بي چاي نميتوان
سيدعلي ميرفتاح
يادداشتم چيز ديگري بود. يكي از همكارانم گفت: «خبر داري امروز روز جهاني چاي است؟» روز جهاني چاي؟ زودتر از آنكه حساب و كتاب كنم، ناخودآگاه، فيلم ياد هندوستان كرد، يادداشتم را كنار گذاشتم و ذوقزده شروع كردم به نوشتن درباره چاي... همين كه نوشتم چاي، اسم شريف استاد محمدرضا اصلاني به ذهنم رسيد. يكي از بازيهاي متداول روانشناسان اين است كه اسمهايي را ميگويند و از شما ميخواهند فكر نكرده، اولين چيزي را كه به ذهنتان ميرسد بيان كنيد. ظاهرا از تحليل اين تداعيهاي فكرنشده، پي به رازهاي پنهاني شما ميبرند. در وهله اول نسبت چاي و اصلاني ناموجه است، ميخواستم در اين باريكه چند سطري در ستايش اين نوشيدني بينظير بنويسم، اما ضمير ناخودآگاهم، به يادم آورد كه استاد اصلاني از چاي بدش ميآيد و فراگير شدن آن را به دستهاي پنهان استعمار انگليس ربط ميدهد .
براي آنها كه از عالم روشنفكري بيخبرند توضيح ميدهم كه ايشان فيلمساز و شاعر و نويسندهاند و بر تاريخ و فرهنگ ايران تسلطي بينظير دارند. اگر با «استاد» همكلام شده باشيد عرض مرا تاييد ميكنيد كه احاطهشان بر تاريخ باستان و اساطير، همچنين مسائل ايران معاصر فوقالعاده است. علاوه بر اينها از سياست نيز سررشته دارند. اما با چاي بدند و آن را انگليسي و خطرناك ميدانند. نسبت به چاي، هم موضع سياسي- عقيدتي دارند هم از نظر بهداشتي آن را خطرناك و مخل سلامتي ميدانند. قديم به ندرت ميشد كسي چاي نخورد و آن را براي سلامتي مضر بداند اما اين روزها به يمن شبكههاي مجازي، در محيط كار و خانواده و جمعهاي دوستانه خيليها را ميبينيم كه چاي نميخورند و نوشيدنيهاي جايگزين را ترجيح ميدهند. چاي سبز بيست سال پيش حكم دارو داشت اما امروز يكي از آپشنهايي است كه ميتواند با چاي سياه رقابت كند. حقيقت اين است كه چاي مال ما نبوده است. اصل و اساسش چيني است، خاك هند نيز براي پرورشش مناسب است. كمپاني هند شرقي، يكي چاي، يكي ادويه و يكي هم افيون را گرفت و با آن تجارتي پرسود راه انداخت. در واقع ما از طريق انگليسيها با چاي آشنا شديم و به سبك و سليقه انگليسي آن را پذيرفتيم. شايد اگر جُز اين بود آن را پس ميزديم، اما انگليسيها – عليرغم خبث طينت و روحيه استعماريشان– خوشسليقهاند، ذائقهشان هم به ما نزديكتر است. مرحوم كاشفالسلطنه بعضيها مثل من دعاگويش هستند و او را به خاطر اين خدمت بزرگ ميستايند، بعضيها هم او را عامل استعمار ميدانند و اين اقدامش را ضد پيشرفت عنوان ميكنند. هرچه هست چاي به ذائقه ما خوش نشسته و مبداء و منشاء بسياري از خيرات و مبرات شده است. معمولا در محافلي كه چاي سرو ميشود، اتفاق بدي نميافتد. قاتلها و دزدها و بدكارهها در دورهميهاشان چاي نميخورند و معمولا آن كار ديگر ميكنند. اگر به اين نوشيدني خوشرنگ بگوييم شرابالمؤمنين بيوجه نگفتهايم. كارگرها، نويسندهها، كارمندها و روزنامهنگاران اگر چاي نداشته باشند، كارشان پيش نميرود. اين نوشيدني اگرچه تبارش انيراني است، بيشتر از آنچه به چشم بيايد ايرانيزه شده است. ما بيش از هر چيز ديگري آن را مال خود كردهايم و ماهيت استعمارياش را از بين بردهايم. خصوصا همراهياش با قند به شدت بومي است و با فرهنگ و هنر و استتيك ايراني هماهنگ شده است. هارموني چاي با سبك زندگي و معماري ما چنان زياد است كه باور نميكنيم سه، چهار نسل قبلتر از آن خبري نبوده است. سخت بشود تصور كرد كه سعدي و حافظ دم دستشان سماور نداشتهاند و در حين شعر سرودن قند توي چاي نميزدهاند. چاي نوشيدني نيست، غذا نيست، ربطي به هندوستان و انگلستان ندارد. دارد، اما ندارد. بيشتر فرهنگ است تا نوشيدني. يك فرهنگ ناب ايراني است كه لبدوز و لبسوز و لبريز و گس است و هيچ جايگزيني هم ندارد. نوش جان.