رسول آباديان
گالري دنا، اينروزها ميزبان نمايشگاه عكسهاي يوريك كريممسيحي با نام «تهران، غيررسمي» است. به همين مناسبت به اين نمايشگاه سري زديم و پاي حرفهاي هنرمندي نشستيم كه هميشه درحال كاركشيدن از خودش بوده و در زمينههاي مختلف مانند داستاننويسي، نقدفيلم و عكاسي فعاليت داشته. يوريك در اين گفتوگو از دلبستگيهايش به تهران، خوب و بدهاي اين شهر و چگونگي نقش ساكنانش در ساخت چهرهاي مهربان يا نامهربان گفته است.
خيلي از مردم عاشق تهران هستند و مدام ميگويند هيچ جايي از جهان را به اندازه تهران دوست ندارند. بعضي هم، چنان از تهران حرف ميزنند كه انگار اين شهر همين الان پدرشان را كشته و با دست و پاي خونين ايستاده مقابلشان! اين دو حد عشق و تنفر كدامشان لايق اين شهر است؟
هيچكدام! اين صفات و حالات مربوط به شهرونداني است كه در حالتهاي متغير، احساسات متفاوتي نسبت به اين شهر پيدا ميكنند، شهري كه هم اين دو دستهاي كه گفتي و هم دستههاي مهربان و نامهربان ديگر آن را ساختهاند. شهر بدون مردمانش و شهروندانش معنا ندارد. تهران را چه دوست داشته باشيم و چه نه، با مردمانش است كه دوستداشتني يا دوستنداشتني ميشود. مردمان خوب و بد، خودخواه و فداكار، دزد و مالباخته، خشن و لطيف. هم او كه احوالي مثل كسي ايستاده بر سرِ نعش پدرش را دارد، اگر يك شهروند برايش فداكاري كند و مثلا جان او را نجات دهد؛ ديگر تهرانِ آلوده سرسامآور ورشكسته و بدآيند نخواهد بود. تهران جسمي بيجان نيست بلكه با شهروندان و ساكنان و مردمانش است كه زنده است.
چه چيزي درتهران دهه هفتاد برايت جذابيت داشت كه به ثبت لحظهها علاقهمندت كرد؟
وقتي در دهه هفتاد داري عكاسي ميكني، جذابيتهاي دهه هفتاد اصولا وجود ندارد بلكه خوب و بد زندگي جاري و روزمره وجود دارد، چون توي آني و بايد دوره و دوراني سپري شود تا جاذبه و دافعهاش آشكار شود. من آن زمان عكاسي ميكردم چون عكاس بودم و عكاسي كردن را دوست داشتم. پس عكاسي ميكردم و سراغ موضوعهايي ميرفتم كه برايم جالب بود و جذابيت داشت و شايد بتوانم بگويم برايم محل كشف بود؛ كشفي كه به من آگاهي و شناخت داد. يعني چشم باز كردن بر زندگي مردمان خودم، در شهر خودم، شهري كه مثل بچه آدم كه اگر هر ايرادي داشته باشد والد دوستش دارد، من هم دوستش دارم.
خيلي از داستاننويسها را ديدهام كه سوداي عكاسي و فيلمسازي دارند. دليلش چيست؟ چرا اغلب روايتگرها هميشه نيمنگاهي هم به هنرهاي تجسمي يا نمايشي دارند؟
ديگران را نميدانم و حتي برعكسش را هم كم نديدهام. در ادبيات جهان، سلينجر از سينما متنفر بود و در ميان خودمان هم مدرسصادقي وقتش را براي ديدن فيلم هدر نميدهد. حالا نميدانم شما من را در كدام دسته قرار ميدهيد كه اين سوال را ميپرسيد تا من به دسته ديگر اشاره كنم. چون هم در ادبيات داستاني كار كردهام و هم در عكاسي و هم در نقد فيلم. در داستاننويسي، گرايش نويسنده چه كلاسيك باشد و چه مدرن، نويسنده احتياج به تصوير دارد؛ تصويري كه مبناي كارش باشد و حتي محمل آن. حتي آنكه داستان كلاسيك و موزون نمينويسد، احتياج به تصويري مغشوش، معوج و ناموزون دارد.
عكاسان شناختهشدهاي چون كاوه گلستان هروقت به سراغ سوژههاي شهري، خصوصا شهر تهران رفتهاند به جز تلخي شكار نكردهاند اما ظاهرا ميشود زيباييهايي هم در اين حجم متراكم پيدا كرد. به نظرت كاوه گلستان تهران را بد ديده يا هنرمندان علاقهمند به تهران زيادي خوشبيناند؟
كاوه گلستان در عكاسي از تهران هنرمندي محصول دوراني ديگر بود. در آن عصر هنرمندان متعهد كه كاوه بيترديد در آن دسته قرار ميگيرد، نه تنها وظيفهشان كه حتي علاقه و توجهشان نسبت به ثبت كژيها و زشتيهاي جامعه، خصوصا در شهرتهران، بود و از آن طريق، انتقاد از دستگاه حكومتي. امروز اين طرز انتقاد ديگر كار چنداني نميكند و انگار جامعهاي كه بناست مخاطب اين آثار انتقادي باشد، نسبت به آن بيحس شده است. شايد علت آن اين باشد كه ظلمها و ستمها و نابرابريها آنچنان سنگين و سهمگين شده كه پوستِ مردم در برابر آن آثار بيحس شده است. جز اين، نه كاوه به تهران بيعلاقه بود (كارِ متمركز او بر اين شهر اين را ميگويد) و نه علاقهمندان به تهران ضرورتا خوشبيناند. تصور ميكنم مثل هر زمينه و عرصهاي، طرز نگاه و شيوه عمل هنرمند بسته به دنياي دروني و بيروني اوست. آنكه از طبقهاي فرودست ميآيد يا هنوز در آن طبقه است، مركز توجه او در تهران با آنكه اين طبقه را نميشناسد قطعا متفاوت خواهد بود. چندان زياد نيستند هنرمنداني مثل كاوه گلستان كه از خانوادهاي دور از فرودستان ميآيند و به خاطر شيوه تفكرشان همه توجه خود را معطوفِ طبقه فرودست ميكنند.
اگر بخواهيم تهران واقعيتري ازآنچه تاكنون ديدهايم ببينيم بايد به سراغ كدام عكاسها برويم؟
تهران در سوال شما صفت عالي نميگيرد. يعني تهران واقعيتري وجود ندارد. تهران در آثار عكاسان توريستي تهراني خوشآبورنگ است، شهرِ كافهها و فروشگاههاي بزرگ با سردرهاي زيبا و رنگين، شهر برجها و عمارتها و راهها. در عكسهاي كاوه گلستان و بهمن جلالي و حتي امير نادري كه در سالهاي دور از تهران عكاسي كرده يا در تصاويري كه كامران شيردل در آثارش خلق كرده، تهران فلكزده و دلزننده است. تهران در عكسهاي مهران مهاجر شهري آبستره است، در عكسهاي شهريار توكلي شهرِ زندگي كردن و در عكسهاي يحيا دهقانپور شهرِ مكانها و گذرگاهها. تهران در عكسهايي كه جوانان با دوربين يا گوشي ميگيرند فاقد هويتي آشناست و اين بيهويتي در عكسهاي آنان؛ خود بدل به هويتي تازه شده است، هويتي همسرشت با آنچه درتهران امروز شاهدش هستيم. تهران اين قابليت را دارد كه موافقِ گرايشِ هر نگاه و تفكر، وجهي از خود را نمايش دهد و خواهانش را نوميد نكند. من از عكاسان قديمي ياد ميكنم چرا كه در سالهاي دور ميشد از عكاسان نام برد، امروز به لطف ابزارِ راهگشاي عكاسي كه بلد بودنِ عكاسي و عكاسي كردن را بسيار آسان، در حد پيشپاافتاده تنزل داده، چندان به شمار عكاسان افزوده شده كه ديگر كمتر عكاسي نسبت به ديگران برتري دارد.
اگر به تو بگويند بين داستاننويسي و عكاسي بايد يكي را انتخاب كني كدام را انتخاب ميكني و چرا؟
به آن شخصِ فرضي ميگويم لطفا به كار خودتان برسيد و با من كاري نداشته باشيد! ما در زندگي بايد و نبايدهاي زيادي ميشنويم كه آنها مثل اين سوال خوشايند نيستند. آنجا مجبور به انتخابيم اما دستكم تا جايي كه در شيوه و گرايش كارم مجبور به انتخاب نشدهام با همين فرمان جلو ميروم. گاهي در اين خيابان و گاهي در آن جاده.
بدون شك كارهايي كه به نمايش گذاشتهاي همه كارهايت در عكاسي دهه هفتاد تهران نيست. بقيه كارها كجا هستند و چرا نياورديشان؟
بقيه جاشان محفوظ است و آرامآرام خودشان را نشان خواهند داد. شايد در نمايشگاهي ديگر كه بيترديد به اين زوديها نخواهد بود يا نمايشگاههاي گروهي. هنوز خوابي برايشان نديدهام و ترجيح ميدهم در اين مورد با دوست و همكارم آقاي فرشيد پارسيكيا، كه هماورنده (كيوريتور) نمايشگاه من بودند و در اين زمينه سررشته و تخصص دارند مشورت كنم.
خيلي وقت است داستان چاپ نكردهاي، چرا؟ زور عكاسي زياد شده يا وضع نشر اميدواركننده نيست؟
حق با توست. چند سال است كه از داستاننويسي به معناي آشناي كلمه فاصله گرفتهام. هرچند جلد دوم «اول شخص مفرد» يعني «دومين اول شخص مفرد» را در دست نشر دارم كه در آن براي هر عكس داستاني يك صفحهاي نوشتهام. علت آن است كه در چند سال اخير تماما روي وجوه نظري عكاسي كار كردهام و در اين زمينه چند كتاب منتشر كردهام اما به گمانم حالا ديگر وقتش است كه سرِ ميزِ داستاننويسيام برگردم.
كي منتظركتاب جديدت باشيم يوريك؟
از دو كتابي كه دست ناشر دارم يكي بايد پارسال درميآمد كه با خلفوعده ناشر، هنوز محقق نشده. دومي هم كه همچنان كتابي نظري درباره عكاسي است، هنوز از طرف ناشر زماني براي انتشار آن به من اعلام نشده است.
از نگاه ديگران
روايتهايي ساده و تاثير عميق
حميد جانيپور
شروع – داخلي- شب- ساعت ٢٣:٢٣
همين شباهت اعداد برايم ترسناك است چه برسد به نوشتن مطلبي در مورد قصهگوي عكسها.
قصهگويي كه سالهاست عكس ميبيند و داستانشان را با زبان راوي اول شخص و مفهوم داناي كل، ميگويد و مينويسد.
يوريك كريم مسيحي را قبلتر، همراه و همگام بابك احمدي ميشناختم و همانند آن اعداد شبيه هم به ترسيدن وادارم ميكردند.
بعدها ترسم بيشتر شد چون عكس و عكاسي تمام وجودم را فراگرفت و از تحليلهاي تيز و برنده يوريك در امان نبودم.
حال، ترسم با ديدن عكسهاي يوريك كريممسيحي از بين نرفت كه هيچ، بيشتر هم شد. فهميدم درست ديدن را از نوشتهها و قلم خودش آموخته و نشانم ميدهد. كه سكوت بماند و هيچ...
شايد بيرحمانه باشد سخن رولان بارت را درمورد مرگ مولف ناديده بگيريم. عكاس به عكسش منگنه نيست تا راوي روايتهاي تصويرياش باشد، شايد راوي بعد از روايت ميميرد؛ همانند زنبور بعد از نيش زدن. نيش عكاس همانند نيش زنبور درد دارد، همانند سيلياي كه صداي سوتش ساعتها در گوش زوزه ميكشد .
بياييد به برخي چيزهايي توجه كنيـــم كه عكاســــي به ما نشان ميدهد. ما بــــه عكاســي نشــان ميدهيم كه چه چيزي را بايد نشانمان دهد اما عكاسي چيزهايي را به ما نشان ميدهد كه ترجيح ميداديم نبينيم.
روايتهاي يوريك كريم مسيحي سادهاند. روايتي چند خطي كه پينوشتهاي چند صفحهاي دارند.
پي نوشتهايي كه بعد از ديدن عكس، ظاهر ميشوند و ردپايشان پاكشدني نيست.
حال، عكاسي چيست و در عكاسي چه چيزهايي مهم هستند؟
درواقع واژه مهم بودن فينفسه مهم نيست.
همانگونه كه پيشتر گفتم؛ راوي بعد از روايت كنار ميرود تا قصهاش هزاران چرخ بخورد و پينوشتهايش را مخاطبين ظاهر كنند.
به گمان من، عكاسي زيستن در خود و نيش زدن به ديگران است. نيشي كه هر روزه ميچشيمش ولي خيال نچشيدن در سر داريم.
به گمان من عكاسي ولگردي است و چنان سگ ولگرد صادق هدايت لگد ميخورد و نيش ميزند.
به گمان من عكاسي، قصههاي مادربزرگ است كه خيالانگيز ميان بودن و نبودن طي الارض ميكند.
به گمان من عكاسي...
پايان
داخلي- شب- ساعت ٠٠: ٠٠
همين شباهت اعداد برايم ترسناك است چه برسد به پايان دادن مطلبم در مورد قصهگوي عكسها.
قصهگويي كه فرم را ميشناسد و نگاه فرماليستياش چشمانم را بيتاب ديدنهاي بيشتر ميكند.
مسير دشوار درست ديدن
سعيد صادقي
چشمِ دوربين، پايبندِ اصولِ متعهدانه خود به تصوير، دنياي ديروز و امروز را در هم ميآميزد و اين ذاتِ فرهنگِ تصويريِ چيره بر ذهنها ميشود. تركيب عكسهايي كه بهدور از عكاسيِ مُدِ روز، تشخّصِ خود را دارد.
امرِ مهم در نگاه عكاسانه يوريك كريم مسيحي اين است كه ميداند چگونه بينديشد و چه تعهدِ عميقي به كشورش و تحولاتِ جامعه خويش داشتهباشد. عكاسي كه بر حقايق و واقعيتهاي اجتماعي خود چشم ميگشايد و متعهد است و تسليم سطحينگريهاي متداول نميشود. اين ويژگي را او در دوراني دارد كه رسانهها كاركردِ اجتماعي ندارند و ذات تفكر عكاسانه به بنبست رسيده است و عكاسان ديگر شهامتِ درگير شدن با مسائل جدي انساني را ندارند.
يك عكاس زماني با سوژه و مخاطب با عكس ارتباطي حسي و فكري برقرار ميكند كه در لحظه ثبت يا لحظاتِ ديدنِ آن، چيزي در عكس باشد كه هنرمند و مخاطب را به درون خود بكشد و در بازآفريني واقعيتِ برابرِ دوربين و اثرِ ثبت شده، نيروي الهامدهندگي و الهامپذيري زنده باشد و مسيرِ سنگلاخِ درست ديدن را هموار كند و زبان عكاسانه را در فرم و محتوا غنا ببخشد. اين، همان «آني» است كه در عكسهاي نمايشگاه «تهران، غيررسمي» افتاده است.
سرمشق براي عكاسي دهههاي بعدي
فرشيد پارسيكيا
يوريك كريممسيحي، «اول شخص مفردِ» روايت عكاسي در ذهن من است. او را با كتابهايش ميشناختم و بيشك كتاب «عكس و ديدن عكس» بر روشمندي ذهن من در برخورد با ديدن عكس تاثير گذاشته است.
وقتي نخستين بار با عكسهاي دهه هفتادش روبهرو شدم، دوگانگي عجيبي ذهنم را فرا گرفت. رگههايي از عكسهاي امروز را در آنها ميديدم و همچنين رنگ و بوي تهران دهه هفتاد را، فضايي خاكستري از كودكيهاي تكرار نشدني.
بله! تهران يوريك تهراني است غيررسمي كه با امروزش هيچ شباهتي ندارد و كودكان عكسهاي او به احتمال زياد مردان زمخت امروزي هستند كه زير فشار صدا و رنگ و دود روزگار سپري ميكنند.
در يك نظر، عكسهاي يوريك كريممسيحي نگاهي فرمال به زيست شهري دهه هفتاد تهران دارند و رگههاي اين نگاه را ميتوان در ادامه عكاسي ايران در دهههاي بعد پيدا كرد.
بيشك انتظار ما از راوي اول شخص مفرد عكاسي ايران بسيار بالاست و ميتوان به جرات گفت كه عكسهاي او، تمرين ديدن عكسهاي دهه هفتاد شمسي ايران است، عكسهايي كه با دوربين زنيت و نگاتيوهاي آن سالها گرفته شده.