در حوالي سالگرد درگذشت والتديزني
به جبران بداخلاقي بزرگترها
نگار مفيد
جهان كه آشفته ميشود، خواب بچهها زودتر از رويا به كابوس ميرسد. ناخوش و نااميد و ترسيده به دنياي اطرافشان نگاه ميكنند و چارهاي به جز سكوت ندارند. اصلا نميدانند چه بگويند و چه نگويند، ناخوشي و پريشانحالي را روي دوش ميگذارند و با خودشان به آينده ميآورند به اين اميد كه چرايي اتفاقات ناگوار را در سالهاي بزرگسالي كشف كنند. البته كه اين روزها كمپينها و مربيهاي مهدكودك و كتابهاي پروپيمان تربيت كودك كمي كار را آسان كردهاند اما در سالهاي دور، در سالهايي كه جنگ جهاني اول مثل بلاي خانمانسوز به دامن جهان چنگ زده بود، كسي عادت نداشت داروي فانتزي و زبان رويا را به دنياي كودكان بياورد و علاج روزهاي ناخوش را پيش پايشان بگذارد. دو سال بعد از جنگ جهاني بود كه والتديزني به صورت رسمي كارش را آغاز كرد و كودكانههايش را با تصوير و زبان طنز به ميدان فرستاد تا شايد پريشاني را كمتر كند و زندگي بهتري بسازد. بعدتر كه به جنگ جهاني دوم رسيديم، ديگر والت ديزني پا گرفته بود. انيميشنهايش دنيا را تكان ميداد و خندههاي از ته دل ميساخت.
در دنيايي كه آدمبزرگهايش از بمب و موشك ابايي نداشتند، كارتونهاي والتديزني تبديل به كارخانه رويابافي شد. جايي كه سفر با قاليچه پرنده عيب نبود، جايي كه ميكيماوس ميتوانست باهوش باشد، آنجا كه حتي زيبايي هم خودش را نوعي ديگر نشان ميداد. درست است كه امروز انگ منفيبافي و سرمايهداري به والتديزني ميبندند و مباحث پشتپردهاش را بررسي ميكنند، اما آن روزها، همان روزهاي شروع از اين خبرها نبود. اصلا رويايي وجود نداشت كه كسي بخواهد با آن شب را به صبح برساند و جدول و نمودار و مقايسهاي بسازد.
براي ما همچنين وضعيتي در نيمه دهه شصت اتفاق افتاد. ويديوهاي قايمكي انيميشنها تنها راه فرارمان از پريشانحالي بود. يا همان ميكيماوسهاي هرازگاه كه از تلويزيون پخش ميشد و مينيماوس با آن مژههاي بلند كه هنوز عادت پلكزدنهايش از ذهن ما بيرون نرفته است. براي همان روزهاي كم روياست كه امروز و وقتي بيش از 50 سال از درگذشت والت ديزني ميگذرد، باز هم ميشود به گذشتهها نگاه انداخت و يادآوري كرد: ما با والتديزني بزرگ شديم و كابوس كمتري ديديم.