• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۱ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4273 -
  • ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۳ دي

تهران، آتن، استانبول

اسدالله امرايي

رمان اسب‌ها هنوز در من شيهه مي‌كشند نوشته محمدرضا آريان‌فر به ‌تازگي در انتشارات هيلا منتشر و راهي بازار نشر شده است. از آريان‌فر پيش از اين ‌نمايشنامه‌هاي مكث روي ريشتر هفتم و دل و دشنه همچنين داستان‌هاي زهور، ‌نقل آخر، رقص با توفان، خودم را در كوچه‌هاي اصفهان گم كرده‌ام و بانوي مه را منتشر شده بود. رمان اسب‌ها هنوز در من شيهه مي‌كشند! درباره زني به نام مائده است كه با شوهر هنرمندش سالور اختلاف پيدا مي‌كند. اين مشكلات باعث زنده ‌شدن دردهاي دوران كودكي مائده مي‌شوند. در پاركينگ محل سكونت مائده و سالور يك گروه تئاتر مشغول تمرين نمايش مده‌آ هستند كه از اساطير معروف يونان است. مائده كه اسمش شباهتي هم به مده‌آ دارد با دنبال كردن بي‌اختيار تمرين‌هاي گروه متوجه شباهت‌هاي زندگي خودش با مده‌آ مي‌شود. به اين ترتيب اتفاقات تلخ دوران كودكي‌اش مانند مرگ اسب مورد علاقه‌اش زنده مي‌شود. مده‌آ شاهزاده ‌خانمي يوناني بود كه براي به سلطنت ‌رسيدن همسرش تلاش زيادي كرد و از خودگذشتگي‌هاي مختلفي نشان داد اما همسرش عاشق دختر شاهِ كرئون شد و با او ازدواج كرد. مده‌آ هم براي انتقام لباس و تاجي آغشته به مواد آتش‌زا را براي عروس كه كرئوسا نام داشت، فرستاد. كرئوسا نيز به محض به تن كردن لباس و به‌ سر گذاشتن تاج، سوخت و كشته شد. مده‌آ سپس دو پسري را كه حاصل ازدواجش با همسرش ياسون بودند، كشت و فرار كرد. داستان البته پر از ارجاعات معاصر است. از سمفوني مردگان عباس معروفي و نگاه وطن‌پرستانه شاملو كه مي‌گويد من چراغم در اين خانه مي‌سوزد تا مريم ميرزاخاني. مهاجرت، سانسور و چندفرهنگي و دلتنگي و احساس غربت. داستان كه بخشي از آن در تركيه مي‌گذرد جابه‌جا از كلمات تركي بهره برده است. هر چند با حجم عظيم سريال‌هاي تركي كلمات چندان غريب نمي‌نمايد. «آيگال ‌خانم و آقا يلماز 40 سال پيش با هم آشنا شدن، با هم قرار عروسي گذاشتن اما دست روزگار اين دو تا عاشق رو از هم دور مي‌كنه. يلماز آقا از اون روز نه ازدواج كرد و نه خنديد. پاش رو كرد تو يه كفش كه تا آيگالم نباشه، نمي‌خندم. 30 سال طول كشيد اين دوري. آيگال يه هفته بعد از فوت شوهرش با يه چمدون مي‌آد خونه يلماز.» زبان كشيد و رد قهوه را از لبش پاك كرد و چند پك زد به سيگار، پشت سرِ هم. صدايش از پشت دود آمد:«مستي شده احساس كني كه دماوند با تمام عظمتش با يه زلزله هوار شده روي سرت؟» مستانه كه تا آن موقع آوار شدن هيچ كوهي را روي سرش تجربه نكرده بود، ترجيح داد قهوه‌اش را هورت بكشد و توده گوشت را در مبل جابه‌جا كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون