حافظ روحاني / بهمن بروجني، متولد سال 1321 در شهر بروجن است، پدرش شاعر بود، علي اكبر بروجني، معروف به صهباي بروجني. او جزو نخستين هنرجويان هنرستان پسران بود كه وارد دانشكده تازه تاسيس هنرهاي تزييني (دانشگاه هنر كنوني) شد و بعدتر به رياست اين دانشكده هم رسيد. او در چندين رشته تحصيل و دكتراي خود را نيز در رشته هنرهاي اسلامي از دانشگاه سوربن كسب كرده است. بروجني سالها پيش به فرانسه سفر كرد و در همان كشور هم ماندگار شد. با اين حال اسفند ماه گذشته بعد از 15 سال مجددا به ايران بازگشت و در موزه هنرهاي معاصر جلسهيي براي تجليلش برگزار شد. نمايشگاه كنوني او در گالري آريا، نخستين نمايشگاه انفرادي او در تهران بعد از حدود 15 سال است. در نمايشگاه كنوني، بروجني بيشتر كارهاي جديدش را كه در پاريس كشيده بود را به نمايش گذاشت، با اين حال در اين نمايشگاه يك اثر، از تهران هم به نمايش درآمد، كاري دولته و البته تكرنگ، ولي به مانند ديگر آثار نمايشگاه با رنگهاي غليظ و بافتي عيان. فرصتي شد تا به بهانه اين نمايشگاه با او صحبت كنيم؛ از سالهاي گذشته، از استاد محبوبش، هانيبال الخاص كه بارها در خاطراتش از او نام برده است. اين گفتوگو در حضور احمد وكيلي، طراح و نقاش برجسته كشورمان كه از شاگردان بهمن بروجني است، انجام شد. گفتوگويي كه در خود گالري آريا انجام شد و بارها به خاطر حضور مهمانان قطع شد و مجددا ادامه يافت.
من و پيلارام با هم فارغالتحصيل شديم. اين شايد بهترين سند باشد كه ديگران ذكر نكردهاند، متاسفانه. من و پيلارام با هم فارغالتحصيل شديم و پروژههايمان هم با هم افتاده بود. آقاي برونه و موسيو ژيرار دو استاد اروپايي كارها را قضاوت ميكردند. همزمان در آتليه با هم كار كرديم و با هم فارغالتحصيل شديم كه متاسفانه، پيلارام خيلي جوان بود كه فوت كرد من هر روز نقاشي ميكنم. يك بخش ظاهري دارد كه من حفظ ميكردم، مثلا سال تحويلها، قبل از اينكه سال تحويل شود، بايد يك كار آبرنگ بكشم. هميشه يك دفترچه همراهم است، ممكن است به سفري 10 روزه بروم و كار نكنم، آن تفريح است، ولي وقتي برميگردم، جبرانش ميكنم
در مورد نمايشگاه گفتيد كه گويا بيشتر كارها را از پاريس آوردهايد و يكي دو تا كار را در تهران تمام كرديد.
همه كارها را از پاريس آوردم، به جز يك كار بزرگ كه به پيشنهاد پسرم كشيدم كه خودش هم طراح و نقاش است، گفت به تهران ميروي، بهتر است كه همه كارها فضاي پاريس را نشان ندهند، بلكه يك تابلو هم از تهران كار كن. من اين اثر را كار كردم كه هم ميتوان به آن به شكل دو تابلوي جدا از هم نگاه كرد، ولي در كنار هم باشند، بهتر است. وقتي به تهران رسيدم، دو سه روزي در شهر گشتم و طرحهايي كشيدم كه به اين تابلو منجر شد. بيشتر علاقهمند بودم كه كارهاي نمايشگاه در يك تم و مايه رنگي باشد. با اينكه ممكن است از جنبه تجاري و فروش خيلي فكر خوبي نبوده باشد، ولي هدف من هم فقط فروش نبود. بيشتر كارهايي كه در نمايشگاه فروش رفت، كارهاي رنگي بود، ولي ميخواستم كه تم را حفظ كنم و شايد براي تهران هم اين فكر مناسب بود كه با تكرنگ كار كنم.
نخستين خبري كه بعد از سالها از شما شنيدم، اسفند سال گذشته بود كه در موزه هنرهاي معاصر نشستي داشتيد.
بله. در آنجا از من تجليل كردند و من در همانجا يك كار هم كشيدم كه خبرش پخش شد. گروهي از هنرمندان حضور داشتند، ولي ديگر صحبتي نكرديم، بيشتر گپ زديم. در همانجا بود كه آقاي اسكندري پيشنهاد برگزاري نمايشگاه داد، من 15 سال بود كه به ايران نيامده بودم، فكر كردم كه اگر يكي دو نمايشگاه بگذارم، شايد رفت و آمدم بيشتر شود.
كي از ايران رفتيد؟
خيلي وقت است كه رفتهام، فكر ميكنم 22، 23 سال است. سالهاي اول زياد ميآمدم و ميرفتم، ولي 15 سال بود كه برنگشته بودم، همان موقع كه براي آخرين بار برگشتم، يك نمايشگاه در نگارخانه والي گذاشتم، بعد از آن خودم نيامدم، ولي براي چند نمايشگاه كار فرستادم.
يعني الان ساكن پاريس هستيد، ولي قصد داريد هر از چندي در ايران هم نمايشگاه بگذاريد؟
بله. ميخواهم در ايران نمايشگاه بگذارم، چند سالي هم بود كه نمايشگاه نگذاشته بودم.
چي شد كه از ايران رفتيد؟
سوالات سخت ميپرسيد! من تقريبا 20 سال در دانشگاه درس دادم، رييس دانشگاه هم بودم و جزو كساني بودم كه بخش هنر دانشگاه تربيت مدرس را راه انداختم. گالري هم داشتم در چهارراه وليعصر كه خيليها از سپهري و جلال آلاحمد به گالري من رفت و آمد داشتند. ولي بعد تصميم گرفتم كه بيشتر به كار اصلي كه نقاشي بود بپردازم، فرزندانم هم فرانسه خوانده بودند، بيشتر به خاطر آنها در فرانسه مانديم. با خانواده رفتيم، ولي در سالهاي اول، دوم زياد ميآمدم، ديگر يواشيواش تنبل شدم و كمتر ميآمدم.
مرحوم هانيبال الخاص در خاطراتشان چند بار به شما اشاره ميكنند.
من خوشبختانه استادهاي خيلي خوب داشتم، حتي براي مدتي نزد استاد بهزاد، مينياتور هم كار كردم، ولي بعد استادهاي هنرستان ما كساني چون آقاي الخاص، آقاي ماركو گريگوريان و... بودند. آن موقع هنوز دانشكده وجود نداشت، دانشكده به خاطر هنرستانيها درست شد. كساني مثل من و زندهرودي يا عربشاهي از هنرستان وارد دانشكده شديم كه بعد در زماني كه من بودم ادغام شد و دانشگاه هنر شكل گرفت. الخاص براي من يك استاد استثنايي بود. من در فضاي هنر مدرن بودم و با بقيه استادها خيلي راحت نبودم، چون احساس ميكردم كه من را محدود ميكنند، يا من نميتوانستم با آنها ارتباط برقرار كنم يا آنها توانش را نداشتند، به همين خاطر خودم جدا از دانشگاه، يواشكي كارهايي ميكردم. الخاص كه آمد، يك روز يادم هست كه مدل نشسته بود، الخاص داشت ميگفت كه اگر يك كم محو هم بكنيد بد نيست، من به حرفهايش گوش كردم و ديدم چه خوب ميگويد، تا برود چاي بنوشد، من بوم را نقاشي كردم، خيلي هم خوب شد، من يك كار يك متري را در عرض 10 دقيقه يا يك ربع كشيدم و همه انرژيهايي كه نگه داشته بودم و يواشكي كار ميكردم يك دفعه ريخت روي بوم، الخاص كه آمد و كار را ديد، گفت من ديگر براي تو هيچ چيز ندارم بگويم، تو همه آن چه من گفتم را بلعيدي.
چه سالي بود، بازگشت اولش به ايران بود؟
فكر ميكنم مربوط به 54-53 سال پيش باشد، سالهاي 1339 يا 1340. بعد كه كمكم با هم رفيق شديم، من و منوچهر صفرزاده بوديم، بعد هم كه گالري درست كرد به اسم گالري گيلگمش، كه نخستين نمايشگاهش را ما گذاشتيم، دومين نمايشگاهش را هم گروهي گذاشتيم، من و صفرزاده و پيلآرام و گلپايگاني، كه پوستر اين نمايشگاه را من حكاكي كرده بودم، اسم چهار نفرمان را بالا گذاشته بودم.
نمايشگاهتان فروش هم داشت؟
بله. الخاص تمام طراحيهاي كوچكم را به امريكاييها فروخت. فروش داشتيم، البته چون نمايشگاه دانشجويي بود، كارها را هم ارزان گذاشته بوديم. در دانشكدهها استادهاي ديگر آمدند مثل ژيرار، مثل ژوبه كه فضا را عوض كردند.
ژيرار نظري درس ميداد؟
نه همه عملي درس ميدادند، نظري در كنار كار عملي تدريس ميشد. بيشتر به كارهاي عملي تاكيد ميشد. استادهاي نظريمان هم خيلي خوب بودند، مثل دكتر شايگان، دكتر بهروزان كه فوت كرده يا دكتر مقدم يا دكتر كيا كه خط ميخي درس ميداد.
مدير گروه در آن سالها حسين كاظمي بود؟
رييس دانشكده بود. آقاي كاظمي احتياجي به رياست يا مدير گروهي نداشت. او هنرستان تبريز اداره ميكرد، در آنجا همهكاره بود و يكسري كار سراميك در آنجا كار كرد كه شاهكارند. بعد آمد و نمايشگاهي از آنها در تالار ايران هم گذاشت، بعد رياست هنرستان تهران را بر عهده گرفت و بعد در دانشكده كه استاد شد. ولي بعدتر يك دوره سرپرست گروه شد كه برايش افتخاري نبود.
به هر حال دانشكده هنرهاي تزييني به اين خاطر كه رويكرد جديد به هنر مدرن دارد، در دهه 1340 خيلي جريانساز است.
تدريس هنر مدرن از همان هنرستان شروع شد. چون بينالها شروع شد، من خودم در بينال تهران جايزه اول حكاكي را گرفتم. زندهرودي و عربشاهي هم از همان هنرستان شروع كردند و در همان دوره هنرستان هم گل كردند يا رضا بانگيز كه الان دستكم گرفته شده، يكي از كساني بود كه بهترين كارهاي چاپي را ميكرد و هنوز هم به اين شيوه وفادار است و دارد كار ميكند.
محسن وزيري مقدم هم تاثيرگذار بود؟
او هنرستان نبود، در دانشگاه تهران درس ميداد با آقاي محمدابراهيم جعفري و نامي دوست بود و دنيايش فرق ميكرد. آنها با هم اختلافات سليقهيي هم داشتند مثلا سليقهيي كه آقاي وزيري داشت با سليقه آقاي الخاص يا ژيرار متفاوت بود، ولي خوشبختانه من با هر كس كه كار كردم، آنچه لازم داشتم را گرفتم.
در آن سالها مثلا گالري اسستيك كه ماركو گريگوريان راه انداخته بود وجود داشت، به آنجا رفت و آمد داشتيد؟
بله. با انجمن نقاشان جمع ميشديم. تا رسيد به تالار قندريز كه خود ما جمع شديم با مميز و ديگران، كه سرآخر نشد چون سليقههايمان يكي نبود. ولي خود قندريز خدابيامرز خيلي استثنايي بود كه متاسفانه تصادف كرد و فوت كرد.
باز آقاي الخاص در خاطراتش اشاره ميكند كه به دانشجويان تاكيد ميكردند كه زياد كار كنند، آيا شيوه تدريسشان به همين شكل بود؟
بله. يكي از دلايلي كه از من تعريف ميكرد، همين بود كه من زياد كار ميكردم. يك بار يادم هست كه گفت اين تابستان كه ميرويد زياد كار كنيد، من آنقدر كار كردم كه فرصت نميكرد نگاه كند، وحشت كرده بود، من 6 هزار طراحي برده بودم، فكر ميكرد 500 تا است، گفت بنشين نگاه كنيم، دو، سه روز كه شد گفت اينها را بردار ببر، هر كاري دوست داري بكن.
به كارهايتان كه نگاه ميكنم، به نظر ميرسد كه دستتان تند است و دوست داريد تند كار كنيد.
نه اتفاقا. به هر دو شيوه كار ميكنم. در مواردي ميشود كه مو را از ماست ميكشم، مثلا كاري دارم كه 400 پرسوناژ را در يك فضاي اندك كار كردهام، آن كار جايزه اول حكاكي پاريس را برده، يا كاري ميكشيدم 50 متر. جملهيي است كه فكر ميكنم پيكاسو گفته كه بايد كار را با جارو شروع كني، با سوزن تمام كني. به همين خاطر من به سراغ مينياتور و خوشنويسي هم رفتم. در نهايت كار بايد دقت داشته باشد، يعني وقتي كسي دارد طراحي ميكند بايد آناتومي را به دقت از آب درآورد، از آن طرف هم گرفتارش نشود، يعني آنقدر حاضر به ريسك باشد كه بتواند همه آن جزييات را هم پاك كند.
ما شنيدهايم كه دانشكده هنرهاي تزييني در آن سالها به نسبت دانشكده هنرهاي زيبا جوي مدرنتر داشته.
من و پيلارام با هم فارغالتحصيل شديم. اين شايد بهترين سند باشد كه ديگران ذكر نكردهاند، متاسفانه. من و پيلارام با هم فارغالتحصيل شديم و پروژههايمان هم با هم افتاده بود. آقاي برونه و موسيو ژيرار دو استاد اروپايي كارها را قضاوت ميكردند. همزمان در آتليه با هم كار كرديم و با هم فارغالتحصيل شديم كه متاسفانه، پيلارام خيلي جوان بود كه فوت كرد. من يك پروژه هم اضافه كار كردم، يعني يك كار كردم كه كافي بود، ولي يك كار ديگر هم در ابعاد بزرگ كار كردم. مرحوم پيلارام آن طرف كار ميكرد و اين امكان را به من داد كه در سوي ديگر آتليه يك كار ديگر هم بكنم. پيلارام هم خوشنويسي ميكرد و با زندهرودي اختلافاتي داشت. نمايشگاههايي با هم در داشتيم در دانشگاه كلمبيا.
چه سالي وارد دانشگاه شديد؟
ما از هنرستان مستقيم وارد دانشكده شديم، چون دانشكده را براي ما ساختند، بچههاي هنرستان مستقيم وارد دانشكده ميشدند. فكر ميكنم كه سال 1340 بود، ما گروه اول بوديم كه وارد دانشكده هنرهاي تزييني شديم. جايش هم اينجا نبود، از پيچ شميران به سمت خيابان طالقاني كه ميرفتيد سينما مولنروژ بود، كنار سينما دانشكده قرار داشت. مسوول دانشكده آقاي هوشنگ كاظمي بود. من چند رشته خواندهام، مجسمهسازي خواندهام، معماري خواندهام، گرافيك خواندم، نقاشي خواندم، همزمان يك كار 50متري كار كردم، يعني من يك بار فارغالتحصيل نشدم، سه بار فارغالتحصيل شدم. دانشكده كه وارد ميشديد، همهچيز ميخوانديد، يعني مجسمهسازي، نقاشي و گرافيك، بعد از دو سال معلوم ميشد كه به كدام يك بيشتر علاقه داري و قابليتت در كدام رشته است. ولي غير از آن من يك فوقليسانس گرافيك گرفتم، دوباره بعد رفتم و معماري خواندم، نقاشي را هم قبلش خوانده بودم. بعد بلافاصله رفتم وزارت كشور و يك سال مهندس معمار آنجا شدم، اول شهرسازي را با آقاي كلانتري تمام كردم و بعد رفتم رييس هنرستان زنجان شدم. بعد زمان آقاي مويدعهد استادهاي ايراني و خارجي را جمع كردند و من شدم جوانترين استاد، چون مثل الان نبود كه هر كس بيايد استاد شود. وزارت كشور ميگفت سه روز برو آنجا، سه روز هم بيا اينجا. من كه ميرفتم سر كلاس من را با دانشجوها اشتباه ميگرفتند. چون من خودم با دانشجوها كار ميكردم، زودتر از بچهها ميرفتم و سهپايه را ميگذاشتم و خودم هم كار ميكردم، بعد هر كس كه ميآمد سوال ميكرد كه معلمتان كيست و من ميگفتم: منم. يك كار 110 متري طراحي كردم در موزه هنرهاي معاصر كه در رمپ موزه قرار داشت. يك كار بزرگ كشيدم در وزارت كشاورزي، كار كندهكاري روي گل است كه تصوير منطقهالبروج است كه 64 متر است، يك كار 24 متري هم دارم كه سراميك است در طبقه بيستم وزارت كشاورزي. يك كار 13 متر در 5 متر دارم كه زندگي خودم را كار كردم. اينها حاصل ذهنيت آقاي الخاص است، زياد كار كردن، توجه به طراحي. همان سفري كه رفتم و بعدش 6 هزار طراحي آوردم، سال بعدش رفتم و با يك كار 24 متري برگشتم، ولي 24 كار يك متر در يك متر بود. آن موقع در خيابان وزرا، در مقابل گالري گيلگمش رفت و آمد نميشد، با بچهها ميرفتيم طبقه بالا، من چارچوب سفارش داده بودم، كار را لوله كرده بودم و برده بودم به گالري، آنجا كار را چارچوب كرديم. آنها را با آقاي الخاص درست كرديم و كمپوزيسيوني ترتيب داديم كه هر چند تا را در كنار هم گذاشتيم، به طوري كه در كنار هم يك تابلو ميشد و هر شش تابلو هم جداگانه يك تابلو ميشد. كار به خصوصي شده بود. فضاي آن كارها فرق ميكرد، نميشود گفت رمانتيك، ولي 80 درصدشان تخيلي بودند، تحتتاثير اساطير و شعرها. از آنها يك كتاب مفصل درست كردهام كه شايد بتوان چاپشان كرد. يك مجموعه هم كار پرتره و منظره دارم كه خيلي كارهاي خوبي كرديم و من همه را نگه داشتهام، 40، 50 تا پرتره دارم كه شايد آنها را هم جداگانه كتاب كنم. در دورهيي كه دانشكده بودم، كارگاهي داشتيم، دانشكده تخته سهلاييهاي 30 در 40 گرفته بود، كه آنها را به كارگاه برده بودم و هر روز ميرفتيم كار ميكرديم، به تدريج همه خانه پر از پرتره شد. بهانه نميآوريم كه بوم نداريم يا وسيله نداريم، از هر وسيلهيي استفاده ميكرديم و كار ميكرديم، پسرم ميگويد: با اين سن كمت چه خاطراتي داري، جنگ جهاني دوم هم يادت هست! در كشورهاي مختلف نمايشگاه داشتم، در امريكا، در نروژ، در سوئد نمايشگاه داشتم، به كشورهايي مثل تونس هم چند بار دعوت شدم. ولي چيزي كه مهم است شب اول گفتم به خواست خدا اين قلم هيچوقت از دستم نيفتاده، يعني هيچوقت پشتم باد نخورده، در صورتي كه خيلي از دوستان هستند كه ممكن است ناگهان شش ماه كار نكنند، حتي ديدم كساني را كه گفتهاند 10 سال نقاشي نكردهاند، بعد دوباره برگشتند، خيلي خوب است كه برگشتند، ولي وقتي صحبت حرفه است، ماجرا فرق دارد. آقاي الخاص كه در تمام عمرش نقاش بود، حتما تاثير گذاشت، ولي هنرمندان بزرگي مثل پيكاسو، مثل براك هميشه كار ميكردند، اين حسن كار است.
يعني هنوز هر روز كار ميكنيد؟
من هر روز نقاشي ميكنم. يك بخش ظاهري دارد كه من حفظ ميكردم، مثلا سال تحويلها، قبل از اينكه سال تحويل شود، بايد يك كار آبرنگ بكشم. هميشه يك دفترچه همراهم است، ممكن است به سفري 10 روزه بروم و كار نكنم، آن تفريح است، ولي وقتي برميگردم، جبرانش ميكنم.
منظم كار ميكنيد؟ يعني سر ساعت بايد بيدار شويد و كار كنيد؟
نه. خانمم ميگويد: تو چقدر تنبلي، ميگويم: اگر تنبلم پس اين كارها چطور كشيده شدهاند؟ آقاي جواد حميدي يك پرتره از من كار كرد، وقتي در دانشكده هنرهاي زيبا با هم درس ميداديم. من كلك زدم، مدل شدم تا يك تابلو از ايشان داشته باشم. يك پرتره خيلي قشنگ از من كشيده و يك فون زرد زده، كارهايش بيشتر خاكستري بود، بعد من خيلي آن كار را پسنديدم، گفتم: من را خيلي خوشتيپ كشيديد، گفت: چون قلم دستت بوده.