نگاهي به فيلم هايي كه جشنواره با آنها به پايان رسيد
يك كمدي سياسي، فيلمي زنانه، يك فيلم جاسوسي و يك درام روانكاوانه
سحر عصرآزاد
پرونده روزهاي نهم و دهم جشنواره فيلم فجر با نمايش يك كمدي سياسي و اقتباس سينمايي از يك رمان زنانه، يك فيلم جاسوسي، يك درام روانكاوانه و چند فيلم كودك و مستند بسته شد.
«ايرانبرگر» مسعود جعفريجوزاني بر اساس فيلمنامهاي از محمدهادي كريمي و جعفري جوزاني ساخته شده است. فيلمي كه با بياني طنز به رقابت دو خان در روستا بر سر انتخابات شوراها ميپردازد. داستان فيلم با جاري شدن بين مردم يك روستا به دستهبنديها و گروهبنديهاي موجود براي انتخابات ميپردازد كه هرچند درامي واقعگرا بر بستر طنز است اما مابهازا دارد و همين نكته است كه ريشههاي سياسي فيلم را پررنگتر ميكند. به فراخور محدوديت در فضاي يك روستا كه بر اساس نام، وجود واقعي ندارد بلكه روستايي در امامزاه داوود است، شخصيتها و قصه جاري بين دو گروه و رقابتهاي انتخاباتي آنها بيش از هر چيز ارجاع به فضا و روابط واقعي در روزگاري نه چندان دور است كه در حافظه سياسي تاريخي مردم ما ثبت شده و طبعا تحليل به همراه دارد. در واقع شخصيتهاي پرتعداد فيلم در جريان قصهاي سادهانگارانه و سطحي كه بر بستر طنز جاري ميشود، مهمترين امتياز خود را از همين ارجاعات و البته طنز پيشپاافتاده خود ميگيرند. گرد هم آمدن اين تعداد كاراكتر گل درشت كه بيشتر برآمده از تيپسازي هستند (بخصوص با حضور بازيگران تلويزيوني كه مهارتشان در همين تيپسازيهاست) تا شخصيتپردازي، يكي از عواملي است كه باعث شده نوك پيكان توجه مخاطب به آنچه زير رويه فيلم قرار دارد و طبعا همين مابهازاها و ارجاعات جلب شود كه رسيدن به چنين نقطهاي براي فيلمسازي كه در گذشته فيلمهاي قابل قبولي ساخته، يك شكست خاموش محسوب ميشود.
«جامهدران» حميدرضا قطبي بر اساس فيلمنامهاي از ناهيد طباطبايي و قطبي و بازنويسي امير مهاجر، اقتباسي از رماني به همين نام به قلم طباطبايي است. فيلم در سه اپيزود -كه مقاطع زماني گذشته تا حال را به شكل مجزا روايت ميكند- داستان زندگي زني به نام شيرين را دنبال ميكند. اپيزوديك بودن فيلم اين امتياز را به كار داده كه در هر بخش يك كاراكتر زن به واسطه ارتباطش با شيرين محوريت پيدا كند و به اين ترتيب با كنار هم قرار گرفتن قصه زندگي مادر و مادرخوانده شيرين، درام زندگي او تكميل شود. اپيزود اول در زمان حال ميگذرد و با آمدن شيرين پس از سالها از خارج از كشور براي مراسم فوت پدرش آغاز ميشود.
اين بخش روايتي خاص همراه با تعليقهاي هوشمندانه و جذاب دارد كه قصه را با علامتهاي سوالي مواجه ميكند كه به تدريج در همان اپيزود و اپيزودهاي ديگر به اين پرسشها جواب داده ميشود. به خصوص گروه بازيگران و فضاسازي اين اپيزود كه واگويههاي شيرين را به گوش مخاطب ميرساند جذابيت كشف رمز از زندگي اين كاراكتر و ابهامهاي پيش روي او را بيشتر ميكند. همان طور كه اشاره شد حضور مهتاب كرامتي و افسر اسدي هم به قوام يافتن اين كاراكترها و روابطشان و البته فضاسازي لازم كمك كرده است. در اپيزودهاي بعد به تدريج زمان به عقب رفته و ابتدا روايت مادر شيرين به تصوير كشيده ميشود كه از خلال آن معلوم ميشود او يك مادرخوانده است. در اين بخش به واسطه باورپذير نبودن فضا، روابط و مناسبات اين زمان خاص و البته جنس شخصيتها و پرداخت آنها كه حتي در ديالوگها نيز نمود پيدا كرده، جديت و پيچيدگي اين درام و طبعا فضاسازي با مشكلاتي مواجه ميشود كه به همراهي تنگاتنگ با كار لطمه ميزند. به خصوص در اين دو اپيزود، نريشن كه كليدي براي پي بردن به درونيات شيرين در اپيزود اول و تاكيد بر تنهايي و نداشتن حرف مشترك با اطرافيان بود، كاركرد دراماتيك خود را از دست داده و تبديل به تمهيدي براي ارايه اطلاعات مستقيم ميشود كه در بسياري از موارد بيانكننده همان رويدادي است كه در صحنه رخ ميدهد و مخاطب شاهد آن است. طبعاً اين وجه برآمده از منبع ادبي اقتباس است و در صورتي ميتوانست تبديل به مولفهاي دراماتيك در يك اثر سينمايي شود كه كاركردي هوشمندانه همچون اپيزود اول پيدا ميكرد. در اپيزود سوم كه به روايت مادر روستايي واقعي شيرين ميپردازد اين اشكال در بازسازي روابط و شخصيتپردازيها و البته نريشن غيركاربردي بيشتر خودنمايي ميكند.
نكته پاياني اينكه پرداختن به قصه زندگي زناني از يك خانواده در چند نسل و در طول زمان، لزوما نميتواند يك اثر را واجد نگاه جامعهشناسانه به اين قشر در گذر زمان كند، همانطور كه «جامهدران» در نهايت يك فيلم قصهگوي سرراست است كه با دقت نظر در شخصيت و درامپردازي ميتوانست تبديل به اثري هوشمندانهتر شود.
«روباه» به نويسندگي و كارگرداني بهروز افخمي فيلمي جاسوسي در كارنامه اين فيلمساز محسوب ميشود كه فضا و حال و هواي آن تا حد زيادي به «روز شيطان» نزديك است. فيلم با وامداري به فضاي سياسي- امنيتي كشور و البته ارتباطات ايران با جهان و مسائل برآمده از آن، به حضور يك جاسوس خارجي و نقشه از پيش تعيين شده او براي ترور ميپردازد و البته اين جاسوس كسي نيست جز برادر چهارم نتانياهو كه وجود خارجي ندارد و خيالي است! محور اصلي فيلم رابطه بين جاسوس و يك پيك موتورسوار است كه در واقع اين پيك رابط بين ماموران وزارت اطلاعات و جاسوس ميشود تا مانع از محقق شدن نقشه ترور شوند و در اين ميان همسر و زندگي خانوادگي پيك موتورسوار هم تحت تاثير اين نقشه و عمليات قرار ميگيرد. طبعا فيلم به واسطه پرداختن به مسائل و روابط و مناسباتي كه به تصوير كشيدن آنها در چارچوبهايي خاص و محدود امكانپذير است، جذابيت اوليه خود را از دست داده چراكه مخاطب ميداند قرار است با چه زاويه ديد و عينكي به ماجرا نگاه كند. به نظر ميآيد اين وجه از نگاه هوشمند افخمي دور نمانده و به همين دليل هم فضا و حال و هواي اين فيلم جاسوسي- تروريستي را به سمت نوعي طنز و شوخيهاي كلامي برده تا جديت كار تعديل شود و مخاطب فرصتي براي خنديدن داشته باشد؛ هم به طنز عامدانه جاري در روابط و مناسبات هم به طنز ناخواستهاي كه در كليت فيلم و نگاه حاكم بر آن وجود دارد.
«چاقي» به نويسندگي و كارگرداني راما قويدل نخستين تجربه فيلمسازي اين كارگردان جوان است كه در بخش نگاه نو حضور داشت. يك درام روانكاوانه درباره بحران 40 سالگي در مردان كه بر بستر قصهاي ساده با جزيياتي هوشمندانه به تصوير كشيده شده است. شخصيت اصلي فيلم يك صداگذار درگير بحران 40 سالگي و چاقي و روزمرّگي زندگي خانوادگي است و در اين ميان رابطه حسي خاصي را تجربه ميكند كه او را در مسيري ناخواسته قرار ميدهد. فيلم با جزيياتي حساب شده و كاربردي نوسان شخصيتي كاراكتر محوري را در ارتباط با موقعيت و آدمهاي اطراف و به خصوص در بحرانها و تنهايياش به تصوير ميكشد و با كنار هم قرار دادن كدها و نشانهها، اين مسير و طي طريق در آن را آسيبشناسي ميكند.
مسيري ناخواسته ولي اجتنابناپذير كه سقوط تدريجي در ورطه آن به روحيه، ميزان شكنندگي و ضعف دروني شخصيت بازميگردد و فيلم ميتواند به زيبايي اين شكنندگي دروني و واقعي مردان را كه در كمتر فيلمي از اين زاويه به آنها نگاه شده، به تصوير بكشد.
فيلم ايجاز خوبي در ترسيم اين مسير و اتفاقات ريز و جزيي و البته روند تكرار و تداوم رويدادها دارد كه چهبسا با ريتمي پوياتر و تندتر ميتوانست تاثيرگذاري بيشتر داشته و عمق اين بحران را به شكل بهتري به مخاطب انتقال دهد. به خصوص كه تكرار يكسري رفتارها، تغييرات جزيي در برخي رفتارها و البته حذف شدن برخي ديگر در نهايت زنجيرهاي معنادار را ميسازد كه مسير حركت شخصيت اصلي را گرهگشايي ميكند. تكرارهايي كه مثلا در خواندن شعر كليدي توسط دختر - كه جرقه اوليه را براي خراش روح مرد روشن ميكند- ميتوانست كمتر و البته كاربرديتر باشد يا حضور فيزيكي دختر جوان كه ميتوانست كمتر باشد و تمركز بر بحران مرد را در تنهايي بيشتر كند.
علي مصفا يكي از متفاوتترين نقشآفرينيهاي خود را در اين فيلم ثبت ميكند كه بياغراق يكي از نقشهاي متفاوت مردانه در سينماي ايران هم محسوب ميشود و بدون اندكي بيش و كم، همان است كه بايد باشد. علاوه بر اينكه اين بازيگر با چالش خاصي براي تبديل شدن از يك مرد چاق به يك مرد لاغر در طول فيلم روبهرو بوده و تصوير ملموسي از اين تغيير بيروني براي مخاطب ثبت ميكند كه آينه يك بحران دروني است.
پايان فيلم از نكاتي است كه اي كاش با گرفتن بازخورد از مخاطبان مورد بازبيني قرار بگيرد چراكه مخاطب در چند بزنگاه اساسي منتظر به اتمام رسيدن فيلم است و اين حس ميتواند ارتباط او را با باقي فيلم خدشهدار كند. پاياني كه نه لزوما قطعي بلكه ميتواند بهترين مهر پايان براي اين درام روانكاوانه باشد كه تازگي و جذابيت آن متاثر از نگاه عميق سازندهاش است.