نياز مفرط به خنده در يك اتمسفر عبوس
محسن آزموده
به نظر ميرسد جامعه ما سخت به خنده احتياج دارد، اين را از واكنش مخاطبان هنگام نمايش فيلمها ميتوان دريافت، خندهها و گاه قهقهههاي بلند تماشاگران به ديالوگها يا موقعيتهاي بهشدت عادي تعجبآور است و اين پرسش را به ذهن متبادر ميكند كه راستي چرا ما فيلم كمدي درست و حسابي نداريم؟ چرا كمديهاي ما فيلمهاي سطحي و زردي است كه با بهره گرفتن از بازيگران شناختهشدهاي كه پيشتر در سريالها يا برنامههاي طنز تلويزيوني براي خود اسم و رسمي به عنوان آدمهاي طنز به هم زدهاند، ميكوشند مخاطبان را بخندانند؟! مخاطبان اندكي فرهيختهتر هم كه تمايلي ندارند اين فيلمهاي سطحي را ببينند، چارهاي پيدا نميكنند كه در فيلمهاي جدي به دنبال شوخيهاي رايجي كه در زندگي روزمره هم بارها تكرار ميشود، بخندند و شادي كنند. البته شايد بتوان براي فيلم «من ديهگو مارادونا هستم» (بهرام توكلي) صفت كمدي را اطلاق كرد، آنچنان كه مثلا در طبقهبندي آيام دي بي، ذيل فيلم ترانههايي از طبقه دوم (روي اندرسون، 2000) نوشته شده كمدي و درام، اما قطعا كساني كه فيلم را ديدهاند، ميدانند كه با فيلمي خندهدار به آن معناي رايج و غيرحرفهاي كه مخاطبان عمومي از يك اثر كمدي انتظار دارند، مواجه نيستند. فيلم بهرام توكلي در تداوم آثار پيشينش به دنياي آشفته يك ذهن ازهمپاشيده (شخصيتهاي ديوانه در فيلم با بازي بابك حميديان و صابر ابر) ارتباط دارد و دنيا را از ديد او بازنمايي ميكند، شايد به واسطه يك نويسنده (با بازي صابر ابر) و به مدد گرفتن از در كنار هم گذاشتن شخصيتهاي فيلم و البته ارجاعات بينامتني به ديگر آثار سينمايي. اما فيلم بيش از آنكه كمدي باشد، هجو است و در برخي موارد با تخفيف و البته پذيرش اصل بوميسازي، به آثار خودروفسكي نزديك ميشود، البته اگر همه اين موارد تعارف نباشد و بتوان اين مقايسهها را اين طور بيدر و پيكر و در يك يادداشت چندصدكلمهاي گنجاند.
«مزارشريف» (حسن برزيده) اما يك فيلم صاف و ساده است، با بازيهاي معمولي كه نقاط مبهمش تا پايان باقي ميماند، مثل اينكه تكليف آن ديپلماتي كه كشته نشد، چه شد يا اينكه اصلا كل ماجراي بازجويي از قهرمان فيلم (با بازي حسين ياري) به چه دليل بوده و چرا كارگردان يا فيلمنامهنويس ترجيح داده روايت داستان به صورت يك بازجويي باشد، شخصيت زن داستان (با بازي مهتاب كرامتي) چه كسي بود و با آدمهاي افغاني چه نسبتي داشت و چرا خواست كه به ديپلمات ايراني كمك كند و... البته فيلم در به تصوير كشيدن خشونتهاي طالبان در مقايسه با آثاري كه پيش از اين ساخته شده (براي مثال اسامه ساخته صديق برمك) چندان موفق نيست و نكته تازه و ناگفتهاي را مطرح نميكند، همچنان كه در روايت شهادت ديپلماتهاي ايراني نكته جديدي بيان نميشود و در مجموع ميتوان آن را تلاشي در راستاي زنده كردن ياد و خاطره خبرنگار و ديپلماتهاي شهيد ايراني در ماجراي حمله طالبان به افغانستان دانست كه البته تا همين اندازه نيز قابل احترام و تقدير است.