گفتوگو با ناصر تكميل همايون مورخ و جامعهشناس ايراني
مصدق را نميتوان از تاريخ حذف كرد
محسن آزموده
محمد مصدق، سياستمدار نامآشناي ايراني، مليگرايي ميهندوست بود و ايران را براي همه ايرانيان ميخواست، با همه تكثر قومي و نژادي و زباني و مذهبي جامعه رنگارنگ ايران. چنان كه ناصر تكميل همايون ميگويد، مليگرايي مصدق، نه برآمده از ايده ناسيوناليسم جديد كه حاصل خاستگاه خانوادگي او و پرورش و تربيتش در بستر تاريخ و فرهنگ ايراني است، او در جواني و پيش از سفر به اروپا، با مشروطهخواهان نشست و برخاست داشت و دو آرمان استقلال و آزادي ايران از همين زمان بر ضمير او نقش بست. معمولا توجه به محمد مصدق، مربوط به نهضت ملي شدن صنعت نفت است و كمتر به دورههاي اوليه زندگي و فعاليت او توجه ميشود. اين بخش زندگي و كار محمد مصدق معمولا در ابهام فرو رفته. كتاب جديد ناصر تكميل همايون ميتواند تا حدود زيادي اين خلأ را پر كند و به عنوان گامي موثر در پرداختن به اين بخش از زندگي پر فراز و نشيب اين سياستمدار بحثبرانگيز ايراني باشد. ناصر تكميل همايون متولد 1315 قزوين، جامعهشناس و مورخ ايراني، از پژوهشگران نامآشنايي است كه آثار و نوشتههاي فراواني در زمينه تاريخ معاصر ايران و شهر تهران نگاشته است. او از سالها پيش، مقالاتي را در نشريه بخارا پيرامون روزگار جواني مصدق نوشته و منتشر كرده است. انتشارات نگارستان انديشه، به تازگي مجموعه اين مقالات را به همراه افزودههايي تازه تحت عنوان كتاب «محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار» منتشر كرده است. به اين مناسبت با ناصر تكميل همايون گفتوگو كرديم. اين گفتوگو در منزل دكتر تكميل همايون، بهرغم كسالت و ناخوشاحوالي ايشان و به لطف و هماهنگ صادق حيدرنيا مدير انتشارات نگارستان ميسر شد، با سپاس از ايشان و همسر مهربان دكتر تكميل همايون كه در طول گفتوگو لطف خود را از ما دريغ نداشتند.
در بسياري از گفتارها و نوشتههاي شما در كنار ابراز عشق و علاقه شديد به ايران، اظهار شيفتگي به دكتر محمد مصدق مشهود است. در مقدمه كتاب به اين اشاره كرديد كه در اوج درگيريهاي نهضت ملي، نوجواني 16-15 ساله بوديد كه مدتي هم به همين دليل دچار زندان شديد. اين علاقه و عشق شما به شخص دكتر مصدق از كجا ناشي شده است؟ شخصي در خانواده شما بود كه به مصدق علاقه داشت يا خود شما در نوجواني مصدق را كشف كرديد؟
اگر شما هم در آن سالها زندگي ميكرديد، يعني ميديديد كه در خيابان شاهآباد (جمهوري فعلي) حزب توده تظاهرات دارد و تانكهاي روسي هم دنبالش هستند و كافتارادزه (سياستمدار گرجتبار اهل شوروي) علمدار اين قضاياست، همان حالتي كه در مرحوم حسين گل گلاب (شاعر و نويسنده و موسيقيدان و هنرمند و استاد دانشگاه) پديد آمد و اي ايران را سرود، در شما هم نسبت به ايران پديد ميآمد. يا اگر قزويني و مقداري هم مذهبي بوديد و در قزوين ميديديد كه سربازهاي روس در كوچهها وقتي زنان را ميبينند، سر پا ميايستند و ادرار ميكنند و بيادبي خودشان را نشان ميدهند، آن احساس كودكانه مذهبي و ملي عاطفي و هيجاني در شما بيدار ميشد يا اگر در همان قزوين اخبار مربوط به تلاش براي جدايي آذربايجان را ميشنيديد و آن را با اطلاعاتي كه در كتابهاي درسي مقايسه ميكرديد كه ميگويد آذربايجان بخشي از ايران است، از نظر احساساتي تحريك ميشديد. يكي از زعيمهاي اين قضايا را در آن زمان در كاشاني ميديدم. كاشاني كه بعدا نقشآفريني كرد و خودش را نشان داد، با آن كاشاني كه در آن صحنهها شركت كرد، خيلي فرق ميكند. آن زمان ميگفتيم آيتالله بزرگ مذهبي اين طور فكر ميكند. من يك دايي هم داشتم كه از قديم سوابقي داشت و اهل قهوهخانه بود و آنجا براي اهل قهوهخانه روزنامه ميخواند و آخر شب در خانه هم اخبار روزنامه را ميخواند و گاهي وسط صحبتهايش فحش يا ناسزايي هم به تودهايها و هم به شاه ميداد. همه اين وقايع روي هم رفته آدم را دگرگون ميكرد، وقتي مخصوصا نطقهاي مصدق را ميديدم و ميشنيدم، خيلي تاثيرگذار بود. هنوز معتقدم در روند پيشرفت نهضت ملي و ناسيوناليسم ايران، نطقهاي مصدق بيشتر از فعاليت تمام احزاب اثر دارد. يك نطق مصدق را گوش ميكرديد، فرد ديگري ميشديد. اين زمينهها باعث شد كه با مصدق آشنا شوم و دنبال او بروم و در تظاهرات شركت كنم. مثلا 30 تير (1331) فاصلهام با مرگ يك وجب بود. سر كوچه نظاميه در ميدان بهارستان بغل دستيام تير خورد. اين عشق و علاقه بود تا زماني كه وارد دانشگاه شدم.
پيش از اينكه به دانشگاه بپردازيم، ميخواستم از اين بپرسم كه چرا به حزب توده علاقهمند نشديد؟ به هر حال شما نوجوان بوديد و در آن زمان بيشتر جوانان و نوجوانان به اين حزب علاقهمند ميشدند، در حالي كه آدمهاي سن و سالدار به دكتر مصدق گرايش پيدا ميكردند.
حزب توده ميتوانست حزبي بشود كه تمام جبههها و احزاب ديگر را در خودش جذب كند. اما چند اشتباه بزرگ كرد. يكي مساله آذربايجان بود. مردم نسبت به اين موضوع حساس بودند و هستند. ديگري مخالفت با ملي كردن نفت بود. اشتباه ديگر حزب توده ناسزا گفتن به جبهه ملي و طرفداران مصدق بود. در حالي كه با حرفهايي كه از آزادي و عدالت و دموكراسي و ... ميگفتند، ميتوانستند همه گروهها را جذب كنند. بعدا ديگران همين حرفها را زدند، مثلا خليل ملكي و نيروي سوم. به هر حال همه مردم با عزت و افتخار پيشين ايران آشنا بودند و كوروش و داريوش و شاهعباس را ميشناختند، در حالي كه دولتها دويست سال است نوكر و اجير بيجيره و مواجب روس و انگليس هستند. اين خفت به وجود آمده بود. راه مواجهه با اين خفت، دوري از آن با روش موازنه منفي مصدق بود. همين ويژگي مصدق مردم را به خودش جذب كرد، من هم به سمت او كشيده شدم. اين گرايش به مصدق و جبهه ملي خيلي جنبه علمي و دقيقي نداشت. تنها ده يا بيست درصد جامعه با موضوع به صورت علمي برخورد ميكردند، 80 درصد جامعه احساساتي عمل ميكردند. بعدا در مطالعاتي كه در دانشگاه كردم، در تمام شرح احوالهايي كه از رجال ايران در دوران معاصر خواندم، هيچ آدمي را منزهتر و مهذبتر و عاقلتر و منطقيتر از مصدق نديدم. من از بعضي طرفداران مصدق مثل دكتر صديقي هم دفاع ميكنم، اما در ميان ايشان كساني بودند كه گاهي اشتباهاتي كردهاند.
بعد از كودتا چه اتفاقي افتاد؟
بعد از كودتا اميدي كه ما داشتيم از بين رفت. بعد از كودتا ميزان استفاده از مشروبات الكلي و مواد مخدر افزايش يافت. من با اسم هرويين بعد از كودتا آشنا شدم. برخي فرار را بر قرار ترجيح دادند، عدهاي فريفته دنيا شدند و دنبال كار و بار رفتند، فقليل من عبادي الشكور، تنها عده اندكي در همان خط و ربط خودشان باقي ماندند، امثال فروهر و بازرگان و سحابي از اين دسته بودند. مرحوم يدالله سحابي مجسمه اخلاق بود. من با اين بزرگان محشور بودم.
در دانشگاه با اين افراد آشنا شديد؟
خير، در كنكور دانشگاه شركت كردم و قبول شدم و در رشته فلسفه اسمنويسي كردم. اما قبل از آن افرادي چون مرحوم طالقاني و مرحوم بازرگان و مرحوم سحابي و گويا دكتر محمودي و نوربخش و ميرخوان قاري قرآن گفتند كساني كه در مدارس تعليمات ديني آموزش ميدهند، خودشان سوره حمد را هم بلد نيستند، بايد يك دانشسراي تعليمات ديني تاسيس كنيم. بازرگان رييس و سحابي مديريت آن بود. جلسات شبها از 5 بعدازظهر تا 8 شب ادامه داشت. من همزمان با دانشگاه تهران در اين دانشسرا هم حضور داشتم. اساتيد اين دانشسرا تمايلات مصدقي هم داشتند، اگرچه آن را آشكارا بيان نميكردند و به ايما و اشاره نكاتي ميگفتند. مثلا آقاي ميرخوان ميخواند: « نزّل عليْك الْكتاب بِالْحقِّ مُصدِّقاً لِما بيْن يديْهِ» روي كلمه «مصدق» تاكيد ميكرد. اين جو در همه جامعه بود. مثلا يكي آقاي نهاوندي از روحانيوني كه به من هم علاقه داشت، در منبر ميگفت: صدر اسلام مردم مكه و مدينه فرياد ميزدند، محمد پيروز است! در همان سالها و روزها با برخي رجال ايران مثل مظفر بقايي و حسين مكي هم نشست و برخاست داشتيم. از طرفي ديگر افرادي مثل صديقي را ميديدم. شخصيت علمي و اخلاقي بسيار والايي داشت و آدم مجذوبش ميشد و بلافاصله تصور ميكرد او رهرو مصدق است. بازرگان هم همينطور بود. ما عيد فطرها براي نماز به دانشكده كشاورزي كرج ميرفتيم و مهندس بازرگان سخنراني ميكرد. بازرگان وقتي ميخواست سخنراني را شروع كند، با اشاره به عكس شاه و پدرش ميگفت، هر جا آدم ميرود، بايد زير عكس ظلمه باشد! اين خيلي مهم بود. سحابي آنچنان اخلاقي و باوقار و قانوني رفتار ميكرد كه شگفتزده ميشدي. وقتي طرفداران مصدق اينچنين بودند، خودش چه بوده! به مرور زمان اين روحيه در مقطع كارشناسي ارشد اثرات بيشتري گذاشت. وقتي براي تحصيل به اروپا رفتم، ديدم بخش عمده طرفداريهاي مصدقيهاي ساكن امريكا و اروپا احساسي است. در اين ميان بنيصدر استثنا بود. او در شناساندن مصدق، خط استقلال، موازنه منفي، دموكراسي و ... بسيار موثر بود. ما شبها باهم در اين زمينه بسيار بحث ميكرديم. اين بحثها باعث شد طرفداري من از آن حالت صرفا احساسي به حالت تعقلي تغيير كند. من هيچ كتابي درباره مصدق نخواندم ولو آنها كه مخالف او بودند كه وجهه اخلاقي و سياسي و ملي بودن مصدق او را برجسته ميساختند. براي من مصدق نماد روحاني و مذهبي بود. به گونهاي كه وقتي ميگفت «در ميهن كهنسال ما» با وقتي كه همين تعبير را ديگران ميگفتند، فرق ميكرد. همچنين است وقتي از دين و اسلام صحبت ميكرد. او ميگفت دو پايه مملكت ما را نگه داشته است، يكي پايه ديانت و ديگري پايه مليت. آن زمان در دانشگاه درسهايي تحت عناويني چون ناسيوناليسم و مدرنيسم و... داشتيم. وقتي اين مباحث را ميخواندم و با ديدگاهها و رفتارهاي مصدق و قضاوتهاي ديگران درباره او مقايسه ميكردم، حتي كساني چون ايدن و چرچيل كه به او ناسزا ميگفتند، ميديدم كه حتي در ناسزاهايي كه به مصدق ميگويند، واقعيتهايي آشكار ميشود.
بحث ناسيوناليسم مصدق بسيار اهميت دارد. امروز ميبينيم كه بحث از مفاهيمي چون ناسيوناليسم و مليگرايي بسيار قدرتمند شده و مدافعاني يافته است. البته در اين مباحث صورتها و معاني مختلفي از ناسيوناليسم مراد ميشود. يكي از نكات جالب توجه در بحث از منش و كنش سياسي محمد مصدق نوع نگاه او به ناسيوناليسم است. بسياري معتقدند كه ناسيوناليسم مصدق، نوعي مليگرايي مدني است و در آن قومگرايي و نژادپرستي يا ضديت با يك دين و آيين ديده نميشود و آنچه در آن برجسته است، تعهد به ميهن و وطن و تاكيد بر هم سرنوشتي همه ايرانيان است.
در نوشتهها و سخنراني مصدق با وجود اينكه در سوييس و فرانسه درس خوانده، جز مواردي بسيار اندك و معدود آنهم در كاربرد اصطلاحات حقوقي و قضايي، واژگان و لغات فرنگي ديده نميشود. در گفتارها و نوشتههاي او يك كلمه «ناسيوناليسم» ديده نميشود. حتي مدرنيزم هم پيدا نميكنيد. يعني آنچه مراد مصدق است و آنچه ما امروز «ناسيوناليسم ايراني» ميخوانيم، از خود تاريخ ايران گرفته شده است، از سعدي و حافظ و فردوسي نه از فيلسوفان و نويسندگان خارجي. نژاد اصلا براي مصدق مطرح نيست و هيچجا به آن اشاره نكرده است. لر و كرد و فارس گفته، اما گويي اينها را دخترخاله- پسرخاله و عموزاده ميداند. با دين كه هيچ مشكلي ندارد. امروز برخي ناسيوناليستهاي طرفدار مصدق گاهي به او ايراد ميگيرند كه خيلي مذهبي است. مصدق نه ضد نژادي بوده و نه نژادي را برتر از ديگر نژادها ميدانست. طرفدار دين بود اما يك كلمه ضد اديان ديگر حرف نزده است. من در كتاب تاريخ محله كليميان تهران، عكس مصدق را كنار عكس خاخام يديديا منتشر كردم. روابط مصدق با ارامنه هم خوب بود. بنابراين ناسيوناليسم مصدق برخاسته از تاريخ ايران و تحولات فرهنگي و اجتماعي و ديانت آن است.
شخصيت مصدق پيش از سفر او به اروپا در ايران و در خانوادهاي به لحاظ سياسي و فرهنگي غني پرورش يافته است، خاندان پدري او از مستوفيان بالامرتبه بودند و خانواده مادري هم از فرزندان و اولاد قاجار. در مورد اين خاستگاه خانوادگي اگر ممكن است توضيح دهيد.
پدر مصدق ميرزا هدايت وزير دفتر، آدم مذهبي عارفپيشهاي بود. او چندين كتاب هم نوشته است. او يك حالت عرفاني داشته است. مصدق در 12-11سالگي يتيم شد، اما تا پيش از همين سن، پدرش روي او اثر گذاشته است. براي مثال در خاطرات مصدق ميخوانيم كه وقتي كودكي 9 ساله بوده، حسنعلي خان امير نظام گروسي، افسر قشون به تهران ميآيد و مصدق را نزد پدرش ميرزا هدايتالله وزير دفتر ميبيند. اميرنظام گروسي به مصدق يك ديوان حافظ هديه ميدهد، بعد از مصدق ميخواهد كه غزلي برايش بخواند. مصدق هم با آن سن كم، به زيبايي غزل حافظ را ميخواند، بدون هيچ غلطي. البته در شكلگيري شخصيت مصدق نقش مادرش خانم نجمالسلطنه اهميت بيشتري دارد. ايشان زن بسيار باكفايت، باهوش و باسوادي بود كه از پايگاههاي ممتاز جامعه و از قاجاريه مثبت عباس ميرزايي بود. ايشان همچنين بسيار متدين بود. خانم هما، مادربزرگ مصدق، مسجدي در سنگلج درست كرده بود كه آن را مسجد شازده خانم ناميدند. امامزاده داوود در ارتفاعات كن و سولقان را همين شازده خانم ساخته است. اين نشانه يك اعتقاد قوي است. بعد وصيت ميكند وقتي مرد، حتما او را در نجف دفن كنند. ما وقفنامهاي داريم كه خرج شمع و چراغهاي آن مقبره را تعيين كردند. خانم نجمالسلطنه هم وصيت كرده بود كه او را همانجا دفن كنند و وقتي در سال 1311 درگذشت پيكرش را به نجف منتقل كردند. در اطراف احمدآباد مصدق در آبيك، امامزادهاي به نام جعفر هست كه رسيدگي ساختمان و بناي آن كار دكتر مصدق است. اينها نشاندهنده عقايد و ديدگاههاي مصدق است. او در چنين خانوادهاي پرورش يافته است.
يكي از نقدهايي كه به مصدق وارد ميكنند، اين است كه با تاكيد بر لقب او يعني مصدقالسلطنه او را در نهايت منتسب به همان قاجار ميدانند و ميگويند، وقتي دوازده- سيزه ساله بوده، والي خراسان شده، بدون اينكه تجربهاي داشته باشد. آنها ميگويند يك بچه كوچك چطور ميتواند از پس چنين پست و مقامي برآيد؟ ايشان معتقدند مخالفت مصدق با تغيير سلطنت از پهلوي به قاجار هم از اين خاستگاه قجري ناشي ميشود. نظر شما در اين مورد چيست؟
اين از مزخرفات تاريخ است. خود مصدق در همان نطقي كه عليه پادشاه شدن رضاشاه ميكند، به قجرها عمل ميكند و ميگويد قاجاريه هم براي ما كاري نكرده و خيلي از مصائبي كه الان نصيب ما شده، به دليل پادشاهي قاجاريه است. اما در مورد انتصاب او به عنوان والي خراسان، اولا آن زمان مقامات براساس اطلاعات و تخصص انتخاب نميشدند، الان هم البته چنين است. اين يك رسم حكومتي بود كه افراد كم سن و سال به عنوان حاكم انتخاب ميشدند. ثانيا آن زمان مستوفياني كه سن كم داشتند، حتما پيشكار داشتند، يعني يك نفر با ايشان بود كه كارها را بلد بود و به مرور زمان به آنها ياد ميداد. يعني مصدق در اين دوره خيلي آموزش ديد. در ضمن مصدق هيچوقت از قجريها دفاع نكرده است. او حتي ناصرالدينشاه را هم تاييد نكرده است. ضمن آنكه مصدق در دوران واليگري، هيچ فسادي نداشته است.
آن چيزي كه شاه در كتابش ميگويد كه مصدق مشكل مالي داشته، چيست؟
اين اتهام است و مصدق در خاطرات و تالمات پاسخ او را داده است. آخر آن هم به طعنه ميگويد، اگر قرار است از اين نوع خاطرات نوشته شود، در مورد اعليحضرت هم خيلي مسائل از اين دست هست.
شما چند فصل كتاب را به مشروطهخواهي مصدق اختصاص داديد. مصدق در آستانه انقلاب مشروطه، جواني 24 ساله است كه ميكوشد نماينده مجلس شود، اما به دليل صغر سن موفق نميشود و اعتبارنامهاش پذيرفته نميشود. همچنين در انجمن آدميت فعاليت ميكرده است. در اين مورد توضيح دهيد.
مشروطهخواهي مصدق مثل نهضت مليخواهي من است. در ايران دو نوع سيستم آموزشي داشتيم، يكي مكتبخانههاي عمومي و ديگري مكتبخانههاي خصوصي كه در گوشهاي از خانههاي اشراف برگزار ميشد. رجال و رجالزادگان هم به اين محافل خصوصي راه داشتند و بحث شيرين روز، بحث مشروطيت بود. مصدق اين مباحث را ميشنود و به آن علاقهمند ميشود و در دفاع از مشروطيت فعال ميشود. انجمن درست ميكند. مصدق يكي از افرادي است كه به مبارزات سياسي از طريق انجمنها توجه ميكند. وقتي انجمن آشتيانيها درست ميشود، مصدق با آنها كار ميكند. روزي هم كه بمباران مجلس ميشود، مصدق آنجا حضور دارد و تا چهارراه مخبرالدوله آمده. مصدق با وجود آنكه با محمدعليشاه رابطه خانوادگي داشته، از شكست مشروطه ناراحت ميشود و مخالف اقدامات محمدعلي شاه است. البته هيچگاه تندرو نبود و حتي وقتي ميخواست به خارج برود، از محمدعليشاه خداحافظي كرد. اما مشروطيت ايراني مصدق كه در مكتب وزير دفتر و مستوفيالممالك ريشه داشت، در پاريس علمي ميشود، يعني مشروطيت براي او بدل به دموكراسي، كنستيتوسيون و مسائلي كه بعدها مصدق روي آنها تكيه كرد.
يعني وقتي از اروپا برگشت، با دانش بر ميگردد؟
بله، دانش به همراه آن احساسات اوليه. او خيلي از افراطيگريهاي مشروطهخواهان را قبول نداشت، اما به كسي توهين نميكرد. او يك نوع تربيت مدني داشت.
هميشه متعادل بوده، درست است؟
بله
در مورد جمهوري چه؟
مصدق مشروطهخواه بود و معتقد بود كه شاه هيچوقت مسوول نيست، بلكه تنها نماد است. كاري كه محمدعليشاه و بعد رضاشاه و پسرش كردند، ضد مشروطه است. مصدق ميگفت بايد به دوران مشروطه بازگرديم. تا آخرين روز هم راجع به جمهوري چيزي نگفت. حتي وقتي مجلس هم منحل شد، مصدق آن را منحل نكرد. وكلاي فراكسيون نهضت ملي دستهجمعي استعفا ميدهند و بيست و چند نفر كنار ميروند، يك عده ديگر از وكلا هم ميروند و به يكباره كسي نميماند. مصدق به شاه نامه مينويسد كه وضعيت مجلس اينچنين است و دستور انتخابات صادر فرماييد. نگفته كه مجلس نباشد.
يعني شما ميگوييد الغاي مجلس كار مصدق نبود؟
كار مردم بود، مردمي بود. البته گروهي هم خواهان جمهوري بودند. روزنامه نيروي سوم به رنگ قرمز درشت نوشته بود كه استقلال، آزادي و جمهوري و مصدق پيروز است. يك عده محدودي از جمهوري حرف ميزدند. البته شايد هم آن كساني كه نميگفتند، ته دلشان از جمهوري بدشان نميآمد، اما نميگفتند. زيرا قسم خورده بودند كه مشروطهخواه بمانند. تا آخر هم ماندند. در دادگاه هم تمام كوشش مخالفان اين بود كه مصدق را به جمهوريخواهي و جمهوريگرايي متهم كنند، اما موفق نميشوند.
شما در كتاب زندگي سياسي مصدق را دورهبندي كردهايد. اين دورهبندي به چه صورت است؟
دوره اول زندگي مصدق يعني دوران كودكي و نوجواني الغاي قاجاريه، دوره پخته شدن مصدق از نظر فكري، عقيدتي، مرام و آشنايي با مفاهيم جديد است. در اين دوره تاكيد بر بازگشت به مشروطيت و مخالفت با استبداد است. دوره دوم، دوران رضاشاه است كه آنچه مصدق پيشبيني ميكرده، در حال تحقق است، يعني استبداد و زور و ديكتاتوري و ... اين دوره تا به زندان افتادن او در بيرجند در اواخر دوره رضاشاه ادامه مييابد. او در سال 1319 آزاد ميشود. اينكه ميگويند پسر او غلامحسين نزد فرد سوييسي رفته و خواسته پدرش را آزاد كنند، حرف درستي نيست. مصدق هيچ حركتي براي آزاد شدن نميكند. البته ممكن است آن فرد سوييسي يا ديگران بدانند قضيه چيست، اما او خودش كار ميكند. مصدق بعد از آزادي به احمدآباد ميرود و كارهاي خودش را ميكند. رفتن رضاشاه در سال 1320 يكي از دردناكترين حركاتي است كه در ايران از طرف سلاطين اتفاق افتاده است. رضاشاه نشان ميدهد آدمي است دستنشانده انگليسها كه او را پادشاه كردهاند و حالا هم ميگويند برو و او راهش را ميگيرد و ميرود! خب اقلا ميگفتي، من بد كردم، خيانت كردم، ايراني هستم. ميخواهم در وطنم محاكمه شوم! نه اينكه به ژوهانسبورگ و جزيره موريس برود! بعد صد درصد پسرش را متفقين آوردند. مصدق در مجلس شش بود، به مجلس هفتم راهش نميدهند.
چرا او را به مجلس هفتم راه نميدهند؟ چون در مجلس ششم كه بعد از تغيير سلطنت هست، حضور دارد.
در مجلس ششم شاه مجبور بوده برخي اشخاص مثل مدرس و مصدق را بياورد، تا نگويند كه اين طرفي افتاده است.
يعني مدرس هم در مجلس ششم بود؟
بله، اما وقتي كه رضاشاه قدرت بيشتري ميگيرد، او را هم كنار ميگذارد. مردم بعد از مجلس ششم مصدق را نديدند. شايد دو- سه بار به تهران آمده باشد، يك بار براي درگذشت مادرش به تهران ميآيد، يك بار براي دخترش كه وضع رواني عجيبي داشت و ميخواست او را به اروپا ببرد كه تا بيروت ميبرد و ميبيند ديگر تحمل ندارد. يك بار هم خودش مريض ميشود و ميخواهد به آلمان برود. اما بعد از شهريور 1320، در انتخابات راي اول ميآورد. اين نشانگر بينش و درايت مردم است. اين دوره سوم كار سياستورزي مصدق است كه تا زمان نخستوزيرياش ادامه دارد. از دوران نخستوزيري به بعد، سياست مصدق زمامداري است كه تا 28 مرداد ادامه دارد. بعد از كودتا هم دوره چهارم حيات سياسي مصدق شروع ميشود كه هنوز هم ادامه دارد.
شما در مقدمه كتاب، آرمانهاي كلي سياسي مصدق را مبارزه با استبداد و تلاش براي استقلال ايران ميخوانيد.
بله، استقلال و آزادي اصليترين اهداف مصدق است. استقلال و آزادي يك نوع ثمراتي هم داشته است كه از آن جمله عدالت و دفاع از زندگي مردم است. همهچيز به اين دو عامل باز ميگردد. اگر مملكت مستقل نباشد، هيچ كار ديگري در آن نميشود كرد. اگر استقلال باشد، اما آزاد نباشد هم هيچ كار نميشود كرد. استقلال و آزادي با يكديگر پيوند دارند و از هم منفك نيستند. نميشود در كشوري استقلال داشت، اما آزاد نبود و بالعكس. حتي ملي كردن صنعت نفت از نظر مصدق، در پيوند با مستقل بودن است. او معتقد بود تا زماني كه انگليسيها هستند، به استقلال نميرسيم. او ملي شدن صنعت نفت را نوعي حركت استقلالطلبانه ميدانست.
دكتر محمدعلي موحد در سخنراني صد سالگي صنعت نفت ايران در سال 1385 ميگفت، ملي شدن صنعت نفت بخشي از پازل مشروطيت بود، زيرا در مجلس اول مشروطه، نمايندگان در مذاكرات دنبال ملي شدن صنعت نفت هستند. در حالي كه هنوز نفتي هم استخراج نشده است. او معتقد است كه مصدق اين ملي شدن صنعت نفت را به عنوان بخشي از پازل مشروطيت دنبال ميكرده است.
در علم تاريخ ما خوب و بد داريم، اما مورخ كسي است كه هم خوبي و هم بدي را ببيند. كسي كه تاريخ رجال ايران را مينويسد، به همان كيفيت كه از مصدق صحبت ميكند، بايد از قوامالسطنه و ساعد مراغهاي هم صحبت كند. در ضمن اگر خوبيهاي كسي را ميبيند، بديها و اشتباهاتش را هم بگويد. متاسفانه شاه در اين مورد اشتباه بزرگي كرد و درك نكرد كه مصدق از محمد مصدق جداست. او به يك نماد تاريخي- فرهنگي جامعه تبديل شده است. او گفت راجع به مصدق هيچ چيزي ننويسد تا مجهول بماند. حتي در نخستوزيري عكسهاي او را جمع كردند. متاسفانه بعدا هم اين اشتباه تكرار شد و مصدق را كنار زدند. اين ضربهاي به فرهنگ تاريخنويسي ايران است. نسل امروز ما هم متاسفانه با تاريخ آشنايي عميق ندارد. يك خانمي به عنوان دانشجو براي پاياننامه به من مراجعه كرد و ميخواست راجع به محله سنگلج پاياننامه بنويسد. از او پرسيدم تا كجا پيش رفتهاي؟ گفت تا محله وزير دفتر رفتهام. پرسيدم راستي وزير دفتر كي بوده؟ گفت نميدانم، دفتردار بوده؟! گفتم پدر دكتر مصدق بوده است، او را ميشناسي؟ گفت نه! تعجب كردم كه يك نفر در مملكت ايران و در شهر تهران رساله مينويسد، نه مصدق را ميشناسد، نه پدرش را! خيلي تاسفبرانگيز است! اين كوشش كه مصدق را به عنوان نماد و نهضت و يك جنبش و يك حركت براي قوام ملي محو كند، خيانت بزرگي است، خواه طرفدار مصدق باشيم خواه مخالف او. ما قوامالسلطنه را هم نميتوانيم از تاريخ حذف كنيم، بالاخره نقش مهمي داشته است. ما بايد رجال خودمان و وقايع مهمي كه در تاريخمان رخ داده، به جوانان نشان دهيم. جوان ايراني كه سي تير و 9 اسفند و 28 مرداد را نشناسد، مشكل دارد. جواني كه مصدق، صديقي و كاشاني و حتي بقايي را نشناسد، كارش ميلنگد.
اين كوشش كه مصدق را به عنوان نماد و نهضت و يك جنبش و يك حركت براي قوام ملي محو كند، خيانت بزرگي است، خواه طرفدار مصدق باشيم خواه مخالف او. ما قوامالسلطنه را هم نميتوانيم از تاريخ حذف كنيم، بالاخره نقش مهمي داشته است. ما بايد رجال خودمان و وقايع مهمي كه در تاريخمان رخ داده، به جوانان نشان دهيم
در شكلگيري شخصيت مصدق نقش مادرش خانم نجمالسلطنه اهميت بيشتري دارد. ايشان زن بسيار باكفايت، باهوش و باسوادي بود كه از پايگاههاي ممتاز جامعه و از قاجاريه مثبت عباس ميرزايي بود. ايشان همچنين بسيار متدين بود. خانم هما، مادربزرگ مصدق، مسجدي در سنگلج درست كرده بود كه آن را مسجد شازده خانم ناميدند
استقلال و آزادي اصليترين اهداف مصدق است. استقلال و آزادي يك نوع ثمراتي هم داشته است كه از آن جمله عدالت و دفاع از زندگي مردم است. همهچيز به اين دو عامل باز ميگردد. اگر مملكت مستقل نباشد، هيچ كار ديگري در آن نميشود كرد. اگر استقلال باشد، اما آزاد نباشد هم هيچ كار نميشود كرد. استقلال و آزادي با يكديگر پيوند دارند و از هم منفك نيستند. نميشود در كشوري استقلال داشت، اما آزاد نبود و بالعكس. حتي ملي كردن صنعت نفت از نظر مصدق، در پيوند با مستقل بودن است. او معتقد بود تا زماني كه انگليسيها هستند، به استقلال نميرسيم. او ملي شدن صنعت نفت را نوعي حركت استقلالطلبانه ميدانست