درسهاي بزرگ چهگوارا
مهم باريدن باران است
لطفالله ميثمي
در روزگار جواني ما بود كه حركت انقلابي چهگوارا در كوبا پيروز شد و امريكا را هم حسابي غافلگير كرد. شدت اين غافلگيري تا حدي بود كه حتي امريكا به اين فكر افتاد كه ممكن است در ايران هم غافلگيري مشابهي انجام شود. بنابراين «كندي» رييسجمهور وقت، سعي كرد فضا را در ايران كمي بازتر كند. در همان دوره بود كه مبارزات سال 1339 تا 1342 در ايران رخ داد. اما آنچه از حركت چهگوارا براي ما در آن زمان ايجاد انگيزه كرد اين بود كه چهگوارا بعد از به قدرت رسيدنش هم فريفته و مغرور قدرتش نشد. او به راستي دگرانديش بود و هدفش اين بود كه ديگر كشورها را هم از قيد و بند استعمار آزاد كند. او با همين ديدگاه فدايي به بوليوي رفت كه در ادامه راهش مشكلاتي ايجاد شد. هر چند كه به لحاظ فيزيكي شكست خورد اما حركتش هيچگاه متوقف نشد. همانطور كه در همان سالها جوانان ايراني هم تاثير بسزايي از او گرفتند. در نوشتههاي مسعود احمدزاده و پويان هم ميتوانستيد، الهامات بسياري از چهگوارا را مشاهده كنيد. به اين معني كه يك موتور محرك ميتواند يك حركت آوانگارد و پيشرو انجام دهد و ملت هم به دنبال آن به حركت درآيند. ممكن است، عدهاي به شهادت برسند اما همين موج شهادت نيز ميتواند باعث تقويت آن حركت پيش آمده شود. نكته مهم ديگر اينكه، نه چهگوارا و نه كاسترو هيچ يك ماركسيست نبودند و ابتدا حركت آنها حركت ملي تلقي ميشد. بعد از اينكه انقلاب ملي آنها پيروز شد، با فشارهايي كه امريكا آورد و شكر كوبا را تحريم كرد، رفته رفته آنها را راديكالتر كرد و به سمت ماركسيسم سوق داد. اما ماركسيسمي كه چهگوارا تبليغ ميكرد، ماركسيسم فلسفي نبود. در صحبتهايش اين طور بيان ميكرد كه همانگونه كه شيمي يا رياضي علم هستند، ماركسيسم هم علم است و در واقع راهنمايي است براي مبارزه. در صورتي كه ميدانيم ماركسيسم جهانبيني و فلسفه خاص خودش را دارد. در مجموع نگاه چهگوارا به ماركسيسم با مفهوم رايج آن زمان متفاوت بود.من حدودا بيست ساله و تازه وارد دانشگاه شده بودم كه چهگوارا پيروز شد. در آن زمان چهگوارا تبديل به الگويي آرماني شده بود؛ الگويي از فداكاري. البته بعدها الگوهاي ما تبديل به الگوهاي فلسطيني شد. حتي مهدي بازرگان در زندان كتابي نوشت به نام «كوبا» كه تلخيصي از كتاب «جنگ شكر در كوبا» ژان پل سارتر بود. اين كتاب نسبت به نوشتههاي قبلي او راديكالتر بود و ميشد، ديد كه كاسترو و چهگوارا حتي بر مهندس بازرگان كه استاد ما بودند نيز تاثير خود را گذاشته است. اين موضوع را ميتوان به دو صورت بررسي كرد. يكي اينكه آيا حركت چهگوارا ميتواند براي ما تبديل به خطمشي شود؟ دوم اينكه حركت او به صورت يك آرمان و يك الگوي فداكاري و ديگرانديشي در نظر گرفته شود؛ كسي مثل «چهگوارا» كه به اوج تحصيل رسيده و از نظر شرايط زندگي در رفاه نسبي قرار دارد. چنانچه شاهديم كه او تمام اين امتيازات را رها ميكند و براي آزادي ملتي ديگر، دست به هر فداكاريي ميزند. جنبه اولش در ايران خيلي قابل اجرا نبود براي اينكه ما خودمان امام حسين (ع) را داشتيم، شهداي مشروطيت را داشتيم، شهداي نهضت ملي را داشتيم، شهداي پانزده خرداد را داشتيم و در كل الگوي شهادت كاملي در ايران داشتيم و لزومي نداشت كه آن را از چهگوارا ياد بگيريم. اما بحث دوم در ايران قابل پذيرش بود؛ از آنجايي كه در ايران بسياري از جوانان مدارك تحصيلي بالايي داشتند و از سطح رفاهي قابل قبولي برخوردار بودند، بسياري از آنها نيز براي رهايي ملت خودمان يا ملت فلسطين تمامي آن زندگي راحت را رها كردند و به مبارزه پرداختند. به راحتي ميتوان در تمام اينها ردپاي چه گوارا را مشاهده كرد. ايران هميشه از تجربه فداكاري و چهگواراايسم سرشار بوده است. چه بسيار بچههايي كه گمنام، شهيد شدند و نه قبر مشخصي داشتند و نه هيچ مجلس درخوري برايشان برگزار شد. نه بنياد شهيدي بود و نه برنامههايي كه براي شهداي بعد از جنگ ميگرفتند. در جنگ تحميلي هم كم نداشتيم فرزنداني كه در اوج رشادت و شهامت، شهيد شدند. هيچگاه نميتوان گفت قطرات اول باران بهتر است يا قطرات آخر باران. همهشان يكي هستند و مهم باريدن باران است. تمامي اين شهدا در تاريخ ايران مهم و ارزشمند بودند.حتي نميتوانيم، بگوييم چهگوارا خود تحت تاثير كس ديگري نبود. به هر حال در مسيحيت هم شاهد فداكاريهاي زيادي بوديم. بنابراين ميتوان گفت مهمترين درسي كه از چهگوارا ميتوان گرفت، درس فداكاري بود و ديگرانديشي، رها كردن قدرت و ثروت و شهرت و پيشرو بودن در كمك به همنوع و نيز در گمنامي شهيد شدن.