در سوگ عقل
سيد عبدالجواد موسوي
اگر قرار باشد اين حكم حكيمانه: مومن از يك سوراخ دوبار گزيده نميشود، معياري براي تمييز مومن از غيرمومن باشد تكليف همه ما كاملا روشن است. نمونه آشكار و دست به نقدش همين ماجراي زلزله كه هر چند وقت يك بار تكرار ميشود و ما در مواجهه با آن همان هستيم كه پيشتر بوديم. نه در اطلاعرساني مان تحولي ديده ميشود و نه در نحوه كمكرسانيمان. سنتيهايمان كماكان زلزله را بلاي آسماني ميدانند و به جاي مرهم گذاشتن بر زخمهاي مردم بيپناه و بيگناه آنان را به عبرت گرفتن دعوت ميكنند. سياسيون هم از كله سحر دارند دعوا ميكنند كه اين مصيبت زير سر مسكن مهر احمدينژاد بوده يا نبوده. آنها كه خوش ذوقترند شجريان براي اين و آن فوروارد ميكنند و شعر هوشنگ ابتهاج را زمزمه ميكنند: برسان باده كه غم روي نموداي ساقي/ اين شبيخون بلا باز چه بود اي ساقي. و ما دوره ميكنيم روز را و شب را و هنوز را تا زلزله بعدي كه بازهم همين داستان تكرار ميشود و بازهم سياست بازي و شعر و خوف از گناه ميشود دستمايه مصيبت جديد. البته هستند آدمهاي باشرفي كه فارغ از اين ادا و اصولها كمر همت بستهاند و همين الان كه من دارم اين اباطيل را تايپ ميكنم به كمك مردم مصيبتزده شتافتهاند. با آنها كه در زمره النادركالمعدوم قرار دارند و رشك آسمانياند سخن نميگويم. روي سخنم با آناني است كه در هر شرايطي حتي مصيبتهاي بزرگ اندكي در رفتار و گفتارشان تامل نميكنند و كماكان به فكر شعار دادنند. آنهايي كه اصلا چيزي به نام عقل را به رسميت نميشناسند. در فضاي مجازي فيلمي ديدم كه نشان ميداد كلي آدم رفتهاند براي كمك به زلزلهزدگان، منتها مشكل اين جا بود كه آن آدمها هيچ وسيلهاي براي اينكه آهن و سيمان و آجر و خاك را جابهجا كنند، نداشتند و به همين دليل دست حسرت به كمر زده بودند و آه و نالههاي مصيبتزدگان را تماشا ميكردند. حتي دستكشي معمولي در اختيارشان نبود كه بتوانند به مصاف آن همه آوار بروند. مسوول اين وضعيت رقتبار و احمقانه كيست؟ پس اين همه ستاد حوادث غيرمترقبه و مانور زلزله و اين حرفها براي چيست؟ نميدانم به سوگ مردم داغديده بايد نشست يا به سوگ عقلي كه مدتهاست از خانه وجود ما رخت بربسته؟