بايد نگريست و خون دل خورد
هوشنگ جاويد
اجراي آيينهاي نوروزي در سالهاي اخير با كمبود نگاه دانش محور به سمتي رفته كه به نظر ميرسد بيشتر از آنكه ارتقايي يابد، تحليل رفته و تخريب شدهاند. مساله اصلي اين است كه هنوز بعد از گذشت 4 دهه از پيروزي انقلاب تكليف موسيقي مشخص نيست و پيداست كه امروزه به اين آفتها و آسيبها رسيده باشيم. به عقيده من اين آسيبها با بيمهري نسبت به موسيقي و بلاتكليفي از منظر جامعه مذهبي رخ ميدهد. از طرف ديگر اصلا موسيقي براي هيچ دولتي در كشور ما دغدغه نبوده و نيست. منظور من در اين زمينه، موسيقي ايراني- هم در حوزه نواحي و هم رديف دستگاهي- است كه دولتهايي كه روي كار آمدند نه تنها هيچ تلاشي براي ارتقاي آن نكردند بلكه فقط درصدد آن بودند كه در كنار دولتشان ساز و دهلي هم صدا كند. اما اينكه تصور كنيم برنامهاي براي حمايت يا ارتقاي آن وجود داشته باشد، اشتباه است. آموزشگاههاي موسيقي ايجاد شد، اعلام كردند هر استاني كه موسيقي بومي دارد بايد آموزشگاه تدريس آن موسيقي هم داشته باشد اما اين اشتباه بود چون بايد مكتبي ايجاد ميشد تا براساس آن، هنر از نسلي به نسل بعد انتقال پيدا كند. ولي با درگذشت افرادي مثل نورمحمد درپور، غلامعلي پورعطايي و ذوالفقار عسگريپور در خراسان، يا پير شدن و از بين رفتن بسياري از عاشيقهاي بنام موسيقي آذربايجان يا از بين رفتن راويان اصلي موسيقي گيلان يا تالش، آموزش اين موسيقيها به بخش آموزشگاهي محول شد. متاسفانه در آموزشگاهها سيستمهاي آموزشي «من درآوردي» وجود دارد كه اين موسيقيها را با نت آموزش ميدهند. البته اين به آن معنا نيست كه من با آموزش علمي مخالف هستم بلكه معتقدم علم اين موسيقي بايد توسط افرادي انتقال داده شود كه خودشان كارشناس و كاربلد باشند. مضاف بر اين بايد قبل از اين آموزشها برنامهريزي دقيقي صورت گيرد. امروزه در اين آموزشگاهها فقط نت با برخي تكنيكهاي نوازندگي را آموزش ميدهند بيآنكه به بنمايههاي تاريخي و معنوي آنها اشارهاي شود. همين پرداختن به ظواهر موسيقي باعث افول آن ميشود. در حال حاضر هر منطقهاي از ايران هزاران نوازنده دارد كه اگر از آنها بپرسيد بن مايه چيزي كه اجرا ميكنيد از كجاست و ريشهاش به كجا برميگردد، چيزي نميداند.
مشكل از همين جا شروع ميشود چون هيچ برنامهاي براي ارتقا و حمايت هنرمندان بومي وجود ندارد. بزرگترين اشتباهي كه پس از انقلاب مديران فرهنگي ما انجام دادند اين بود كه برخي از موسيقيهايي كه اصلا ذاتشان گروهي نبود را (به عنوان اينكه صداي يك ساز حرام است) به گروه تبديل كردند. اين مساله تا جايي پيش رفت كه تشكيل اين گروههاي موسيقي به بزرگترين دردسر ارشاد مناطق تبديل شد و صدمههاي فراواني را به هنر و فرهنگ آنها وارد كرد؛ نمونهاش دوتارنوازي در خراسان است كه كار را به جايي رسانده كه اين گروهها به تقليد از گروههاي تنبورنواز غرب كشور (خصوصا كرمانشاه) آثاري را اجرا ميكنند كه اصلا ذات موسيقي منطقهشان نيست يعني شيوههاي اجراييشان هم تغيير كرده است. پس از گذشت سه دهه از فعاليت اين گروههاي موسيقي، آنها امروزه به تكرار رسيدهاند و براي نوآوري دست به افزودن سازهاي ديگر به گروهشان ميزنند. سازهايي مثل گيتار، ارگ، كاخن و... كه هيچ ارتباطي به موسيقي آنها ندارد. اين آسيبها جدي است و تازه رو آمده است. زماني كه ما نهيب ميزديم كه حواستان باشد، كسي توجهي نكرد و حالا هم طبيعي است كه اين اتفاقات رخ دهد چون هيچ كس به فكر نبوده و نيست و صرفا همهچيز در حد شعار اعلام ميشود. 10 دوره از برگزاري جشنواره موسيقي نواحي ميگذرد اما پرسش اينجاست كه خروجي اين 10 دوره چه بوده است؟ حداقل 5 دوره اول كه با مديريت محمدرضا درويشي برگزار شد، باعث آشنايي نسل جوان كشور با اين موسيقيها شد اما چرا هيچ سيدي يا متن سخنرانياي از آن منتشر نشده است؟ مساله امروز ما اين است كه اصالتها (اصيلخواني و اصيلنوازي) زير سوال رفتهاند و تقليد از فرنگ صدمه شديدي به سازهاي ايراني و نوازندگي آن وارد كرده است. در خراسان كه ديگر نوازندهها به الكترو دوتار رو آوردهاند و ديگر دوتارنواز واقعي كمتر پيدا ميكنيد. به هر حال اين پيامد نبود نگاه حمايتي به موسيقي است و چارهاي هم وجود ندارد. فقط ميتوان نگريست و خون دل خورد.