محسن آزموده
ابوحامد محمد بن احمد غزالي طوسي (505-450 ه. ق.) نابغه طوس و هموطن فردوسي چنان كه جلال الدين همايي در غزالي نامه نوشته، «هم در مراحل علمي و هم در وادي سير و سلوك روحاني همه مقاماتش غيرعادي و حيرتآور بود. در فنون دانش سرآمد اقران و محسود پير و جوان بود». استاد امام الحرمين ابوالمعالي جويني بزرگترين علماي نيشابور و خراسان بود و به داشتن چنين شاگردي به خود ميباليد. در مقامات علمي به جايي رسيد كه دوست دشمن به استادي او يك زبان شدند و به واسطه فضل و دانشي كه او را سرآمد زمان ساخته بود در دربار سلاطين و وزرا همچون ملكشاه سلجوقي (485-465)، و وزير نامدارش خواجه نظام الملك طوسي (450-408) جايگاه والايي داشت. در مدرسه نظاميه بغداد كه بزرگترين مدارس اسلامي بود بر كرسي تدريس نشست و همواره در حدود سيصد تن فضلاي دانش اندوز در حلقه درسش حضور مييافتند. غزالي همچنين در پيشگاه خلفاي اسلامي بغداد همچون المقتدي بامرالله (487-467) و المستظهر بالله (512-487) جايگاه والايي داشت. انديشههاي غزالي در فقه و حديث و كلام و فلسفه تحولي عظيم ايجاد كرد. اين تحول البته از همه جهات به نفع فلسفه نبود، بلكه غزالي با كشتي گرفتن با فلاسفه در كتاب مشهورش تهافت، كمر آنها را به خاك ماليد و ضربهاي مهلك و طاقتفرسا به پيكر نحيف فلسفه وارد آورد؛ تا جايي كه در عموم تواريخ فلسفه اسلامي رايج گفته ميشود فلسفه اسلامي بعد از اين ضربه ديگر هيچگاه نتوانست كمر راست كند. البته بسياري در اين قضاوت مناقشههايي وارد كردهاند، يعني از يكسو گروه معتقدند كه درباره تاثير غزالي در افول فلسفه اسلامي اغراق شده و فلسفه اسلامي بعد از غزالي هم شاهد چهرههاي نامداري چون سهروردي و خواجه نصيرالدين طوسي و ملاصدرا بوده و جريانهاي قابل توجهي چون حكمت اشراق و حكمت متعاليه را پديد آورده است؛ از سوي ديگر برخي محققان جديد معتقدند كه غزالي با خود عقل مشكلي نداشت و تكفير فيلسوفان نيز به اين جهت بود كه ميگفت شرايط برهان را در منطقهاي كه نبايد اجازه جولان بيش از حد به عقل داده ميشد، رعايت نكردند. براي مثال اشلومو پاينز معتقد است كه علوم عقلي بعد از غزالي افولي نداشته است يا فرانك گريفل بر اين باور است كه غزالي در مركز و نقطه محوري پيشرفتهاي كلام فلسفي ايستاده و تهافت و ساير آثارش نقش مهمي در بوميسازي فلسفه داشته است. او در كتاب خود نشان ميدهد كه مطالعه گسترده در آثار غزالي هيچ ترديدي بر جاي نميگذارد كه نظرات او در وجودشناسي، نفسشناسي و نبوت با آراي ابنسينا شكل گرفته و حتي محكوميت سه مساله فلسفي در تهافت، خود بخشي از بوميسازي فلسفه ارسطويي در كلام اسلامي بوده است؛ يعني غزالي كوشيد با اين محكوميت، عناصري از ارسطوگرايي را مشخص كند كه نبايد در كلام اسلامي وارد شود و به بقيه عناصر اجازه ورود دهد، يعني اتفاقا غزالي ميخواست تفكر سينوي بماند. گريفل ميگويد غزالي نهتنها منطق ارسطويي، بلكه جهانشناسي ارسطويي را هم پذيرفته است. او مينويسد بعد از مطالعه آثار ريچارد فرانك درباره جهانشناسي ارسطويي به اين نكته رسيدهام كه تغييري جدي در تفكر غزالي ايجاد نشده است.» محمد زارع شيرين كندي، پژوهشگر فلسفه و عضو هيات علمي دانشنامه جهان اسلام البته به رويكرد نخست نسبت به غزالي تعلق خاطر دارد و معتقد است كه ضربه غزالي به فلسفه بسيار محكم بوده به ويژه اگر آن را در بستر شرايط سياسي و اجتماعي زمانه در نظر بگيريم. 27 آذرماه تنها روز درگذشت مولانا جلال الدين محمد بلخي نيست، بلكه به روايتي سالمرگ درگذشت ابوحامد محمد غزالي نيز هست. به اين مناسبت نزد دكتر زارع شيرين كندي رفتيم و از او درباره اهميت غزالي و جايگاه و تاثير او در فرهنگ و تمدن اسلامي پرسيديم. از محمد زارع شيرين كندي به تازگي كتاب «پديدارشناسي نخستين مراحل خودآگاهي فلسفي ما» منتشر شد.
غزالي كيست؟ در چه بستر فرهنگي و اجتماعي پرورش يافته است؟
غزالي يكي از نوابغ عالم اسلام و از شخصيتهاي بسيار هوشمند و تيزبين و نكتهسنج و جامع و اثرگذار آن است اما برخي اعمال و رفتارهاي زيركانه او، عليالخصوص تقرب به وزير و سلطان و خليفه وقت و مطابق ميل آنها عمل كردن، كتاب نوشتن، مناظره و مجادله كردن، فتوا صادر نمودن و صدها امر ديگر، و سپس از همه آنها بريدن و زهد صوفيانه اختيار كردن او را به شخصيتي پيچيده و تا حدي معمايي مبدل كرده است. غزالي در زمانهاي ميزيست كه فرهنگ و تمدن اسلامي بر اثر عقلگرايي گروهها و جريانهاي مختلف، اعم از فيلسوفان و متكلمان و دانشمندان رشتههاي ديگر، در اوج شكوه و عظمت بود. در روزگاري كه دانشهاي يوناني (علوم اوايل) از جمله فلسفه و منطق به عربي ترجمه شده بود و فيلسوفان مسلمان همچون فارابي و ابنسينا بر پايه ترجمهها آثاري را پديد آورده بودند، و به اصطلاح «فلسفه اسلامي» تاسيس شده و شكل گرفته بود.
به نظر شما اهميت غزالي در تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامي در چيست؟
به نظر من، اهميت غزالي در تاريخ فرهنگ اسلامي در اين است كه او تبيين روشمندي از شكاف عميق دو شيوه تفكر يوناني و قرآني عرضه كرده و از اين حيث نقطه عطف است. قبل از او، اهل حديث و اشاعره به اختلاف عظيم انديشه يوناني و بينش قرآني متفطن شده بودند اما هيچكس مانند غزالي توصيف و تبييني نظاممند از اين موضوع ارايه نكرده است. غزالي بر پايه منابع ترجمه شده، دست دوم و از طريق مطالعه آثار فيلسوفان مسلمان، با شامه تيز خود، ريشههاي متفاوت و مباني متعارض دو گونه مواجهه، يعني انديشيدنِ يوناني و نگرش اسلامي را تشخيص داده و با تمام وجود به تفكيك تفكر يوناني از عقايد و باورهاي قرآني- كه به زعم او فيلسوفان مسلمان، علي الخصوص فارابي و ابنسينا، در هم آميخته بودند- قائل بود. در واقع، اهميت غزالي در اين است كه با نگارش آثاري مانند احياء علومالدين، علوم خالص ديني را احيا كرد و آنها را از علوم ديگر- كه به زعم او بيگانه از دين بودند- متمايز نمود اما در اين ميان به كمر جريان عقلگراي فلسفي چنان ضربتي وارد كرد كه آن را شكست. با اين توضيح كه او با تفكيك صرف دين از فلسفه بسنده نكرد و از موضع دفاع از دين در كسوت متكلمي سني و مبارزه خصمانه با فلسفه در آن فضاي خاص اقتدار خلافت آنقدر پيش رفت كه فيلسوفان را كافر دانست، و حكم كافر در جامعه آن زمان را بايد در نظر گرفت.
آيا براي غزالي همچون بسياري از انديشمندان ميتوان ادوار و دورههايي در نظر گرفت؟
از منظري، شايد بتوان چنين كاري كرد، چنانكه محققان بسياري درباره متفكران مختلف غربي چنين كردهاند، مثلا از هيدگر متقدم و هيدگر متاخر، يا، از ويتگنشتاين اول و دوم سخن گفتهاند. اما در خصوص غزالي مساله قدري متفاوت است. او، عليالظاهر، در مقطعي از زندگياش، دچار شك عميق و تحول روحي ميشود، از اعمال و رفتارهاي گذشته دست بر ميدارد، به سير و سياحت در مكانهاي مقدس ميپردازد و به كارهاي زاهدانه و عابدانه روي ميآورد. در حالي كه درباره متفكران مذكور، هيدگر و ويتگنشتاين، ميتوان گفت كه تغيير يا به گفته هيدگر «گشت» در نحوه تفكر يا فلسفه شان رخ داده و از تفكر پيشين به تفكر پسين عبور كردهاند. غزالي در اوايل كار مستغرق است در امور دنيوي، از جمله تدريس جاهطلبانه در نظاميه بغداد، مصاحبت و مجالست با سلطان و خليفه و وزير، صدور فتوا عليه مخالفان حكومت، مناظره و مجادله در مجلس خليفه با مخالفان كلامي و سياسي او و غيره. او، در مرحله دوم زندگي دست از همه اينها بر ميدارد، به تامل در خويشتن و تفرج در صنع ميپردازد و تصوف را بر ميگزيند و يك صوفي ميشود. در حالي كه متفكران غربي مذكور نه صوفي ميشوند و نه به سير و سياحت در آفاق ميپردازند، بلكه از تفكر فلسفي اولشان عبور ميكنند و به تفكر ديگري، به همان اهميت، روي ميآورند و نوعي سير و سلوك جدي و عميق فكري را تجربه ميكنند كه نزد غزالي ديده نميشود. به نظر نميرسد كه تفكر غزالي تغيير يا «گشت» بنيادي پيدا كرده باشد به آن معنا كه در نزد هيدگر و ويتگنشتاين يا ارسطو ميبينيم.
رابطه غزالي با نظام سياسي و اجتماعياي كه در آن زندگي و كار ميكرد، چگونه بود و تا چه حد ميتوان رد پاي تحولات سياسي و اجتماعي را در آثار او ديد؟
غزالي روابط بسيار نزديكي با حكومت وقت داشته است. او از طريق آشنايي با خواجه نظامالملك طوسي و به واسطه او به حكومت وقت نزديك ميشود و با استفاده از امكانات حكومت به شهرت و جاه و مقام دست مييابد و چنان مشهور ميشود كه جمعيت انبوهي در كلاسهاي درس و سخنرانيهاي او حاضر ميشوند. او به عنوان حجتالاسلام به مرجع تقليد مردم مبدل ميشود. غزالي از امكانات حكومت استفاده ميكند و بر ضد مخالفان حكومت و رد عقايد آنان، عليالخصوص اسماعيليه (باطنيه)، كتاب مينويسد، يا، كتابهايي در رد فلسفه و فيلسوفان مينويسد، در مناظرات و مجادلات بسيار جدي به نفع حكومت وقت مشاركت ميكند و از قدرت مسلط دفاع ايدئولوژيك ميكند. او در مواضعي از آثارش، از جمله در المنقذ منالضلال، به اين امر صريحا اذعان كرده كه فلان كتاب را به دستور حكومت وقت بر ضد مخالفان حكومت نوشته است. بنابراين ميبينيم كه او در مقام حجت موجه اسلام سني و به عنوان مفتي اعظم كاملا مطيع و تابع حاكمان وقت بوده و به توصيه و دستور آنها عمل ميكرده است. پس در تمامي آثاري كه او بر ضد اسماعيليه و فلاسفه نوشته، رد پايي از سياست زمان را ميتوان ديد. به عبارت ديگر، بيشتر آثار او در اين باب ايدئولوژيك است نه برخاسته از حس حقيقتجويي. در اين باره كتابهايي به ويژه توسط مستشرقان نوشته شده است كه ميتوان به آنها رجوع كرد.
چه شد كه غزالي از درس و مدرسه دست كشيد و راه گريز از مدرسه را اختيار كرد؟
ظاهرا قضيه از اين قرار است كه او تحول روحي پيدا كرده و از اشتغال و استغراق در امور دنيوي از جمله رياست و مرجعيت دست بر ميدارد؛ ظاهرا از بسياري از كارها كه صرفا براي شهرت و مقام و برتري طلبي انجام ميداده است، توبه ميكند و درس و بحث را كنار ميگذارد و ديگر با كسي جدل نميكند و به دنبال گوشهاي آرام براي تامل ميگردد. به گفته حافظ «از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت/ يك چند نيز خدمت معشوق و ميكنم». غزالي ديگر از مفتي و فقيه و واعظ و مقرب سلطان بودن خسته شده بود و ديگر تحمل وزير و خليفه و سلطان و اطاعت از اوامر آنها را نداشت. اما اينكه اين تحول دروني تا چه حد واقعا عميق و صادقانه بوده، از حيث تاريخي معلوم نيست، به خصوص به اين سبب كه گويا مسائلي مانند ترس از خطر اسماعيليه و اختلاف حاكمان سلجوقي در اين باب، يعني در كنارهگيري و عزلتگزيني غزالي، بيتاثير نبودهاند. به هر حال، او عمر نسبتا كوتاهي داشته و در سال 450 در طابران طوس به دنيا آمد و پس از زندگي كوتاه پر فراز و فرود در 505 از دنيا رفته است.
درباره ضربهاي كه غزالي فلسفهدان با آثاري چون تهافتالفلاسفه به پيكر فلسفه اسلامي وارد كرد، بسيار سخن راندهاند، تا چه ميزان اين ادعاها دقيق و درست است و آيا در ابعاد آن اغراق نشده است؟
واقعيت اين است كه ضربات غزالي بر پيكر نحيف نهال فلسفه در دوره اسلامي واقعا محكم بود. شما آن فضاي اقتدار خلافت ديني و خفقانها و اختناقهاي ناشي از آن را در ذهن مجسم كنيد. اگر در آن فضا كسي در مقام فقيه و مفتي علي الاطلاق و مقرب سلطان و حجتالاسلام متكي به قدرت وقت حكم به كفر فلسفه بدهد و فيلسوفان را تكفير كند، معلوم است كه پيامدش چه خواهد بود و روشن است كه تكليف هر علاقهمند به انديشيدنِ آزاد و فلسفهورزي در عالم اسلام چه خواهد شد. اين جاي هيچ گونه شك ندارد. اما آنچه در اينجا مهم است آن است كه پس از غزالي، فلسفه در عالم اسلام، به راهي رفت كه گويي همواره غزالي را نصبالعينش قرار داده است؛ گويي فلسفه راه ميرود اما همواره بوي خطر غزالي را ميشنود و گوشش مدام متوجه علائم و هشدارهاي اوست. بعد از غزالي، فلسفه ميكوشد در مسيري وارد شود كه كمتر با دين تعارض و اختلاف پيدا كند؛ به عبارت ديگر، پس از غزالي، فلسفه هر چه قدر كه توانست به دين نزديك شد. اما اينكه اين نزديكي چقدر خلوص و اصالت فلسفه را از او ستاند و چقدر به خلوص دين ياري رساند و چقدر براي فلسفه فايده داشت و چقدر براي دين، بايد بررسي و تحقيق شود. همين قدر معلوم است كه پس از غزالي، فلسفه همواره دست به عصا حركت كرده است كه مبادا در مسالهاي با دين تعارض پيدا كند؛ به ديگر سخن، پس از او، فيلسوفان با توجه خاص به دين و اعتقادات ديني فلسفه ورزيدهاند. آيا ميتوان گفت كه بعد از غزالي، فلسفه استقلال و آزادي و خودمختارياش را به گونهاي از دست داده و از بنياد و چارچوب اصلياش خارج شده و به دين و اعتقادات ديني وابسته شده است؟ آيا انديشيدن با توجه خاص به خط قرمزهاي دين را ميتوان فلسفه و تفكر فلسفي خواند؟
امروز با گذر قرنها از روزگار غزالي و تحولات اساسياي كه به واسطه تجدد در منظومه فكري ما پديد آمده است، به نظر شما اهميت بازخواني او براي ما چيست؟
در اين دوره جديد (مدرن)، همه مآثر و ودايع و مواريث تاريخي را بايد بازخواني كرد و دربارهشان انديشيد. غربيها از قرن نوزدهم سنن و مواريث فرهنگي-تاريخي شرقيان را ماده و ابژهاي براي پژوهشهاي خويش قلمداد كردهاند. آنان شرقشناسي را وسيلهاي براي استعمار شرقيها قرار دادهاند. بازخواني آثار و منابع و شخصيتهاي فلسفي و علمي و هنري گذشته هم به خودآگاهي ما كمك ميكند و هم در فهم دنياي جديد و متجدد و نحوه مواجهه با آن به ما ياري ميرساند. درست است كه هر آنچه در هر جا ظاهر است، صورت غرب است و صورت شرق در حجاب و خفا است اما بدون آشنايي با گذشته فكري و نظري خويش نميتوانيم نحوه مواجهه با غرب و تجدد را درست ميزان كنيم. اگرچه سنت فلسفي ما بعد از ملاصدرا زندگي و زايندگي و شكوفندگي خويش را از دست داده است ولي همچنان مسالهها و نكتههاي درخوري در آن هست كه ميتوان يار باشد نه بار. غرب همهچيز جهان توسعه نيافته را مادهاي براي صورت خويش ميديد و ميبيند. در اين اوضاع و احوال خود شرقيها بايد سنتهاي تاريخي خويش را بازخوانند و بازانديشند. تذكر پيدا كردن به سنتهاي تاريخي و مآثر و ودايع يكي از شرطهاي لازم براي خودآگاهي و فهم غرب و درك تجدد است. غرب در همهجا گسترده است و فلسفه غرب هم فلسفه جهان كنوني است، اما تفكر گذشته جهان توسعه نيافته را هم ميتوان با تذكر و تفكر از نو ديد و نكتههايش را دريافت و از آن ياري طلبيد. اين مطلب را هم در پايان عرض كنم كه يكي از متفكراني كه سنت فكري گذشته، اعم از فلسفه و كلام و عرفان و شعر را متذكرانه بازخواني كرده و از اين طريق مواجههاش با غرب را نيز از پشتوانهاي قوي برخوردار كرده، احمد فرديد است. ضمنا فرديد از چند حيث بسيار شبيه غزالي است: اولا مانند غزالي دانش يكساني از سنت فلسفه اسلامي و سنت فلسفه غرب دارد، ثانيا مانند غزالي به تفكيك دين از فلسفه قائل است، ثالثا مانند غزالي فلسفه به معناي متافيزيك را كفر و زندقه ميداند. بنابراين ميتوان گفت كه غزالي عصر ما احمد فرديد است نه عبدالكريم سروش.