وحدت براي عظمت
سيدعلي ميرفتاح
حــرفهــاي آقـاي رفيقدوست را بخوانيد. گزارشي از گفتههاي اخيرش در همين صفحات سياسي روزنامه مندرج است. او آدم كمتجربهاي نيست. از قبل از انقلاب حساب كار دستش بوده و بهتر از خيليهاي ديگر ميدانسته و ميداند كه در عالم واقع يكمن ماست چقدر كره ميدهد. در مقام حرف و ادعا حرفهاي زيادي ميشود زد، ادعاهاي سفت و سختي هم ميشود كرد، اما مهم مقام عمل است و ارزش و اعتبار خيلي از تئوريها در عرصه عمل است كه سنجيده ميشود. اين دو، سه خط را نوشتم كه بگويم به مقام و منزلت آقاي رفيقدوست ناآگاه نيستم... اما مسئلهٌ؛ در وضعيتي كه قرار داريم آيا بايد براي اتحاد و همدلي بيشتر تلاش كنيم يا نه، چنان كه آقاي رفيقدوست ميگويد به بهانه عبور از گردنه تحريمها، بايد هر آنكه جز خود را از قطار انقلاب پياده كنيم؟
آيا قطار جمهوري اسلامي با حداكثر مسافر داخلي و خارجي ميتواند از اين بحران بگذرد يا نه، چنانكه آقاي رفيقدوست ميگويد، بايد با حداقل مسافرهاي گزينش شده بگذرد؟ اين بحث مال امروز و ديروز نيست. 40 سال است كه دوستان در تلاش بيوقفهاند براي پياده كردن- به زعم خودشان- غيرخوديها از قطار انقلاب... چيزي كه آقاي رفيقدوست ميگويد نه قطار كه كشتي بادبانشكستهاي را تداعي ميكند كه مجبور است در توفان سهمگين تحريمها خود را سبك كند و بارها و مسافرهاي اضافي را بيرون بريزد؟ البته اينجا بايد بحث مبنايي كنيم و از جناحهاي سياسي بپرسيم كه مسافر اضافي كيست و اصولا چه وقتي و با چه معيار و ملاكي و با تشخيص چه نهادي ما بايد به اين نتيجه برسيم كه عمرو و زيد لياقت همراهي با انقلاب را ندارند و بايد به بيرون پرتاب شوند؟ واقعبينانه به گذشته نگاه كنيم بايد اعتراف كنيم كه در طول اين 40 ساله – غالبا - ما شيپور را از سر گشادش زدهايم و در پياده كردن مسافرهاي قطار انقلاب به شكل مبالغهآميزي دست و دلبازانه رفتار كردهايم. در مجلس اول اگر مذاكرات را بشنويد ميبينيد كه راديكال شدن فضا فعالان سياسي را مجاب كرد تا متر و معيارهاي جديدي براي همراهي با انقلاب تعريف كنند. قبل از انقلاب هزينه بليت قطار دو كلمه بيشتر نبود: پذيرفتن رهبري امام و مخالفت با شاه. همين. اما در دهه 60 كافي بود فيالمثل شما در راهپيمايي روز قدس شركت نكنيد تا ضدانقلاب بودنتان محرز شود. راهپيمايي روز قدس، سهل است. چه بسا معناي سياسي قابل اعتنايي داشته باشد، طبق گزارشهايي كه از گزينش ادارات به دستمان رسيده صد پله پايينتر از آن هم ميتوانست شما را از همراهي انقلاب باز بدارد و يكسره مهر ضدانقلاب بر پيشانيتان بزند. تبديل به جوك و مثل شد كه اگر احيانا نميدانيد كفن ميت چند تكه است يا خدايي نكرده، زبانم لال، نسبت به بعضي از اشخاص حقيقي و حقوقي انقلاب نقد داريد، لاجرم از همراهي با انقلاب باز ميمانيد و به جهنم رهسپار ميشويد. من كه در ابتداي سالهاي دهه 60 دبيرستان ميرفتم، به خاطر دارم كه هر روز صبح قبل از اينكه با همكلاسيهايم سر كلاس برويم صف دور و درازي را فحش ميداديم و مرگ ميگفتيم تا – به خيال خود - تبري به جا ميآورديم. بعد از عزل بنيصدر به همراه تكبير از پي مرگهاي متداول و ممتد كه به امريكا و انگليس و شوروي و اسراييل و فرانسه و غيره ميگفتيم ليست نسبتا بلند و بالايي را نيز ضميمه ميكرديم: «منافقين و صدام، بنيصدر و بازرگان، معينفر و سحابي، اعظم طالقاني...» هر انقلاب و نظامي، بيترديد ريزش و رويش دارد. اولا بحث نفسانيات مهم است، ثانيا در طول مسير كينهها و نقارها و اختلافات به ميان ميآيد كه از آنها گريزي نيست. قطعا دستهاي دشمنان خارجي هم در كار است تا دوستان سابق را به دشمن لاحق بدل كنند. در فرجام قطبزاده خارجيها بيتاثير نبودند هرچند گناه اصلي به گردن خواهشهاي نفساني بود. اما از يك نكته مهم نيز نبايد غافل شد و آن اين است كه حذف به كسي كه حذف ميكند مزه ميدهد و خيلي زود به رويه تبديل شود. با وجود تاكيد بزرگان انقلاب بر جذب حداكثري و دفع حداقلي، در عمل جذب حداقلي اتفاق افتاده و دفع حداكثري... اين بحث دامنهدارتر از آن است كه بشود در اين مختصر جوانبش را سنجيد، عجالتا همينقدر بگويم كه ما با اينكه عوامل وحدتبخش كم نداريم اما عامدا، عالما سعي كردهايم وحدت را به جاهايي ببريم يا از آن تعريف ويژهاي كنيم بلكه پيششرطهايي برايش تدارك ببينيم كه تحقق عملياش به تعويق بيفتد. لااقل در اين 40 سال، غالب آنهايي كه در مسائل سياسي و اجتماعي ميانداري كردهاند، خواسته يا ناخواسته تحقق وحدت را به تعويق انداختهاند و موانع دستساز مزاحمي سرراهش قرار دادهاند. يكي از عوامل مهم وحدت، «ايران» است. خود ايران. موضوع و مفهوم ايران ميتواند لزوما و در همه دورانها با انقلاب و جمهوري اسلامي گره نخورد و بالاستقلال موضوعيت داشته باشد.
حتي ميتواند خيلي از ايراندوستان را در مواقع حساس به ميدان آورد و باعث همافزايي شود. در طول جنگ ما بيشتر روي تبليغات مذهبي حساب باز كرديم و عمده بار جنگ را روي دوش بچه حزباللهيها انداختيم. خيلي كم پيش آمد كه دفاع از كيان ايران موضوعيت پيدا كند. اما در زمان مرصاد، يكباره تابوي تبليغات ملي شكست و با پخش مكرر سرود اي ايران، دفاع از آب و خاك ايران هم اهميت پيدا كرد و خيليها كه در طول جنگ نتوانسته بودند با بچه حزباللهيها زير يك چتر بروند و دينشان را به كشور ادا كنند، زمان مرصاد مجال يافتند تا دست به دست ايرانيهاي مذهبي بدهند. اين اتحاد البته كه بيسابقه نبود. بعدها هم در برهههايي اتفاق افتاد. در همين انتخابات دولت يازدهم رهبر انقلاب صراحتا از گروههايي كه احيانا با نظام مشكل دارند اما ايران را دوست دارند خواست تا در انتخابات مشاركت كنند. برخلاف نظر آقاي رفيقدوست در عرصه انتخابات كسي از قطار انقلاب به بيرون پرت نشد بلكه زمينههايي فراهم آمد تا واگن مليها هم به واگن مذهبيها متصل شود... حرف زياد است و مجال اندك. مختصر كنم عرضم را. الان وقت تفرقه نيست. يك طرف امريكا و اسراييل و عربستان است، يك طرف هم ايران. نه تنها بايد انقلابيها و حزباللهيها در قطار باشند بلكه بايد همه دلسوزان اين آب و خاك را چه در داخل ايران و چه در خارج ايران شناسايي كنيم و مقدمشان را براي ورود به قطار مقاومت گرامي بداريم. چرا كه نه؟ داخل قطار البته بايد مجال كافي براي بحث و تبادل نظر فراهم شود. تريبون آزاد شعار و تشريفات نيست بلكه براي ما از نان شب واجبتر است. حتي بايد جا باز كنيم تا منتقدان هم بيايند و بالا بالا بنشينند. رهبري در گردهمايي بزرگ بسيجيان بحث مهم «عظمت ايران» را مطرح كردند كه بسيار مهم است. در ذيل مفهوم عظمت ايران خيليها ميتوانند حضور به هم رسانند و دينشان را به وطن ادا كنند. وقتي بحث عظمت ايران مطرح ميشود يك متر و يك معيار، بيشتر وجود ندارد. همين كه شما اجنبيپرست نباشيد و دانسته و ندانسته براي دشمنان ايران كار نكنيد كافي است. بايد شرايطي فراهم آوريم تا هر كسي بيايد و گوشهاي را بگيرد و اين قطار را به سلامت از گردنه تحريم عبور دهد. فلدا هيچ كس حق ندارد جاي ديگري را تنگ كند يا خود را صاحب قطار بداند و ديگران را به جرمهاي واهي براند. هرچه راندهايم بس است، امروز روز وحدت كلمه است براي تحقق عظمت ايران. البته كه در ذيل عظمت ايران ايرانيان بايد تكريم شوند و عزت ببينند.