• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3187 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۳ اسفند

رحيم رييس‌دانا، محقق تاريخ آذربايجان در گفت‌وگو با «اعتماد»:

ستارخان از بازي‌هاي سياسي بي‌خبر بود

مي‌گفت به جز قانون قوم و خويشي ندارم

ستارخان اعتقاد شديدي به قانون داشت. بعدها اعلاميه‌اي هم با اين مضمون منتشر كرد كه «من به جز قانون قوم و خويشي ندارم». پايبندي او به قانون تا جايي بود كه وقتي عده‌اي از مجاهدين فراري به او پناهنده مي‌شوند، مي‌گويد اگر نرويد خودم شما را به دولت تحويل مي‌دهم . در بازي‌هاي سياسي، بعدها طوري شده بود كه اعتداليون پشتيبان ستارخان انقلابي بودند!!! به هر حال ستارخان هميشه در جبهه مردم بود و خب شايد تنها به بازي‌هاي سياسي آگاهي نداشت

در همــــان دوره روشنفكري شايعاتي در‌خصـوص گذشـته ستارخان مطرح شد و كساني كه به نوعي از او و اقداماتش سيلي خورده بودند اين موارد را مطرح كردند اما اگر شايعاتي مثل غارتگر بودن ستارخان واقعيت داشت، آيا آن‌همه مجاهداني كه آمده بودند مي‌توانستند تحمل كنند كه وقتي خودشان جان بر كف دسـت گذاشـته‌اند رهبرشان آمده باشد براي خودش ثروت جمع كند؟ در واقع ستارخان چيزي هم براي خودش نداشت

  سيده پري‌ناز سهرابي / براي شنيدن برخي زواياي پنهان زندگي سردار ملي در صدمين سالگرد مرگ وي، شايد رحيم رييس‌نيا يكي از بهترين منابعي باشد كه مي‌تواند براي‌مان با اشراف كامل از مشروطه بگويد و ستارخان.
مولف كتاب‌هاي: «دو مبارز جنبش مشروطه»، «آخرين سنگر آزادي»، «آذربايجان در مسير تاريخ ايران» و... در دفتر كارش، در ميان خيل كتاب‌هاي تاريخي و غيرتاريخي، براي‌مان از ستارخاني گفت كه مي‌توانست با 50 سوار، پرچم مشروطه را در قلب تهران بيفرازد...

  مي‌دانيم كه شخصيت ستارخان به نوعي در آذربايجان قوام يافته. چقدر تبريز به عنوان خاستگاه او در كنش و رفتارهايش اثر داشته است؟

صد در صد اثر داشته. سنت لوطي‌گري كه اخلاقيات مثبت و منفي را در برمي‌گيرد از خصوصيات اين منطقه بوده. قبل از ستارخان هم در تبريز لوطي‌هايي بودند كه هنوز در ذهن مردم باقي مانده‌اند. مثلا «حلاج اوغلي ابراهيم» يك لوطي بوده كه از ثروتمندان مي‌گرفته و به فقرا و بيوه‌زنان مي‌داده. داستان‌هاي زيادي درباره آنان هست. خب اينها در شكل‌دهي بخش‌هاي مثبت اخلاقي كسي مثل ستارخان هم موثر بوده است.

  چه عواملي ستارخان را به عنوان يك قهرمان ملي مطرح كرد؟

كل دوره‌اي كه ستارخان به عنوان قهرمان مشروطيت ايران شهرتي يافت، كمتر از يك سال بوده است. حتي وقتي فرمان مشروطه صادر شد، ستارخان هنوز در صف مشروطه‌خواهان درنيامده بود. او زندگي پرماجرايي داشته و شغل‌هاي مختلفي را تجربه كرده بود و از ياغي‌گري گرفته تا زنداني شدن در «نارين قلعه» اردبيل را در زندگي خود دارد.
ستارخان اصالتا عيار يا به اصطلاح عاميانه لوطي بود. مي‌دانيد كه لوطي‌ها پايگاه طبقاتي ثابتي نداشتند؛ تا جايي كه در جريان مشروطه شاهد اين هستيم كه تعداد زيادي از لوطي‌ها به صف مخالفان مشروطه‌خواهي مي‌پيوندند اما ستارخان به سمت انقلاب مشروطه كشيده شد و قابليت‌هاي فردي‌اش به تدريج كمك كرد تا در فضاي انقلاب مشروطيت جايگاه خاصي پيدا كند.
در سال دوم صدور فرمان مشروطيت، بر اساس شناختي كه مردم تبريز در دوران وليعهدي محمدعلي ميرزا كه حالا شاه شده بود از وي پيدا كرده بودند، نسبت به عاقبت مشروطه نگران مي‌شوند و همين باعث مي‌شود به رهبري انجمن ايالتي تبريز، در محلات مختلف به تربيت مجاهداني براي پاسداري از جنبش مشروطه بپردازند؛ در همين راستا نيروي مسلح پاسدار انقلاب مشروطه را پديد آوردند. با وجود اينكه ستارخان اوايل بازاري‌ها و جواناني را كه اسلحه به دست گرفته و تمرين مي‌كردند جدي نمي‌گرفت، در نتيجه جنب و جوشي كه در اين دوره در تبريز ايجاد شد، خود نيز وارد جنبش شد.

  آيا انديشه‌هاي جدايي‌طلبانه هم در اين زمان وجود داشت؟

در آن زمان كه مردم در محلات خود تمرين نظامي مي‌كردند، شعري تركي بر سر زبان‌ها بوده با اين مضمون: «ياشاسين ملت مشروطه‌ميز هر آن ياشاسين/ ياشاسين مشق‌ائلين ملت ايران ياشاسين».
مي‌بينيم حتي در شعرهاي عاميانه مردم هم صحبت از ايران مي‌شود. البته كه اين مردم، آذربايجاني بودند و به آذربايجاني بودن خود افتخار مي‌كردند، اما مي‌دانستند كه سعادت خود و كشورشان در گرو مشروطيت و مجلس است.

  ستارخان در آموزش جوانان نقشي هم داشت؟

ستارخان به خاطر سوابقي كه داشت و آشنايي‌اش با اسلحه و اينكه زماني ياغي بود و در درگيري‌هاي مسلحانه شركت داشت، وقتي از طريق افرادي مانند اسماعيل اميرخيزي و انجمن ايالتي و انجمن حقيقت به جنبش مي‌پيوندد، در آموزش جوانان هم حضور پيدا مي‌كند.
البته در شكل‌گيري همين گروه‌هاي مسلح، مجاهدان قفقازي هم بودند. اين مجاهدان قفقازي ايرانياني بودند كه براي كار كردن به قفقاز مهاجرت كرده و تحت تاثير انقلاب اول روسيه در سال 1905 و سوسيال دموكرات‌ها در 1917 قدرت را در روسيه به دست مي‌گيرد. اينها در آشنايي مردم با سلاح و استفاده از آن نقش داشتند.

  از انجمن حقيقت نام برديد. آيا اين انجمن در واقع نيروي نرم‌افزاري و مغز متفكر بود؟

بله. و بعدها انجمن حقيقت در جريان مقاومت مسلحانه تبريز تبديل به پايگاه ستارخان مي‌شود. انجمن غيبي با گرايشات سوسيال دموكرات‌ها رهبري مجاهدان و رهبري جنبش مشروطه را به دست داشتند.

  گفتيد كه بعد از امضاي فرمان مشروطيت ستارخان به جنبش پيوست. اقدام ويژه ستارخان در اين دوره چه بود؟

انجمن ايالتي تبريز وقتي برخي كارشكني‌هاي محمدعلي شاه را مي‌بيند، تصميم مي‌گيرد نيرويي مسلح به تهران بفرستد. شايع است كه ستارخان مي‌گفته اگر مرا با 50 سوار به تهران بفرستيد، پرچم مشروطه را در مجلس نصب مي‌كنم. خب اين از اميدها و آرزوهاي او سرچشمه مي‌گيرد. به هر حال، قلي‌خان آغبلاغي، ستارخان و باقرخان به باسمنج رفته و با جمع كردن داوطلبان راهي تهران مي‌شوند. همزمان، خبر بمباران مجلس مي‌رسد و انجمن ايالتي اين اكيپ را به تبريز فرا مي‌خواند.
كشمكش‌هاي مشروطه‌خواهان و دربار، به بمباران مجلس ختم شده و محمدعلي ميرزا كه عنصر وابسته به روسيه و متكي به قزاق‌ها بود، مجلس مشروطه، خون‌بهاي آزاديخواهان را به دست قزاق‌ها و در راس آنها «لياخوف روسي» به توپ مي‌بندد. بعد از اين اتفاق بساط مشروطه به سرعت در حال برچيده شدن بود. در ادامه سريال به توپ بستن مجلس و دستگيري آزاديخواهان و انتقال آنها به باغ شاه و اعدام افرادي چون ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و...، تبريز دست به مقاومت مي‌زند. در اين دوره ستارخان به تدريج با نشان دادن قابليت‌هاي خود شناخته‌تر مي‌شود. بعدها مي‌بينيم كه اراده قوي و صداقت نابش دليل ستارخان شدن او بوده.

  مثل كاري كه در جريان پايين آوردن پرچم‌هاي سفيد كرد.

بله. بعدها مساله پايين آوردن پرچم‌هاي سفيد پيش مي‌آيد. مي‌دانيد كه وقتي در تبريز مقاومت شروع شد، كنسول روسيه «پاخيتانوف» سعي كرد هسته‌هاي مقاومت را با وعده و وعيد و تطميع سست و از مشروطه رويگردان كند. البته عوامل روسوفيلي هم داشت كه در محله خيابان سراغ باقرخان رفتند و او را به نحوي با وعده فريب دادند و باقرخان براي مدتي پرچم سفيد به سردر خانه‌اش آويخت. پرچم‌هاي سفيد در سراسر تبريز، به ويژه در محلات شمالي شهر مثل شتربان و سرخاب و... كه جزو قلمرو مستبدين بود به چشم مي‌خورد. كوي اميرخيز (پايگاه ستارخان) در منتهي‌اليه شمال‌غربي تبريز، از پايگاه‌هاي مشروطه‌خواهان و يكي از دو پايگاه باقي مانده مقاومت پس از تسليم بقيه مناطق بود.
پاخيتانوف به خانه ستارخان رفته و براي تطميع او وعده «سرقره سوراني» آذربايجان را در قبال نصب پرچم سفيد به خانه‌اش مي‌دهد اما ستارخان در يك جواب دندان‌شكن مي‌گويد: «جناب كنسول كار از اين حرف‌ها گذشته، من كسي نيستم كه زير پرچم بيگانه بيايم. ما ايراني‌ها با غيرت خود مشروطه را مي‌گيريم و پرچم ابوالفضل را گرامي مي‌داريم».
او در آن روزها با 17 تن از همراهانش پرچم‌هاي سفيد تسليم را با شليك گلوله پايين آورد و جاني تازه در كالبد شهر دميده شد. بعد از چهار ماه مشروطه‌خواهان بر مستبدين پيروز مي‌شوند و كل شهر از جمله بخش شمال كه در اختيار مستبدين بود، به تصرف مشروطه‌خواهان درمي‌آيد.

  و اين دوره درخشش ستارخان بود.

بله. در همان چهار ماه اول ستارخان و باقرخان آنقدر حماسه‌آفريني مي‌كنند كه از طرف ملت، عناوين «سردارملي» و «سالارملي» به آنها داده مي‌شود. تا جايي كه مدال‌هايي با تصاوير آنها ساخته مي‌شود و مجاهدين با افتخار اين مدال‌ها را به سينه مي‌زنند.
ستارخان پرچم انجمن ايالتي را بر بام محل سابق آن نصب مي‌كند و اين انجمن فعاليت خود را از سر مي‌گيرد اما بعد از سه ماه باز حملات مختلف آغاز شده و با آمدن نيرو از تهران و نقاط مختلف ايران، كل تبريز به حالت محاصره درمي‌آيد. اين محاصره چندين ماه طول مي‌كشد تا اينكه روس‌ها به بهانه باز كردن راه ارزاق به شهر (كه به دليل زمستان و محاصره ديگر غذايي در آن نمانده بود و مردم در باغ‌هاي اطراف از يونجه‌هاي تازه روييده تغذيه مي‌كردند) وارد شهر مي‌شوند.

  آيا در اين مدت يا بعد از آن ستارخان از عقايد خود عقب نشست؟

ستارخان اعتقاد شديدي به قانون داشت. در تهران وقتي مردم و رجال از او تشكر مي‌كردند، مي‌گفت بايد از مردم آذربايجان تشكر كنيد! بعدها اعلاميه‌اي هم با اين مضمون منتشر كرد كه «من به جز قانون قوم و خويشي ندارم». پايبندي او به قانون تا جايي بود كه وقتي عده‌اي از مجاهدين فراري به او پناهنده مي‌شوند، مي‌گويد اگر نرويد خودم شما را به دولت تحويل مي‌دهم.
كم‌كم و در بازي‌هاي سياسي، بعدها طوري شده بود كه اعتداليون پشتيبان ستارخان انقلابي بودند!!! به هر حال ستارخان هميشه در جبهه مردم بود و خب شايد تنها به بازي‌هاي سياسي آگاهي نداشت.

  اين همان دوره‌اي بود كه ستارخان به تهران آمده؟

بله، شب عيد سال 1289 ستارخان همراه باقرخان و 100مجاهد در نتيجه فشارهايي كه وارد شده بود به سوي تهران حركت مي‌كنند. در اين زمان ستارخان در اوج محبوبيت بوده، به‌طوري كه يك عكسش 10 تومان به فروش مي‌رفته (در دوره‌يي كه يك خانه را با 15 تومان مي‌شد خريد!) حدود نيمي از مردم تهران به استقبال ستارخان و همراهانش مي‌روند اما در همان سال و با ورودش به تهران، به سرنوشت فعال ستارخان پايان داده مي‌شود. پس از وقايع پارك اتابك و زخمي كه به پاي ستارخان وارد مي‌شود، سردارملي خانه‌نشين شده و اين خانه‌نشيني و دوري از ميدان مبارزه و آزاديخواهي تا زمان مرگش ادامه مي‌يابد. ستارخان پس از چند سال دست و پنجه نرم كردن با اين زخم كاري در 25 آبان 1293 يعني چند ماه بعد از شروع جنگ جهاني اول در خانه اجاره‌اي‌اش در تهران در سكوت و غربت و تنهايي جان مي‌سپارد.

  نظرتان در مورد شايعاتي كه به ويژه در سال‌هاي اخير عليه ستارخان مطرح مي‌شود چيست؟

در همان دوره روشنفكري شايعاتي در‌خصوص گذشته ستارخان مطرح شد و كساني كه به نوعي از او و اقداماتش سيلي خورده بودند اين موارد را مطرح كردند اما اگر شايعاتي مثل غارتگر بودن ستارخان واقعيت داشت، آيا آن‌همه مجاهداني كه آمده بودند مي‌توانستند تحمل كنند كه وقتي خودشان جان بر كف دست گذاشته‌اند رهبرشان آمده باشد براي خودش ثروت جمع كند؟ در واقع ستارخان چيزي هم براي خودش نداشته. همان خانه‌اش در تهران كه اواخر عمر را آنجا گذرانده اجاره‌يي بود. حتي وقتي ناطق مي‌رود براي وضعيت وخيم پايش پزشك بياورد، مي‌گويد من پولي ندارم كه به جراح بدهم. خب با اين اوضاع، اگر غارتي كرده پس آن پول‌ها كجا رفته؟ ستارخان شخصيتي بوده كه كل زندگي‌اش نشان مي‌دهد چقدر در دل مردم به ويژه در تبريز جا داشته و داستان‌هاي نيك و قهرمانانه‌اي كه برايش ساخته شده گواه اين مدعاست. در حالي كه اگر به جان و ناموس و مال مردم تعرض مي‌كرد اين محبوبيت را نداشت. از طرفي ستارخان ارادت خاصي به ثقة‌الاسلام كه به نوعي مريد و معلمش بوده داشت و مي‌دانيم كه در اواخر حيات ستارخان به‌دار كشيده مي‌شود. وقتي ستارخان به تهران مي‌رود، ثقـ[‌الاسلام نامه‌اي به مستشار‌الدوله كه رييس مجلس وقت بوده نوشته و مي‌گويد كه احترام ستارخان را داشته و مراقب حفظ موقعيتش باشيد. خب وقتي چنين آدمي براي ستارخان احترام قايل بوده اينكه تا اين حد شأن ستارخان را پايين مي‌آورند انصاف را رعايت   نمي‌كنند.
ستارخان در بدترين لحظات جان خود را به خطر مي‌انداخته و مي‌گفته از زياد، زياد و از كم، كمتر كشته مي‌شود. خيلي‌ها به اين اعتراف كرده‌اند؛ مثلا يك نفر مي‌گويد: «وقتي گلوله‌ها مي‌باريدند و ستارخان از بين‌شان زد و رفت جلو فهميدم كه ستارخان شدن كار سهل و آساني نيست.»

  امروز پس از صد سال با نگاه به عملكرد ستارخان، فكر مي‌كنيد چيزي بوده كه مي‌توانسته سرنوشتش را احتمالا تغيير دهد؟

در اساطير يوناني، «هركول» قهرمان افسانه‌يي يونان به نبرد «آنته» پهلواني كه‌زاده ايزدبانوي زمين است، مي‌رود. آنته بسيار نيرومند است و هركول در مبارزه با وي دچار مشكل مي‌شود، نقطه قوت آنته اين است كه هرگاه به زمين كوفته مي‌شود، با حمايت مادرش «زمين» نيرومندتر از جا برمي‌خيزد. آنته‌زاده زمين بود و از اين‌رو تا زماني كه گام‌هايش بر زمين استوار بود، شكست‌ناپذير. در انتهاي اين نبرد، هركول آنته را بر سر دست بلند كرده و بر فراز سر خويش، در هوا، خفه‌‌ مي‌كند. ستارخان قهرماني بود كه تا وقتي پايش روي خاك زادگاهش تبريز و آذربايجان قرار داشت شكست ناپذير مي‌نمود اما وقتي به اجبار به تهران كوچانده شد و از خاك و حمايت مردم و پايگاهي كه در شهر خود داشت دور شد، قدرتش را از دست داد. نمي‌شود گفت نقطه ضعف، چون ستارخان اختياري در اين موضوع و گريز از سفر به تهران نداشت اما اگر مي‌شد در خاك خود بماند شايد سرنوشت ستارخان به‌ گونه ديگري رقم مي‌خورد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها