راهتان را ادامه دهيد
فريدون صديقي
هميشه اميدوارم. اميدواري عادت مردمان روزگار دير و دور است. وقتي بهار معطر، تابستان تپنده، پاييز رنگارنگ و زمستان بيتكلف پولك پولك برف ميريخت، معلوم بود كه ما چهار فصل بوديم. حتي اگر گاهي كمي مصدوم، كمي بيشتر مكدر و حتي بيشتر از اينها نگران فردا بوديم. اما قاعده اين بود؛ اميدوار باشيم، چون باوركرده بوديم فردا روز ديگري است. مگر نه آنكه امروز براي رسيدن به فردا آمده است. اصلا ما ياد ميگرفتيم از بزرگترها و گذرگاههاي عمر كه روياساز نباشيم، واقعبين باشيم، يعني قانع باشيم و بوديم. پس روياي ما فقط براي خيالبافي و شاعري بود. و آرزوهايمان سقف بلندي نداشت. اصلا ياد ميگرفتيم رويابافي كار سينما است و آرزو كردن بايد عاقلانه و عادلانه باشد، همين بود كه كمتر افسرده ميشديم. مبادا غمگين شويم تا مجنونتر از شيرين و فرهاد، عشق را قرباني كنيم. چون باور اين بود كه زنده بودن و دلبستن خود زندگي است. اينها ويژگي روزگار چهارفصل بود، سالهايي كه عموما نيكو و بهاران، باران و شكوفه و سيب بود. حالا و اكنون هم با اينكه فصلها مصدوم و روزگار مجروح است، من اما عادت ديرين خود را حفظ كردهام، دنبال غصه نميروم چون او خودش ميآيد. همين بلاهايي كه هرلحظه پشت پا ميزند به زندگي ما تا ما قبول كنيم در روزگار پلشت، فقط مرگ همه ما را در هر ارتفاعي كه باشيم مساوي ميكند. پس من خودم، من پنهان من، من دل من، به عادت ديرين ميگويد اميدوار باش، چون قلبت ميتپد پس ميتواني دلببندي و دلبندي همان خرسندي است. سلام به عابري كه دارد ميآيد با تبسمي دلنشينتر از بهار تا بگويد گرچه شادماني آهسته راه ميرود اما اندوه را جا ميگذارد. يعني راهتان را ادامه دهيد خانمها و آقايان دلنواز، بهار منتظر شما است.