• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲ خرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4061 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۱ فروردين

جان بي‌قراري داشت

رحيم مولائيان

نقاش بود و زندگي را شعر مي‌گفت.

كبوتربازي مي‌كرد و حسرت پرواز داشت.

پرشور بود و اين شوريدگي در كارهايش موج مي‌زد. به خود وفادار بود؛ به انديشه و احساساتش دلبسته بود و سرزمينش را مي‌پرستيد.

ابراهيم جعفري از استادان نقاشي مدرنيست ايران مي‌كوشيد سادگي زيستن را در بي‌پيرايگي شعرهايش بيان كند و درونمايه آثارش را مي‌توان با اين نگاه درك كرد. او لايه‌هاي بيروني زندگي را به آرامي دف مي‌زد و رقص قلم او تصاويري را شكل مي‌داد كه نشان از گستردگي شعريت دروني‌اش بود. بي‌قرار بود و تاب آرام ماندن نداشت. آتشفشاني بود از انرژي كه لايه‌هاي ذهن شاعرانه‌اش را بر كلمات جاري مي‌ساخت و بوم نقاشي برايش صحنه‌اي از نمايش هستي بود كه بي‌هيچ واهمه‌اي در آن مي‌رقصيد؛ زوربايي بود ايراني. او هرگز از واقعيت‌ها و لحظات تصويري سرزمينش دور نمي‌شد؛ با اينكه هميشه در آثارش بر مرز انتزاع قدم مي‌زد و فرم و رنگ‌هايش را تا مرز اكستره پيش مي‌برد اما نشانه‌هايي از عناصر بومي با رقص قلم‌موي فرم در نگارگري را در آثارش باقي مي‌گذاشت. در آثارش همه چيز سيال بود خطوط- سطوح و كنتراست‌هايي كه به آرامي به هم مي‌غلطيدند و هر لحظه تبديل به وضعيتي تازه مي‌شدند. او با شعر مي‌انديشيد، با شعر نقاشي مي‌كرد و با شعر حرف مي‌زد. در كلاس‌هاي دانشگاه هنر وقتي در كارگاه كنارش حضور داشتم اتاق بزرگ كارگاه چون معبدي مي‌شد كه مدام ما را در نيايش روياهايش شريك مي‌كرد. پرشور چون رقصنده‌اي از سرزمين‌هاي بدوي جست‌وخيز مي‌كرد و مدام يادآوري مي‌كرد. يك نفس آبي‌تر مهتاب خاموش مي‌شود. لحظات زيستن به بند يك نفس وابسته بود و درگير جزييات نبود و مي‌كوشيد راه به انديشه كلي در بيان زيستن بيابد.

قصه مي‌گفت، داستان مي‌نوشت، ترانه مي‌سرود و تئاتر مي‌نوشت. جان بي‌قراري داشت. مي‌گفت: «نقاشي يعني خط‌خطي كردن حتي وقتي با دست‌هايت مسير حركت را به تاكسي نشان مي‌دهي تجريش، تجريش بدان داري طراحي مي‌كني.» او زاده طبيعت بروجرد و باغات پدر بود. سركش در كوه و صحرا سرگرداني مي‌كرد و در اين راه شعر مي‌سرود. اهل رعايت كردن نبود. در نقاشي‌هايش پر از اتفاق بود. تناسبات در هم مي‌ريخت و شكل‌هايي پديد مي‌آمد كه دلپذير و ناب بود. او دلبسته اين اتفاق و شوريدگي بود. روزي طرحي كشيدم آناتولي دقيقي از بدن، نگاهي كرد آن را تكه‌تكه كرد و گفت حالا دوباره به آن نگاه كن. ابتدا حيرت كردم و پس از مدتي به خود آمدم و امروز مي‌دانم با جان من چه كرد.عاشق شب‌هاي مهتابي بود و بي‌قرار مي‌شد. اين نشانه‌هاي تصويري را در تاريك- روشن آثارش به خوبي مي‌توان ديد. مي‌گفت تاريك و روشن را به راحتي به كار مي‌برم و دليل اين موضوع را نمي‌دانم. او خود را اول شاعر بعد نقاش مي‌دانست. معتقد بود هنرمند در فضاي شاعرانه است كه نقاشي مي‌كند پس ابتدا بايد شاعر بود. شاعرانه زيست و شاعرانه نقاشي كشيد. ساختار آثار او ريشه در معماري ايراني دارد و انسجام هندسي آن را مي‌توان در فرم و فضاهاي معماري ايراني به راحتي جست.او رفت؛ اما نه با حسرت. او زيست و راضي از زيستن خود رفت. حسرت نبودنش تنها براي ما باقي مي‌ماند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون