نگاهي به روند ترجمه در ايران
كژتابي در فكر نو يا بوميسازي مفاهيم از نوع ايراني
محسن آزموده/ آشنايي ايرانيان با فرهنگ جديد به طور عام، علوم انساني جديد بهطور خاص و علم سياست جديد به طور اخص در ترازي عالمانه قطعا با واسطه ترجمه ممكن شده است. تا جايي كه به علم سياست مربوط ميشود، محققاني چون سيدجواد طباطبايي نقدهاي جدي به اين روند ترجمه و معرفي انديشههاي جديد وارد آوردهاند و معتقدند كه كژتابي مفاهيم نوآيين موجب سوءتفاهمهاي اساسي در ميان روشنفكران فارسيزبان شده است. از سوي ديگر گروهي معتقدند كه اين روند ترجمه به همين شكل فعلي در هر صورت باعث ايجاد نوعي تجدد ايراني شده كه شايد با تجدد غربي تفاوتهاي اساسي داشته باشد، اما در هر صورت صورتي از مدرنيته است. در گزارش پيش رو خواهيم كوشيد ويژگيهاي اساسي اين نهضت ترجمه (اگر بتوان چنين عنواني براي آن قايل شد كه البته با توجه به ويژگيهاي يك نهضت يا جنبش نميشود) را برشماريم.
فردي و شخصي
خصلت اساسي ترجمه و برگردان كتابها و نوشتههاي اساسي در حوزههاي علوم انساني به طور عام در ايران فردي و شخصي بودن است، يعني از همان نخستين مواجهات جدي ايرانيان با فرهنگ و تمدن جديد به ندرت اراده جمعي و برنامهريزي شدهاي براي انتخاب دقيق و منظم آثار فكري اين فرهنگ وجود نداشته و تلاشها براي برگردان اين آثار ناشي از ذوق و علاقه شخصي افرادي است كه هر يك به دليلي با وجوهي از فيل در تاريكي مواجه شدهاند و بر حسب درك و فهم خود احساس كردهاند كه معرفي اين سويه ميتواند روشنگر تفكر غربي باشد. روشن است كه اين شيوه از مواجهه به دليل محدوديتهاي بضاعت شخصي و فردي نهتنها نميتواند راهگشاي ارايه تصويري منطقي و عقلاني از فرهنگ جديد باشد، بلكه به كژتابيها و راهزنيهاي جدي منجر و باعث ميشود كه جامعه فارسيزبان در فهم اولويتها و ضرورتها دچار سوءتفاهم شود.
متاثر از روح زمان
البته نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه در هر صورت روند اين مواجهات هر چقدر هم كه بر تلاشهاي فردي استوار باشد، تا آنجا كه به تعبير هگلي روح زمان (Zeitgeist) برميگردد، نميتواند از جريانهاي غالب تفكر دور باشد، به تعبير روشنتر ايرانياني كه از همان زمان منورالفكران پيش و زمان مشروطه تا زمان ما به نحوي از انحا (تحصيل در غرب، سفر به كشورهاي اروپايي و امريكا، يادگيري زبان و...) با علوم انساني جديد مواجه شدهاند، لاجرم متاثر از گفتمانهاي مسلط زمان بودند و به صورت خود به خودي بيشتر به ترجمه و برگردان آثاري ميپرداختند كه سكه رايج بودهاند و از اقتضائات «مد روز» پيروي ميكردند، يعني متناسب با محيط فرهنگي (اعم از دانشگاه و فضاهاي روشنفكري) كه در آنها پرورش يافته بودند، آثاري را انتخاب و ترجمه ميكردند.
از بيتالحكمه تا دارالترجمه ناصري
وقتي به فقدان يك نهاد مشخص براي ترجمه اشاره ميشود، البته نگاهها به سرعت بدبين ميشود، چرا كه دست كم در دهههاي اخير تجربه نشان داده كه نهادهاي رسمي تاليف و انتشار كتاب با وجود در اختيار داشتن بودجههاي لازم و امكانات كافي، در امر توليد و ترجمه آثار چندان موفق نبودهاند، علت نيز نگاه محدودكننده و انحصاري ايشان و محدوديتهاي نهادهاي رسمي است كه هميشه محافظهكارانه عمل ميكردند و در نتيجه به سرعت تبديل به ادارههايي عريض و طويل با خروجي اندك شدهاند. وقتي اين ديدگاه محدود به ترجمه را با دو تجربه بالنسبه موفق و قابل توجه در تاريخ خودمان مقايسه ميكنيم، تفاوت ره محسوستر ميشود. تجربه نخست كه به تعبير همگان يك نهضت ترجمه گسترده در تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامي را رقم زد، تاسيس بيتالحكمه در عصر اوليه عباسيان (در زمان هارونالرشيد بنا شد و در زمان مامون به اوج شكوفايي رسيد) است. انتقال عظيم و بحثبرانگيز فرهنگ و تفكر يوناني به واسطه ترجمه در قرون دوم و سوم هجري به واقع يكي از نقاط عطف سير رو به رشد فرهنگ اسلامي در قرون ميانه است. دومين حركت قابل توجه دارالترجمه ناصري است كه به تعبير عبدالحسين آذرنگ، پس از عصر جنبش ترجمه در دوره خلافت عباسيان در تمدن اسلامي، نخستين تشكيلات متمركزي كه در كشور شكل گرفت و وظيفه آن ترجمه از زبانها و از منابع مختلف بود، همين دارالترجمه ناصري بود.
نهادهاي ترجمه
بعد از اين دو حركت قابل توجه كه درباره آنها بسيار نوشتهاند و گفتهاند، در سالهاي بعد از 1300 حركتهاي ترجمه چنان كه در صدر سخن اشاره شد، عمدتا فردي و شخصي بوده است. البته در اين ميان نبايد از نقش برخي ناشران در ترجمههاي گسترده غفلت ورزيد، براي مثال قبل از انقلاب و در دهههاي 1330 و 1340 دو موسسه بنگاه ترجمه و نشر كتاب (تاسيس 1333) و موسسه فرانكلين (در ايران 1339) كه البته بيشتر در زمينه آثار ادبي سرمايهگذاري ميكردند، نقش موثري در معرفي برخي چهرههاي فرهنگ جديد به فارسيزبانان ايفا كردند، كاري كه در حد و اندازهاي قابل قياس ناشراني چون اميركبير (تاسيس 1328) و خوارزمي (1347) صورت دادند. بعد از انقلاب اسلامي نيز البته برخي ناشران رسمي مثل سمت (سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم اسلامي) و مركز نشر دانشگاهي (تاسيس 1359 كه در ابتدا كميته ترجمه و تاليف و تصحيح كتابهاي دانشگاهي بود) تلاش كردند كه چنين راهي را بپيمايند، البته به اعتقاد محمود حسينيزاد مترجم ادبي اين كوششها به دليل «برنامهريزي غلط از يك طرف و بيتجربگي بيشتر اساتيد از طرف ديگر» چندان موفق نبود. همچنين بايد از ناشران خصوصي مهمي چون مركز (1364)، ني (1363)، ققنوس (1356)، چشمه (1364)، كوير، اختران، قومس، گام نو، روزبهان و... كه در زمينه ترجمه آثار علوم انساني نقش موثر داشتهاند، ياد كرد.
مترجمان پيامبران فرهنگ
اگر چنان كه گفته شد، مهمترين ويژگي روندهاي ترجمهاي در ايران ذوق و سليقه و احساس نياز فردي مترجمان باشد، پس بيترديد بايد به نقش مترجمان به عنوان افرادي كه كارگزاران اصلي اين ارتباط فرهنگي بودند نيز اشاره شود. پرداختن (ولو در حد نام) به تمام مترجمان حوزههاي علوم انساني در تاريخ معاصر ترجمه نه ممكن است و نه مطلوب، اما بدون ترديد برخي نامها و چهرهها در اين تاريخ بيش از صد ساله تاثيري به مراتب ماندگارتر از بقيه داشتهاند. در بخشي ديگر به محمدعلي فروغي
(1321-1254) به عنوان يكي از فاضلترين و تاثيرگذارترين اين چهرهها اشاره شد كه با نگارش كتاب اساسي سير حكمت در اروپا با ترجمه و تاليف آثاري چون اصول علم ثروت ملل يعني اكونومي پلتيك، حقوق اساسي (يعني) آداب مشروطيت دول، حكمت سقراط و افلاطون و خلاصه گفتار در روش به كار بردن عقل (ترجمه از دكارت) در پيريزي زباني معيار در ترجمه براي نسلهاي بعد از خود نقش موثري ايفا كرد. البته پيش از فروغي و در دوران قاجار مترجمان بزرگ ديگري چون يوسف خان مستشارالدوله (ترجمه از روسي)، ميرزا جعفر قراچه داغي (ترجمه نمايشنامه)، ميرزا آقا خان كرماني، ميرزا حبيب اصفهاني (ترجمه حاجي باباي اصفهاني)، ابوالقاسم خان قراگوزلو ناصرالملك (مترجم اتللوي مغربي اثر شكسپير)، خليل خان ثقفي اعلمالدوله، يوسف اعتصامالملك و عبداللطيف تسوجي (مترجم هزار و يك شب در عصر قاجار) ياد كرد.
موج ترجمه به تعبير عبدالله كوثري مترجم برجسته آثار ادبي از دهه 1320 به بعد شدت ميگيرد. در اين دهه شمار آثاري كه در حوزههاي متنوع علوم انساني از تاريخ و سياست گرفته تا فلسفه و ادبيات و جامعهشناسي ترجمه ميشود، فراوان است. در اين دوره به چهرههايي چون محمود هومن (1359-1287) استاد فلسفه و نويسنده و مترجم آثاري چون زيست يا زندگي (درباره فلسفه، 1324)، تاريخ فلسفه از آغاز تا نخستين آكادمي و عبور از خط: مبحثي در نيهيليسم (نوشته ارنست يونگر) و اميرحسين آريانپور (1380-1303) جامعهشناس نامآشنا و مترجم آثاري چون علم اخلاق (1321)، سير فلسفه در ايران (1346) و احمد فرديد (1289-1373) فيلسوف معاصر و مترجم بخشهايي از فلسفه عمومي يا مابعدالطبيعه نوشته پل فولكيه (به همراه يحيي مهدوي) نام برد كه نقش موثري در ترجمه اصطلاحات فلسفه غربي به فارسي داشت. پيش از انقلاب تا آنجا كه به سياست مرتبط ميشود غير از محمود محمود (1344-1261) نخستين مترجم شهريار نيكولو ماكياوللي و مولف «تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن نوزدهم» در هشت جلد بايد از دو چهره به عنوان مهمترين مترجمان آثار علوم سياسي ياد كرد: حميد عنايت (1361-1311) استاد فقيد سياست دانشگاه تهران بيترديد شناختهشدهترين نويسنده و مترجم علم سياست در ايران دستكم تا پيش از انقلاب است، او كه علايق جدي فلسفي داشت آثار مهمي چون سياست ارسطو، عقل در تاريخ هگل، تاريخ طبيعي دين هيوم را ترجمه كرد و در تربيت چهرههايي چون حسين بشيريه، علي قيصري و... نقش موثري داشت. چهره ديگر داريوش آشوري
(متولد 1317) است كه در دو حوزه سياست و فلسفه ترجمههاي موثري صورت داده است (در علم سياست شهريار ماكياوللي و آرمانشهر تامس مور و دانشنامه سياسي و در فلسفه ترجمه آثار نيچه و جلد هفتم تاريخ فلسفه كاپلستون) . پيش از انقلاب از ميان مترجمان چپگرا ميتوان به نامهايي چون ايرج اسكندري (1286-1364) مترجم كاپيتال ماركس ياد كرد. بعد از انقلاب نيز مترجمان برجستهاي به ترجمه آثار علوم انساني همت گماردند كه برخي از ايشان در حوزههاي مخصوص علوم انساني تاليفات اساسي نيز داشتند. برخي از نامآورترين ايشان عبارتند ازعزتالله فولادوند، باقر پرهام، ميرشمسالدين اديب سلطاني، محسن ثلاثي، مراد فرهادپور، خشايار ديهيمي، عبدالكريم رشيديان، سياوش جمادي، كامران فاني، محمود عباديان، عبدالحسين آذرنگ، منوچهر صانعي درهبيدي، حسين بشيريه، عبدالحسين نيكگوهر، يدالله موقن، خشايار ديهيمي، حسين پاينده، يوسف اباذري و... در سالهاي اخير نيز موج عظيمي از مترجمان جوان به ترجمههايي در حوزههاي متنوع علوم سياسي از فلسفه و جامعهشناسي گرفته تا سياست و روانشناسي و اقتصاد پرداختهاند. البته هنوز بسياري معتقدند كه فاصله ميان اين نسل جوان با نسلهاي پيشين به لحاظ كيفيت فراوان است و در اين زمينه مطالب زيادي نوشته و گفته شده است.
وارونگي ترجمه
فردي بودن و سليقهاي بودن ترجمهها، گستردگي مفاهيم، تحولات گسترده، تكاندهنده و سريع سياسي و اجتماعي، فقدان سازوكار مشخص و برنامهريزي دقيق، دشواري امر ترجمه و... باعث شده كه با وجود تلاشهاي مذكور ترجمه به مثابه بازتاب آثار علوم انساني جديد در ايران از نقايص جدي برخوردار است. در حوزه علم سياست كه افرادي چون سيدجواد طباطبايي از يك انحطاط يا بحران جدي در انعكاس و بازتاب تفكر جديد غربي در زبان فارسي سخن ميگويند، نگاه انتقادي طباطبايي حتي مترجمان شناختهشدهاي چون عنايت، آشوري و ديهيمي را نيز بينصيب نگذاشته و معتقد است كه ما حتي در ترجمه آثار كلاسيك چون شهريار ماكياوللي يا آثار هگل و افلاطون با معضلات اساسي درگير هستيم. نكته بعدي اما تقدم و تاخر آثار است. دو خصلت فردي و مد روز بودن ترجمهها باعث شده بسياري از آثار اساسي تفكر جديد بسيار ديرتر از آثار سادهتر ترجمه شوند و مترجمان كمتر به سراغ آثار كلاسيك يا بنيادي روند. فقدان حمايتهاي جدي (چنان كه در كشورهاي پيشرفته مشهود است) و كارهاي گروهي از بزرگترين علل اين نقيصه است. اين همه اما باعث نشده كه انديشه ايراني در زمانه ما توانسته باشد از چنبره ترجمه نجات يابد. زماني مراد فرهادپور در مقدمه عقل افسرده از ترجمه به مثابه تفكر ياد كرده بود. پويشهاي محققان ايراني نيز هنوز نتوانسته به مفهومسازي و توليد انديشه منجر شود. همچنان آثار تحقيقاتي اگر هم توليد شوند، بر بستر نظريات غربي و با وامگيري از آنها نوشته ميشوند و تاكنون متفكران ايراني نتوانستهاند نوزايشي در تفكر چنان كه در عصر زرين فرهنگ ايراني (چنان كه ريچارد فراي دربارهاش نوشت) در سدههاي سوم و چهارم و پنجم هجري شاهدش بوديم را پديد آورند. راستي اين زوال انديشه به تعبير سيد جواد طباطبايي تا كي بايد ادامه يابد و تا چه زمان به گفته احمد فرديد صدر تاريخ ما بايد ذيل تاريخ غرب خوانده شود؟