سعيد اركانزاده يزدي
فيلم «صفحه اول» با گذشت ۴۹سال، نزديك به نيمقرن، هنوز منعكسكننده تصوير حرفهاي روزنامهنگار در دنياي ماست. اين فيلم ساخته بيلي وايلدر، كارگردان شهير تاريخ سينما، در سال ۱۹۷۴ است. اقتباسي است از فيلم سينمايي قديميتري با همين عنوانِ «صفحه اول» كه در سال ۱۹۳۱ توسط لوييز مايلِستون ساخته شد. در آن زمان، مايلستون فيلم را از يك نمايشنامه نوشته بن هچت و چارلز مكآرتور اقتباس كرده بود كه در برادوي در سال ۱۹۲۸ با همين اسمِ «صفحه اول» به صحنه آمده بود. تاريخ وقايع داستان فيلم مربوط است به ۶ ژوئن ۱۹۲۹. درواقع، طرح اصلي داستان فيلم مربوط به زمان نوشتهشدن نمايشنامه بوده و حدود صد سال پيش بنا شده است. روابط روزنامهنگارها و نقش مطبوعات و ارتباط با منابع خبري منعكسكننده وضعيتي است كه يك قرن پيش رسانهها داشتهاند. نكته جالب اينجاست كه همچنان بخشي از شرايط و روابط و ارزشهاي كلي بر روزنامهنگاري حاكم هستند، بهرغم اينكه ما در اين مدت شاهد زير و رو شدن عرصه رسانهها و ظهور رسانههاي نويي مثل تلويزيون، ماهوارهها، اينترنت و شبكههاي اجتماعي بودهايم.
«صفحه اول» يك طنز سياه است. داستان آن در ساختمان دادگاههاي جنايي شهر شيكاگو ميگذرد و در خلال اتفاقات درون اتاق خبرنگارانِ حوزه حوادث جنايي مطبوعات شيكاگو در اين ساختمان، فساد مقامات و مسوولان را نشان ميدهد و اينكه آنها چطور با كنار گذاشتن يا تطميع رسانهها كارشان را پيش ميبرند. بهعلاوه، اين فيلم روشن ميكند كه خود رسانهها چقدر در اين وضعيت تقصير دارند. يك شهردار فاسد به كمك كلانتري ابله و دستوپاچلفتي ميخواهد جان يك انسان را با اعدامش بگيرد، با اين هدف كه دوباره در انتخابات شهرداري پيروز شود و و جايگاه خود را تثبيت كند. روابط بين روزنامهنگارها و مقامات پر است از شعارهاي توخالي و نمايشهاي مضحك. همان اولين صحنه فيلم اينطور شروع ميشود كه يك خبرنگار از پنجره اتاق خبرنگاران كه به حياط دادگاه باز ميشود، خطاب به كساني كه دارند چوبه دار براي اعدام فردا صبح برپا ميكنند و صداي چكشزدن بر ميخهاي دار بلند شده، فرياد ميزند: «ما داريم اينجا كار ميكنيم، كمي آرومتر.» وقتي كسي به او اعتنايي نميكند و حتي به او ميگويند «به جهنم»، با ناراحتي تاسف ميخورد بر اينكه هيچ احترامي به مطبوعات گذاشته نميشود و بعد برميگردد سر ميز خبرنگاران. ولي آنها اصلا كار نميكنند؛ دارند ورقبازي و قمار ميكنند. اين اولين نيش و كنايه است به خبرنگاري و خبرنگاران. اين نيش و كنايهها تا آخرين لحظههاي فيلم و حتي در انتها كه سرنوشت شخصيتهاي فيلم برشمرده ميشود، ادامه دارد.
روابط درونسازماني رسانهها
بيلي وايلدر خودش روزنامهنگار بوده. به همين دليل است كه روابط و ظرايف دنياي روزنامهنگاري را بهخوبي در اين فيلم به تصوير كشيده است. او زاده لهستان در سال ۱۹۰۶ است و در جواني با خانوادهاش به وين كه در آن زمان در قلمرو امپراتوري مجارستان - اتريش بوده، ميرود. به جاي اينكه در دانشگاه وين ثبتنام كند، در روزنامههاي محلي آن شهر مشغول به كار ميشود و در سمت خبرنگار آزاد، بهطور حقالتحريري در مطبوعات حوزه ورزشي و جنايي گزارش مينويسد. اين دو حوزه يكي از زيربناييترين حوزههاي خبري در روزنامهنگاري است. وايلدر بعدتر به برلين ميرود و آنجا در يك روزنامه تابلوييد - روزنامهاي با قطع كوچك كه معمولا عامهپسند است - يك شغل ثابت خبرنگاري پيدا ميكند. او همانجا با اهالي سينما آشنا ميشود و وارد كار فيلمنامهنويسي و بعد فيلمسازي ميشود. اين سابقه روزنامهنگاري بيلي وايلدر در فيلم «صفحه اول» بهروشني به دردش خورده است. بيقيدي خبرنگارها به مقررات و ديسيپلينهاي اطرافشان، دوز و كلك سواركردن براي پيشبردن اهدافشان، نان به هم قرضدادنها و رقابتهايشان، هيجانزدگي و از خود بيخود شدنهايشان در مواجهه با خبرهاي ارزشمند در اين فيلم اغراقآميز نيست بلكه واقعنمايانه است.
در فيلم بهخوبي ميتوانيم روابط داخل رسانهها را ببينيم: سردبير به آب و آتش ميزند تا بهترين اخبار و گزارشها تهيه شود، روابط روزنامهنگارها در سلسلهمراتب سازمان مطبوعات همين است كه در فيلم نشان داده ميشود و ناراحتي روزنامهنگارها از كارشان و اذيتهايي كه در اين كار ميشوند هم در فيلم منعكس شده است. خيلي از روزنامهنگارها از كارشان خستهاند چون روزنامهنگاري بسيار فرساينده است. آنها جان و عمرشان را بر سر اين كار ميگذارند و مواقعي كه سختي كار به اوج ميرسد كم ميآورند. اين است كه گاهي ميخواهند بروند سراغ يك كار خيلي راحتتر، مثل همين كار در يك شركت تبليغاتي در فيلادلفيا كه هيلدي جانسون (با بازي جك لمون) پيدا كرده است. وقتي كه او اول كار به دفتر روزنامه ميرود تا استعفا بدهد، خطاب به سردبيرش ميگويد: «ميخوام مثل آدم زندگي كنم، ديگه از اين كارها خسته شدم.»
بعدتر كه ميرود به اتاق خبرنگاران در ساختمان دادگاههاي جنايي تا از همكارانش خداحافظي كند، خبرنگارهاي بقيه روزنامههاي شيكاگو به او ميگويند لابد دفتر كار خيلي شيكي دارد و بعد، از دستمزدش ميگويند. يكي از آنها ميگويد: «شرط ميبندم كه شنبه و يكشنبه تعطيلي.» هيلدي جانسون در پاسخ اضافه ميكند: «و كريسمس.» يعني روزنامهنگارها نهتنها شنبهها و يكشنبهها تعطيل نيستند كه حتي روز كريسمس هم بايد بلند شوند بيايند سر كار. بعد يكي از آنها با كمي حسادت ميگويد شش ماه بعد بيرونت ميكنند كه هيلدي جواب ميدهد هرگز، چون عموي نامزدش مالك آن شركت تبليغاتي است. شروع ميكنند به مسخرهكردنش كه يك ژيگولو ميشوي و لابد ميخواهي عضو باشگاه گلف بشوي و پيژامههاي ابريشمي تنت كني. هيلدي ميگويد چرا كه نه. ميگويد: «روزنامهنگار بمانم كه چه بشود؟ نصف شب آدمها را بيدار كنم و از آنها درباره وقايع بياهميت سوال كنم؟ عكس زنهاي پير يا دختراني را كه به آنها تعرض شده، بدزدم تا در روزنامه چاپ كنم؟» همكارانش ميگويند پس شأن و منزلت روزنامهنگاري چه ميشود، تشخص و شرافت روزنامهنگاري؟ هيلدي ميگويد: «من نميخواهم عاقبتم بشود مثل شما كه پشت ميز تحريريه نشستهايد با موهاي خاكستري و پشت قوزكرده و چشمهاي نيمهكور.»
اوضاع اقتصادي روزنامهنگارها هيچوقت خوب نبوده. ميبينيم كه هشتشان گرو نهشان است و وقتي هيلدي ميخواهد طلبهايش را از آنها بگيرد، هركدام بهانهاي ميآورند. آخر هم بيخيال ميشود و كاغذ بدهيهايشان را پاره ميكند. اما با همه اين حرفها، روزنامهنگارها در كار خود هيجان و شوق و عشقي را ميبينند كه در هيچ كار ديگري به آن دست پيدا نميكنند. با اينكه هيلدي جانسون از سالها كار در مطبوعات بيزار شده، اما وقتي يك رويداد خبري ارزشمند را ميبيند، نميتواند خودش را كنترل كند و كتش را درميآورد و مينشيند پشت ماشين تحرير. غول روزنامهنگاري او دوباره از چراغ جادو بيرون ميآيد.
روابط روزنامهنگار با قدرت
«صفحه اول» دو سال بعد از رسوايي واترگيت در سال ۱۹۷۲ اكران شد. همان رسوايياي كه با فاششدن شنود دفتر حزب دموكرات امريكا توسط حزب جمهوريخواه شروع شد و در نهايت به استعفاي نيكسون، رييسجمهور وقت امريكا انجاميد. فيلم «همه مردان رييسجمهور» ساخته آلن جِي پاكولا در سال ۱۹۷۶ بهخوبي اين رسوايي را به تصوير كشيده است. دهه ۱۹۷۰ دهه رسواييهاي بزرگ و سرشاخ شدن رسانهها با مقامات و قدرتهاي سياسي بود. همان سال ۱۹۷۱ اسناد پنتاگون توسط دانيل السبرگ افشا شد و مطبوعات در فاشكردنش بسيار كمك كردند. سپس داستان واترگيت پيش آمد. فضا آماده بود براي اينكه تصوير قهرمانانهاي از مطبوعات درست شود و بيلي وايلدر سعي كرد با بازسازي يك فيلم مربوط به چهار دهه پيش، رابطه رسانهها و قدرت را به طنز بكشد. در فيلم «صفحه اول» قدرتي كه مطبوعات دارند ناشي از خوانندگان آنهاست، نه ارتباطشان با قدرتهاي سياسي و مقامات. مقامات آلوده به فسادند و مطبوعات روبروي آنها قرار دارند، نه كنارشان؛ هرچند كه آنها هم از فساد بري نيستند. روزنامهنگارها همدست قدرت نيستند؛ از خدمات قدرت استفاده ميكنند، در ساختمان دولتي اتاق دارند، كلانتر ناچار است ميزباني آنها را بكند، اما روزنامهنگارها همچنان طلبكارند: كلانتر را مسخره ميكنند، فسادهاي حقيرانه او را به رويش ميآورند - مثلا اينكه بليت تماشاي اعدام را در بازار سياه ميفروشد - و سوءاستفادههاي شهردار را ميدانند. غصه ميخورند كه چرا يك آدم را كه سزاوار اعدام نيست، ميخواهند براي منافع باندي خودشان قرباني كنند. اما در نهايت، زورشان به پاسخگوكردن قدرت نميرسد و خروجي رسانههاي آنها چيزي را كه پشت پرده دارد اتفاق ميافتد فاش نميكند. با اين حال، روزنامهنگارها كجدار و مريز دنبال حقيقتند و خط و مرزي حرفهاي بين رسانهها و روزنامهنگاران با مقامات و قدرتمندان وجود دارد. وقتي سردبير و گزارشگر بازداشت ميشوند و شهردار و كلانتر جلوي سلولشان ميآيند، هر يك از طرفين براي ديگري رجز ميخواند كه روزگارش را سياه خواهد كرد. هر آن ممكن است زور يكي به ديگري برسد. خلاصه اينكه روزنامهنگارهاي فيلم ابايي ندارند از اينكه با مقامات درگير شوند، اما به هر حال، بايد براي اين كار شواهد و مستندات و مقررات و روشي حرفهاي داشته باشند. هم مقامات و هم روزنامهنگارها ميدانند كه اين مرزبندي حرفهاي وجود دارد و هر دو هم به آن مقيدند، هرچند كه ميكوشند آن را با لطايفالحيل زير پا بگذارند.
رابطه روزنامهنگار با مخاطب و مردم
روزنامهنگارهاي «صفحه اول» چنان احترامي براي مخاطب قايلند كه گويي هدفي بالاتر از جذب مخاطب براي آنها وجود ندارد. بارها سردبير «اگزمينر» و خبرنگاران بقيه نشريات تيترهايي را با خود تكرار ميكنند يا صفحه اول خيالياي را ميبندند كه فكر ميكنند خوانندگان فراواني به خود جذب ميكند. وقتي معشوقه مرد اعدامي خود را از پنجره پرت ميكند و خبرنگارها ميفهمند كه زنده است، همانطور كه دارند به حياط ميدوند، تيتر خبر را هم با خود بلند فرياد ميزنند: «زن مرموز در راه عشق پايين پريد.» والتر برنزِ سردبير وقتي پاي تلفن از هيلدي جانسونِ گزارشگر ميشنود كه ارل ويليامزِ اعدامي به اتاق خبرنگاران رفته، همان جا تيتر خبر را بلندبلند ميگويد: «اوه خداي من، ارل ويليامز در تصرف اگزمينر.» چند دقيقه بعد، وقتي سردبير تلفني با معاونش در روزنامه صحبت ميكند كه خبرهاي صفحه اول را بگذارد كنار تا جا براي گزارش هيلدي جانسون باز شود، خبرهاي مهمي مثل زلزله و سازمان ملل را كنار ميگذارد، اما خبر پيشپاافتاده پنگوئنهاي قطبي را ميگذارد بماند چون مردم از اين اخبار خوششان ميآيد. زماني كه داستان فيلم «صفحه اول» در آن روي ميدهد، سالهاي پس از بلوغ و اوجگيري مطبوعات عامهپسند و جنجالي در فاصله دهههاي ۱۸۹۰ تا ۱۹۱۰ است؛ دهههايي كه جوزف پوليتزر روزنامه «نيويورك ورلد» و ويليام راندوف هرست روزنامه «نيويورك پست» را منتشر ميكردند و قدرت بسيار زيادي داشتند و به ثروتي افسانهاي رسيده بودند. جوزف پوليترز همان فردي است كه جايزه روزنامهنگاري پوليتزر را راهاندازي كرد و هرست همان است كه زندگياش در فيلم مشهور «همشهري كين» اورسن ولز در سال ۱۹۴۱ به تصوير كشيده شده. سنت روزنامهنگاري براي مردم و جذب مخاطب تودهاي و قدرتگرفتن بر اثر اقبال مردم به رسانه همچنان در دهههاي بعد نيز ادامه پيدا كرد. در اين پيشزمينه اجتماعي و سياسي، هيچ قدرتي براي رسانهها بالاتر از اعتماد و استقبال مردم نيست. در واقع، اين قدرت همان قدرت نامرئياي است كه سردبير «اگزمينر» وقتي گرفتار ميشود، ميگويد نجاتشان خواهد داد.
رابطه روزنامهنگاران با منابع خبري
بخشي از كار روزنامهنگاري ارتباط روزنامهنگار با منابع خبري است. منبع خبري يعني كسي كه به خبرنگار اطلاعات و دادههاي اخبار و گزارشها را ميدهد. منبع خبري ميتواند مقامات و مسوولان و چهرههاي مشهور باشد، يا آدمهاي عادي كه براي مدتي در خبرها هستند و سپس ناپديد ميشوند. رابطه روزنامهنگارهاي فيلم «صفحه اول» با كلانتر و شهردار منعكسكننده رابطه روزنامهنگار با مقامات است. آنها سعي ميكنند همان مرز حرفهاي را رعايت كنند و احترام يكديگر را در ظاهر نگه دارند.
اما منابع خبري در كف خيابان، كساني كه سمت و مقامي ندارند، براي روزنامهنگارهاي فيلم مثل طعمههايي لذيذند. يكي از تلخترين بخشهاي فيلم رفتار زنندهاي است كه خبرنگارها با معشوقه ارل ويليامزِ اعدامي دارند. هرچه سطح اجتماعي افراد پايينتر باشد، برخورد خبرنگارها غيرانسانيتر ميشود. اصلا برايشان مهم نيست كه مرد مورد علاقه زن را دارند اعدام ميكنند. آنقدر اذيتش ميكنند كه زن خود را از پنجره به بيرون پرت ميكند. وقتي او خودش را پرت ميكند و خبرنگارها ميفهمند زنده است، مثل لاشخورهايي براي پوشش خبرِ اينكه چه بلايي سرش آمده به حياط ميدوند. شايد همين رفتارهاست كه روزنامهنگارها را در چشم مردم عادي آدمهاي بيقيد و بياخلاق و نامتعادلي نشان ميدهد، با اينكه آنها هستند كه صدايشان را به مقامات ميرسانند.
روزنامهنگاري امروز در آينه فيلم «صفحه اول»
نيم قرن پس از فيلم «صفحه اول»، يا بهعبارتي يك قرن پس از نمايشنامه «صفحه اول»، ما اينجا در سينماتك خانه هنرمندان نشستهايم و روزنامهنگاري امروز را در ذهنمان مرور ميكنيم. برخي شيوههاي روزنامهنگاري همانطور ثابت ماندهاند، مثلا توجه به علايق مخاطب. حتي شايد امروزه در اين كار افراط بيشتري هم ميشود. رسانهها در گرفتن ويو و كليك و لايك دست به هر كاري ميزنند.
حالا اين سوال پيش ميآيد: مقام روزنامهنگار در دنياي امروز كجاست؟ او چه جايگاهي دارد و چقدر شأن و منزلت برايش مانده؟ واضح است كه آن قدرتي كه مطبوعات در سال ۱۹۲۸ داشتند، امروزه ديگر ندارند. روزنامهنگاران رسانههاي غيرچاپي هم از راه رسيدهاند. روزنامههاي چاپي تلاش كردهاند از فناوريهاي نو كمك بگيرند تا مخاطب خود را حفظ كنند، ولي دنيا تغيير كرده و رسانههاي قديمي و جديد در كنار هم بخشي از كيك مخاطب را از آن خود ميكنند. ديگر رسانه تودهاي كه اغلب مردم را درگير خود كند وجود ندارد. روزنامهنگار در گذشته قدرت اثرگذاري بسيار بالايي داشت، اما حالا اين قدرت را با بازيگران ديگري سهيم شده است. سلبريتيها و اينفلوئنسرها از جمله كسانياند كه شايد در تاثيرگذاري بر جامعه با روزنامهنگاري رقابت ميكنند. علاوه بر اين افراد، شركتها هم رسانهها را بيشتر تحت فشار قرار دادهاند. طي اين صد سال، بسياري از رسانههاي مستقل را شركتها خريدهاند. نمونه بارزش خريدهشدن روزنامه واشنگتنپست توسط شركت آمازون است. در همين شهر شيكاگو فيلم «صفحه اول»، طبق گزارش تحقيقي مجله «آتلانتيك»، شركت «اولدن گلوبال كپيتال» در سال ۲۰۲۱ روزنامه «شيكاگو تريبيون» را كه از سال ۱۸۴۷ منتشر ميشد و دفترش در مشهورترين برج شهر يعني برج «تريبيون» بود، خريد و اين روزنامه را به خاك سياه نشاند. ظرف چند سال، املاك روزنامه فروخته شد، بسياري از روزنامهنگارها از اين روزنامه رفتند و حالا روزنامه وسط كارخانههاي منطقه صنعتي شيكاگو در يك دفتر محقر كارش را ادامه ميدهد. افزون بر سلطه شركتها، تغيير بزرگ ديگر اين است كه روزنامهنگاري امروز ديگر يكطرفه نيست؛ كسي مثل والتر برنزِ سردبير نميتواند تيترهاي درشت و جنجالي بزند و دهان مخاطب از تعجب و هيجان باز بماند. مخاطب ميتواند كامنت بگذارد، ميتواند جواب روزنامهنگار را آنا بدهد و بهطور كلي، خودش يك رسانه تكنفره باشد كه به جنگ رسانههاي بزرگ ميرود.
و حالا در خاتمه، ميرسيم به مقام روزنامهنگار در ايران امروز. روابط سهجانبه روزنامهنگاري در ايران چگونه است؟ از جنبه داخلي رسانهها، روزنامهنگاري حرفهاي ايران سالها ضعيف نگه داشته شده است: اقتصاد رسانهها قوام نيافته است، روزنامهنگارها اوضاع معيشتي خوبي ندارند، هنوز براي نشريات و سايتهاي خبري مجوز انتشار صادر ميشود، بسياري از رسانهها دولتي و وابسته به نهادهاي حكومتي هستند، تلويزيون در انحصار حاكميت است، وضعيت فيلترينگ اينترنت بر روزنامهنگاري حرفهاي سايه انداخته و مهمتر از همه، محدوديتها و خط قرمزهاي پيدا و پنهان بسياري راه رسانهها و روزنامهنگاران را سد كرده است. فيلم «صفحه اول» براي روزنامهنگار امروزي طنز تلخي است و اين تلخي براي روزنامهنگار ايراني دوصدچندان است. اگر اتاق خبرنگاران فيلم «صفحه اول» را بخواهيم براي روزنامهنگاري ايران بازسازي كنيم، در اتاق خبرش خبرنگاراني را خواهيم داشت كه اغلب آنها وابستهاند به فلان وزارتخانه و بهمان نهادي كه از بودجه عمومي پول ميگيرند. كلانتر دنبال آن است كه روزنامهنگارهاي مستقل و حرفهاي را بيندازد زندان. مقامات روزنامهنگارها را داخل آدم حساب نميكنند و آنها را مرغ عزا و عروسي ميبينند و همه تقصيرها را مياندازند گردنشان. روزنامهنگارها يكييكي دنبال ترك روزنامهنگاري و رفتن بهسمت مشاغلي مثل تبليغات و روابطعمومياند. اما با همه اين گرفتاريها، شأن و منزلت و جايگاه و مقام والاي روزنامهنگاري حرفهاي هنوز در كشور ما قابلمشاهده است. در همين يكسال اخير كه از سر گذرانديم، نگاه كنيد به روزنامهنگارهاي حرفهاي كشور كه چقدر از خودگذشتگي كردند و چطور مشكلات اقشار آسيبديده و صداي بيصدايان را به گوش جامعه رساندند و نور بر تاريكيها تاباندند. به همه اينها اضافه كنيد بيقدرتي رسانهها در ايران را. فيلم «صفحه اول» قدرت مطبوعات و رسانهها را نشان ميدهد، هرچند كه رسانهها و روزنامهها را ريشخند ميكند. آن قدرت مطبوعات كه از حاكميت قانون و ساختار يك نظام سياسي و اجتماعي دموكراتيك و شهروندمحور برميخيزد، در ايران غايب است. كلانتر و شهردار فيلم نميتوانند بيش از حد به روزنامهنگارها فشار بياورند و روزنامهنگارها هم ميدانند كه ساختار هوايشان را دارد. اما در ايران، ميتوانيد ببينيد سرنوشت روزنامهنگاراني را كه قرباني و گرفتار شدند؛ از ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل گرفته تا آخرين نمونههايش كه نيلوفر حامدي و الهه محمدي باشند. به نظر ميرسد كه قدرت سياسي در ايران براي برخورد و حذف روزنامهنگاران با سد قانون مواجه نيست و تا هركجا كه بخواهد ميتواند جلو بيايد و قلعوقمع كند. با اين حال، هستند روزنامهنگاران پاكدست و مستقل و شجاعي كه پرچم روزنامهنگاري حرفهاي در ايران را بالا نگه داشتهاند. وقتي فيلم «صفحه اول» بيلي وايلدر ساخته ميشد، ايران سالهاي ۱۳۵۲ و ۱۳۵۳ را ميگذراند. رسانههاي ما در آن زمان، سردبيرها و روزنامهنگاران زيادي مثل والتر برنز و هيلدي جانسون داشتند. خاطرات روزنامهنگاراني همچون محمد بلوري، نوشيروان كيهانيزاده، سيدحسين عدل، علي بهزادي، اسماعيل جمشيدي، سيروس علينژاد يا محمدعلي سفري مويد اين است كه روزنامهنگاري در آن دوره نزديكتر بوده است به آنچه در فيلم «صفحه اول» ميبينيم. سانسور بود، برخوردهاي فراقانوني با روزنامهنگاران بود، توقيفهاي دستهجمعي بود، اما خط قرمزها بيشتر مشخص بود، ساختار حقوقي ممانعتهايي را ايجاد ميكرد و سنت روزنامهنگاري حرفهاي نميگذاشت سياست اين اندازه كه اكنون جلو آمده پيش بيايد. اميد كه چراغي كه روزنامهنگاران حرفهاي ما با هزينههاي بسيار گزاف روشن نگه داشتهاند، خورشيد تاباني شود و روزنامهنگاري ما از بيراههاي كه در آن به سر ميبرد بيرون بيايد و به مسير درست خود پا بگذارد.
٭ متن تلخيصشده سخنراني در سينماتك خانه هنرمندان ايران در روز دوشنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۲ پس از نمايش فيلم «صفحه اول»