گفتوگو با كاوه ميرعباسي درباره ترجمه تازهاش از كتاب «1984» جرج اورول
ديكتاتوري خيالي كه تاريخ مصرف ندارد
الميرا حسيني
كتاب «1984» نوشته جرج اورول از آن دست كتابهايي است كه حتي كساني كه رغبت چنداني براي خواندن آثار داستاني ندارند، آن را مطالعه كردهاند. اورول در اين كتاب حكومت توتاليتر را به تصوير ميكشد كه ميخواهد همه وجوه زندگي شهروندان را به انقياد خود درآورد و در اين راه از هيچ عملي فروگذار نميكند. اهميت و جذابيت اين رمان سبب شده است كه از ديرباز تا امروز بسياري از ناشران و مترجمان سراغ اين كتاب بروند و ترجمههاي متعددي را روانه بازار كنند. بهتازگي نشر چشمه نيز «1984» را با ترجمه كاوه ميرعباسي منتشر كرده است. اين ترجمه مجدد بهانهاي شد تا با ميرعباسي درباره وجوه مختلف اين رمان و لزوم ترجمه مجدد آن به گفتوگو بپردازيم.
كتابي كه با گذر زمان همچنان خوانندههاي خود را دارد و تبديل به اثري ماندگار و محبوب ميشود، بايد واجد مولفههايي باشد. در مورد «1984» جرج اورول، اين مولفهها چه هستند؟
اجازه دهيد در ابتدا بگويم كه اين كتاب در چه ردهاي از رمانها قرار ميگيرد. در قرن شانزدهم كتابها و رسالههايي درباره آرمانشهرها مثل «مدينه فاضله» توماس مور، «شهر آفتاب» كامپانلا منتشر شدند. اينها كتابهايي بودند كه مدينههاي فاضله يا آرمانشهرها را توصيف ميكردند. در قرن بيستم در واكنش به اين آثار، رمانهايي پديد آمدند كه به توصيف آرمانشهرهاي وارونه يا پادآرمانشهرها ميپرداختند. تعبير ديگري كه كمتر دقيق اما شيواتر است، ويرانشهر است. آنها ويرانشهرهاي خيالي را توصيف ميكردند و وجه تشابه بين آن آرمانشهرها و ويرانشهرهاي قرن بيستم در اين بود كه در هردو نظامهاي توتاليتر و يكسانساز حاكم بودند. در رمانهايي كه ويرانشهرها را توصيف ميكنند، نويسندگان نشان ميدهند معيارهايي كه اصول متعالي را دنبال ميكنند، به دليل اينكه با سرشت بشري تناقض دارند و ميخواهند اين سرشت را مهار كنند و به بند بكشند، نهايتا منجر به عوامفريبي و ظلم و استبداد ميشوند. «1984» هم دقيقا در اين گروه از ادبيات ميگنجد، يعني رمانهايي درباره ويرانشهرهاي خيالي. خود اين رمان به اعتقاد بسياري حداقل از دو رمان الهام گرفته است؛ يكي رمان «ما» نوشته نويسنده روسي به اسم يوگني زامياتين كه اين رمان را در سال 1921 در شوروي نوشت. زامياتين از بلشويكهاي سرسخت بود ولي بعد كه مسير انقلاب را ديد، نظرش تغيير كرد. اين كتاب، اولين كتابي بود كه در اتحاد جماهير شوروي ممنوع شد و مجوز انتشار نگرفت و چهار سال بعد ترجمه انگليسياش در نيويورك منتشر شد. رمان ديگري كه معتقدند از آن هم الهام گرفته «دنياي قشنگ نو» نوشته آلدوس هاكسلي است. بعد از آن هم رمانهاي شاخص بسياري با مضمون ويرانشهر نوشته شدهاند. نكته اصلي اينجاست كه اين حكومتها همواره توتاليتر هستند و فقط عامل استبداد و يكسانساز متفاوت است. همه جا هم سعي بر اين است كه احساسات و غرايز بشري را سركوب كنند. در 1984 آن حزبي كه قدرت را در دست دارد و معلوم نيست كجاست، نظريهپردازي كرده كه قدرت را براي نفس قدرت به دست بياورد و قدرت و موجوديتش ابدي باشد. اما كار جالبي كه اورول انجام داده، اين است كه زيركي به خرج داده و «1984» را به تمثيلي از اتحاديه جماهير شوروي تقليل نداده، با وجود اينكه بسياري از عناصر را از آن حكومت وام گرفته است ولي يك قدم فراتر رفته است.
منظورتان از اينكه اورول يك قدم فراتر رفته، چيست؟
او ديكتاتوري خيالي را توصيف كرده كه تاريخ مصرف پيدا نميكند. يعني هر چقدر هم نظامهاي استبدادي جديدتر و پيچيدهتر بيايند، باز هم 1984 يك قدم جلوتر است؛ حتي كره شمالي هم كه نامعقولترين حكومت توتاليتر را دارد در حد 1984 نيست و رمان تا اين حد ابسورد است. حكومت در اين كتاب ميخواهد گذشته را كنترل كند و تمام متن روزنامهها را برحسب سياستهاي امروز حكومت و حزب تغيير ميدهد. چيزهاي جذابي ميگويد كه وقتي به كنه آن ميرويم ميبينيم شدني نيست. اينكه حزب ميخواهد روي گذشته تسلط داشته باشد، چون معتقد است وقتي روي گذشته تسلط دارد ميتواند روي حال و آينده هم مسلط شود. القاي اين مطلب به مردم كه حزب هيچوقت اشتباه نكرده و هميشه سياستهايش ثابت بوده است. اين حكومت عشق را هم ممنوع ميكند و در اصل احساس و حافظه را از مردم ميگيرد. اين نظام توتاليتر در تلاش است كه در راستاي سياستهايش حتي زبان را هم محدود كند و مساله زبان در اين كتاب جايگاه ويژهاي دارد.
درباره مساله زبان توضيح ميدهيد؟ شما در اين كتاب از عبارت «نوگفتار» براي بيان مفهوم زبان نو استفاده كردهايد. اين نوگفتار به چه معناست؟
اصلا يكي از دلايلي كه سبب شد من اين كتاب را دوباره ترجمه كنم، كمتوجهي به مساله زبان و واژگان مندرآوردي اورول در كتاب بود. منظورم از مساله زبان، نوع نگارش اورول نيست بلكه مساله كاربرد زبان در كشور خيالي اقيانوسيه است. اينها دارند زبان جديدي ميسازند به اسم نوگفتار. قبل از اينكه بيشتر توضيح دهم، يك پرانتز باز كنم و بگويم كه يكسري واژههاي مندرآوردي در اين كتاب هست كه به شكلهاي مختلف در كتابها ترجمه شدهاند. من شخصا معمولا وقتي ميخواهم كتابي را ترجمه كنم يك استراتژي اوليه بعد از خواندن و بررسي كتاب انتخاب ميكنم. مثلا من در مورد اين واژگان مندرآوردي براي اينكه يكدستي در متن ترجمه وجود داشته باشد، مبنا را بر اين قرار دادم كه لغتهاي اينچنيني را براساس پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك بسازم. زبان مندرآوردي در متن من نوگفتار ترجمه شده و پليسي كه عقايد مردم را تفتيش ميكند، پليس پندار است و واژههاي مندرآوردي ديگر را هم با همين راهكار ترجمه كردم. هزار جور ديگر هم ميشد ساخت.
در كتاب حكومت ميخواهد استبدادش را تا جايي پيش ببرد كه ذهن و فكر مردم را هم كنترل كند و در عين حال از آنجايي كه ابزار انديشه زبان است، او دارد نوگفتار را ميسازد و هر روز دارد تعداد واژگانش را كم و كمتر ميكند تا جايي كه خيلي از مضامين و مفاهيم قابل بيان نباشند و وقتي قابليت بيان نداشته باشند، به ذهن هم خطور نميكنند. به اين صورت ذهن مردم را خلع سلاح ميكند.
ترجمه مجدد را به همين دليل انجام داديد؟ به خاطر كمتوجهي ساير مترجمان به كلمات ابداعي اورول؟
ببينيد در وهله اول چه ترجمه مجدد باشد چه آن كتاب تا به حال ترجمه نشده باشد، قطعا مترجم سراغ رماني ميرود كه دوستش داشته باشد. 1984 از اين جهت جزو اولين رمانهايي بود كه من سي و چند سال پيش كه يكمقدار انگليسيام پيشرفت كرده بود، به زبان انگليسي خواندم و خيلي آن را دوست داشتم.
اما قطعا اگر مترجم ببيند از اثري ترجمه بسيار درخشاني موجود است و اين ترجمه تاريخ مصرفش هم نگذشته، منطقا دليلي براي ترجمه مجدد وجود ندارد. ولي من در ترجمههايي كه از 1984 ديدم، جز يك متن كه آن هم از چاپ سيزدهم به بعد اين كار را انجام داده بود، فهميدم همه متنها ناقصند. يعني آن ضميمهاي كه جزو اصل كتاب است و حدود 12، 10 صفحه درباره نوگفتار يا آن زبان ابداعي توضيح داده، حذف شده است. فقط آقاي صالح حسيني از چاپ سيزدهم به بعد با ترجمه يك نفر ديگر آن قسمت را به متن اضافه كرده است. خودبهخود همين متن ناقص انگيزهاي براي ترجمه بود. من البته نميخواهم از ايرادهايي كه در متنهاي ديگر ديدم، صحبت كنم. اما معتقدم وقتي مخاطبين يك كتاب زياد باشند، اگر ترجمه متوسط هم باشد، كافي نيست. خيليها ميگويند ترجمههاي قابل قبول وجود داشته ولي اثري كه از يك طرف جزو آثار بسيار برجسته دنياست و از طرف ديگر مخاطبين زيادي دارد، چرا بايد با ترجمهاي خوانده شود كه صرفا قابل قبول است؟ البته قضاوت نهايي قطعا با خوانندگان است كه كدام ترجمه را بپسندند و كدام به مرور زمان از بين برود. ولي من با تورق در يكي از ترجمهها به چندين و چند ايراد فاحش برخوردم كه همان دليل كافي بود تا دست به ترجمه مجدد بزنم. چون همانطور كه گفتم، يكسري واژگان كليدي در متن وجود دارد كه مدام تكرار ميشوند و اگر اين غلط باشد، قطعا نميتواند آن متن را ترجمه خوبي دانست. آن متن ضميمه آخر كه در اغلب ترجمهها حذف شده، خيلي به كتاب لطمه ميزند.
مضاف بر تمام اينها، بيرودربايستي بگويم كه مساله فروش رمان هم براي من مطرح بود.