبي بالا به بازي رحيم نوروزي در نقش مورسو ميدهد. او جهان نمايش را سيال و پويا فرض ميكند. صحنهاي تو در تو از موقعيتها و مكانهاي متعدد ميآفريند كه در آن مورسو همچون مسافري در ميانشان گذر ميكند.
نتيجه نمايشي ميشود كه شما را ميتواند دو ساعت روي صندليهاي ناراحت چارسو حفظ كند و همچون درامي خوشساخت از تماشاي يك اثر داستاني لذت بريد. اگرچه رمان كامو به هيچ عنوان واجد مولفههاي مذكور نيست. آنچه دلخواه روي صحنه برده بود با آنچه كامو در نظر داشته متفاوت است. به خصوص آنكه دلخواه كامو را در قالب يك روزنامهنگار در دادگاه مورسو وارد ميكند تا شايد مساله راوي و روايت نيز منطقيتر شود. واكنش نسبت به «بيگانه» تحسينآميز بود؛ اگرچه بسياري در پايان نقدهايشان مينوشتند «بيگانه» كامو دراماتيك نيست. رويه موفق دلخواه اين روزها با «مفيستو» دنبال ميشود. شخصيتي كه پيشتر او در «فاوست» حميدرضا نعيمي بازيش كرده بود، اينبار در اقتباسي از رمان كلاوس مان جان ميگيرد. كلاوس مان خسته از فضاي خفقانآور ظهور نازيسم، رماني مينگارد در باب شخصيتي نسبتا حقيقي كه در مسير پر پيچ و خم تاريخ نگاهش از ماركسيسم روسي به سوي تبديل شدن به چهره نازيسم در تئاتر پيش ميرود. هوفگن، مردي هنرمند در مسير قدرت يافتن مبدل به جرثومهاي مفيستووار ميشود.
شخصيت جذاب مفيستو براي آرين منوشكين به نحوي است تا اين استاد مسلم تئاتر رمان كلاوس مان جوانمرگ را براي يك تئاتر انقلابي و چپي برگزيند. نتيجه آن ميشود كه شيطان ماجرا هوفگن است و شهيد آن اتو. نمايشنامه منوشكين كه اداي ديني به مهمترين آثار نمايشي پيش از اوست، از منظر دلخواه قرار است تغيير كند. او آن مبارز چپي فرانسوي نيست كه منوشكين سعي بر تظاهرش دارد. دلخواه تلاش ميكند از «مفيستو» تصويري معاصر بيافريند. به نوعي آنچه روي صحنه رخ ميدهد را با وضعيت كنوني ايران همسان ميپندارد.
در «مفيستو» شخصيتها با تكثري از آراي سياسي روبهرويند كه به نوعي دو مدل آن خطرآفرين است. اگرچه نويسندگان رمان و نمايشنامه نسبت به ماركسيسم چنين تصوري ندارند؛ ولي براي ما اهالي قرن 21، ماركسيسم روسي تفاوت چنداني با نازيسم آلماني ندارد. در اين جدال اجتماعي در نهايت خطرآفرين به دست جامعه برگزيده ميشود. نازيها نه با كودتا سركار ميآيند – به خصوص آنكه در اجرا به شكستشان در كودتا اشاره ميشود – و نه با حركت قيامگونه. آنان در يك انتخاب آزاد برگزيده ميشوند و اين هشداري است كه دلخواه شايد قصد دادنش را دارد. شرايط توصيفي از آلمان دهه سي، در كنار مشكلات اقتصادي و شعارهاي ناسيوناليستي نازيها، تاكيد بخشهاي موزيكال به معضلات اجتماعي و اقتصادي، به نحوي ما را به ياد وضعيت كنوني ايران مياندازد. بايد دقت كرد نمايش به نوعي تقابل دو نگرش انقلابي و ناسيوناليستي است با مجموعهاي از وعدههايي خطرآفرين.
دلخواه در «مفيستو» تمركزش را روي دو چيز قرار داده است: بازيگري و نظم صحنه. همهچيز در يك چيدمان هندسي و به واسطه بازيهاي فيزيكي بازيگران- به خصوص مرتضي اسماعيل كاشي و محسن علياكبري به عنوان تو قطب متضاد- به يك پويايي نمايشي ميرسد. مفهوم تئاتر انقلابي و البته اصرار ماركس به واژه پويايي، در اين شكل و شمايل نمود بيروني پيدا ميكند. اتحاد گروه استعارهاي از مبارزه با فرهنگ در حال پيشروي مليگرايانه و پوپوليستي ميشود. كفه ترازوي سرخها سنگيني ميكند و اتو در قالب يك قديس ظهور ميكند. اين مهم چندان هم در اجراي دلخواه كمرنگ نميشود. آن تصوير نهايي اتو زير نور تند و تيز، به نظر تداعيگر عروج اوست.
القصه به نظر ميرسد دلخواه به يك پختگي تئاتري دست يافته است. نميتوان حدس زد پس از «مفيستو» براي او چه رخ خواهد داد. آيا روند مثبتش با اين نمايش متوقف خواهد شد يا آنكه پختگي استاد با نمايشي ديگر درخشش يابد. خودش از آرزوهاي چخوفياش گفته است، نمايشنامهنويسي كه براي برخي آمد داشته و براي برخي چيزي نداشته است.