• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۳ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3103 -
  • ۱۳۹۳ دوشنبه ۱۹ آبان

به مناسبت طرح ايده جهان عاري از خشونت

خشونت در غياب قدرت

 

  مجيد بيگلر / در عرف عام معمولا مفاهيمي چون سياست و قدرت به صورت منفي و با نگرشي سلبي به كار مي‌روند، بدين معنا كه عموما تصور مي‌شود كه سياست نه تنها ربطي به اخلاق ندارد كه حتي ضد آن است تا جايي كه در افواه رايج است كه «سياست پدر و مادر ندارد!». چنين تعابيري در مورد قدرت هم وجود دارد و گفته مي‌شود كه قدرت فساد مي‌آورد و امري مذموم است. هانا آرنت (1906-1975)، فيلسوف و نظريه‌پرداز سياسي آلماني يكي از انديشمنداني است كه در مجموعه آثارش كوشيد در برابر اين تصورها موضع‌گيري و از مفاهيمي چون قدرت و سياست اعاده حيثيت كند. او در كتاب «وضعيت بشري» (1958) با تقسيم حوزه فعاليت‌هاي انساني به سه بخش زحمت (labor)، كار (work) و كنش (action)، حوزه سياست را به مثابه حوزه كنش انساني (پراكسيس) در بالاترين مرتبه فعاليت‌هاي بشري ارج مي‌نهد و همسو با ديدگاه ارسطو در مورد انسان به مثابه حيوان سياسي، سياست‌ورزي را قلمرويي اساسي تلقي مي‌كند كه ظهور حقيقي ماهيت انساني و تحقق آزادي در معناي ايجابي و مثبت آن تنها با اشتغال بدان ممكن مي‌شود.
آرنت همين نگاه را به مفهوم قدرت نيز دارد. او در سال‌هاي پاياني عمر كتاب «درباره خشونت» (1970) را نوشت و در آن كوشيد با تمايز گذاشتن ميان مفهوم خشونت از ساير مفاهيم مشابه، علل و عوامل بروز خشونت را ارزيابي كند و نشان دهد كه نگرش منفي نسبت به قدرت در واقع ناشي از خلط مفهومي آن با مفهوم خشونت برآمده است.
اين كتاب كه توسط عزت‌الله فولادوند به فارسي ترجمه شده است، شامل سه فصل و هيجده ضميمه است. او در فصل نخست ضمن تعريف خشونت شيوه‌هاي مختلف اعمال آن را معرفي مي‌كند و به نقش خشونت در تكنولوژي‌هاي نظامي، آشوب‌هاي اجتماعي و اعتراض‌هاي اجتماعي مي‌پردازد و مشكلاتي را كه جهان انساني در مواجهه با خشونت با آن درگير است، تحليل مي‌كند. آرنت در فصل دوم كتاب به تعريف قدرت سياسي مي‌پردازد و در همين فصل است كه به طور مشخص ميان قدرت و خشونت تمايز مي‌گذارد و نشان مي‌دهد كه خلط ميان اين مفاهيم در ميان متفكران و انديشمندان پيشين باعث بروز نگرشي منفي به قدرت شده است. او در فصل پاياني به وجوه اصلي تفاوت ميان قدرت و خشونت در عرصه عمل مي‌پردازد.
از نظر آرنت «غايت در كنش‌هاي بشري بر خلاف غايت در محصولات كارخانه‌ها، هرگز به طور قطعي قابل پيش‌بيني نيست». او منتقد جدي غلبه نگرش‌هاي علم‌گرايانه بر اذهان متفكران علوم انساني به خصوص در دهه‌هاي 1950 و 1960 بود و مي‌گفت بايد ميان مفاهيمي چون قدرت (power)، توان (strength)، نيرو (force)، ‌اقتدار يا مرجعيت (authority) و خشونت (violence) تمايز گذاشت. از نظر او قدرت مطابق است با توانايي انسان در جمع. قدرت از منظر آرنت متعلق به يك فرد نيست، بلكه به گروه تعلق دارد و بقايش نيز به بقاي گروه و جامعه بستگي دارد. در حالي كه توان امري فردي است و نيرو نيز به انرژي‌اي اشاره دارد كه از جنبش‌هاي فيزيكي و اجتماعي برمي‌آيد. آرنت اتوريته يا اقتدار يا مرجعيت را امري كه مي‌تواند در يك فرد يا نهاد مجتمع شود، مي‌داند و خشونت را با خصلت ابزاري‌اش مشخص مي‌كند. از نظر پديدارشناختي خشونت شبيه توان است و در واقع مي‌توان گفت خشونت ابزاري براي افزايش و به نمايش گذاشتن توان است.
از نظر آرنت «يكي از روشن‌ترين تمايزات ميان قدرت و خشونت اين است كه قدرت هميشه نيازمند تعداد(ي از افراد انساني) است، حال آن خشونت لااقل تا حدي مي‌تواند بدون آن به كار خود ادامه دهد چون متكي به اسبات و ادوات است». او براي روشن شدن اين تفاوت توضيح مي‌دهد «صورت افراطي قدرت اين است كه همه در مقابل يكي قرار بگيرند. (اما) شكل افراطي خشونت آن است كه يكي در برابر همه بايستد. حالت اخير هرگز بدون كمك آلات و ادات صورت امكان نمي‌پذيرد». آرنت براي توضيح بيشتر اين تفاوت به تقابل مشهور وسيله- هدف مستمسك مي‌شود و معتقد است كه خشونت ابزاري براي تخريب و انهدام است. به همين دليل است كه خشونت معمولا از روش‌هايي چون «ارعاب، به خوف انداختن، به تسليم و تمكين واداشتن و به طور كلي نابودي تعادل روحي و بر هم زدن قرار و آرامش انسان‌ها» بهره مي‌جويد.
در مقابل اما قدرت ابزار و هدفي در جهت نيل و رسيدن به امري ديگر نيست بلكه به تعبير آرنت «مطلوب في‌ النفسه» است كه امري جمعي و حاصل كنش متقابل انسان‌ها در فضاي عمومي است. در واقع نگرش آرنت به قدرت، نگاهي فلسفي و در ادامه ديدگاه نيچه به آن است كه بعدا در فوكو نيز به اوج مي‌رسد، با اين تفاوت كه آرنت بر خلاف فوكو به اين قدرت متكثر و متنوع در عرصه اجتماع و مناسبات انساني نگرشي منفي ندارد و آن را برآمده و مستلزم حفظ و بقاي اجتماع مي‌داند، در حالي كه فوكو بر جنبه‌هاي نظارتي و كنترلي اين قدرت تاكيد مي‌كند و عمدتا نگرشي انتقادي به آن دارد. بنابراين آرنت بر خلاف نگرش قديمي به قدرت كه آن را امري متبلور در حاكميت و متمركز مي‌داند، از سرشت متكثر و افقي آن سخن مي‌گويد و معتقد است كه «قدرت برخلاف زور بازو، هرگز جزيي از دارايي انسان به شمار نمي‌ايد. قدرت به مجرد آنكه آحاد انساني سازنده آن به هر دليل متفرق شوند، يا خلف وعده كنند، از بين مي‌رود». همين امر نشان‌دهنده اهميت عرصه همگاني آزاد (آگورا در يونان) شرط اساسي بقا و استمرار قدرت است.
اهميت اين فضاي باز و آزاد تا آنجاست كه آرنت آن را ضامن جلوگيري از فساد مي‌داند و مي‌گويد: ‌«براي جلوگيري از فساد خصوصي در قلمرو فضاي عمومي و علني در جامعه، تنها وسيله‌يي كه در اختيار داريم همين فضاست، زيرا هر عملي كه در اين صحنه صورت گيرد، خود به خود در معرض افكار عمومي قرار دارد. هر كس آشكارا به تبليغ بپردازد، در ديد و دسترس همگان قرار مي‌گيرد و به اين ترتيب همان‌طور كه ترس از مجازات مانع از ارتكاب جنايت مي‌شود، ترس از رسوايي نيز مانع از فساد خواهد شد.»
به طور كلي از منظر آرنت خشونت و قدرت دو مفهوم متعارض هستند كه در غياب يكي، ديگري سر بر مي‌آورد. به نظر مي‌رسد افزايش خشونت در جهان امروز را مي‌توان با مدد گرفتن از معاني آرنتي به همين فقدان مناسبات انساني و نگاه ابزارگرايانه‌يي كه در جهان رايج شده مرتبط دانست. به عبارت روشن‌تر در جهان امروز با به اضمحلال رفتن عقلانيت ارتباطي (در معناي هابرماسي) و قوت گرفتن عقلانيت ابزاري (در همان معنا و معناي وبري) سياست در معناي حقيقي آن (معناي آرنتي-افلاطوني) ظهور و بروز نمي‌يابد و جاي آن را خشونت پر مي‌كند. آرنت نيز در پايان كتاب مي‌گويد: «هرگونه كاستي در قدرت به معناي دعوت به خشونت‌گري است، كمترين دليلش هم اينكه كساني كه زمام قدرت را به دست مي‌گيرند، خواه فرمانروايان و خواه فرمانبرداران، هنگامي كه احساس كنند سر رشته از دست‌شان بيرون مي‌رود، همواره دچار اين وسوسه مي‌شوند كه خشونت را جانشين قدرت كنند و خلاصي از اين وسوسه هميشه برايشان دشوار بوده است.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها