بانوي عمارت و كارِ روشنفكري
علي وراميني
چند سالي است كه تماشا نكردن تلويزيون و در حالت افراطيتر آن نداشتنش ميان به اصطلاح روشنفكران ما به فضيلت و مايه فخر تبديل شده است. پرواضح است كه نيازي نيست شما اهل فكر باشيد تا به سخيف بودنِ بسياري از برنامههاي صداوسيما پي ببريد، لازم نيست دستي در فرهنگ داشته باشيد تا از فرم و محتواي اكثر برنامههاي اين سازمان خندهتان بگيرد. در سطحِ برنامههاي صداوسيما همين بس كه مخاطب تلويزيون داخلي، سالهاست مبتذلترين ساختههاي تركيه و پيشتر امريكاي جنوبي و كرهاي را به تماشا كردن برنامههاي ايران ترجيح ميدهند. طبيعتا در اين وضعيت نديدنِ تلويزيون ديگر پوزِ انتلكتي نبايد محسوب شود.
از ديگر سو آنكس كه خود را روشنفكر خوانده است براي خود رسالتي قايل است؛ رسالتِ نقد وضعيت «نامطلوبِ موجود» براي رسيدن به وضعيت «مطلوبِ ناموجود». با اين تعريف از روشنفكر نميتوان نسبت به نهاد عظيمي كه ميلياردها پول از خزانه كشور دريافت ميكند تا خوراك فرهنگي ميليونها ايراني را توليد كند و وضعيت نامطلوبِ موجودش براي همگي محرز است بيتفاوت شد. نه روشنفكر بلكه هيچ انسانِ عاقلي پول خود را به كسي براي انجامِ كاري نميدهد، مگر اينكه بر روند آن كار يا حداقل نتيجهاش نظارت كند. حتي اگر مسوولان سازمان صداوسيما و برنامهسازانش نه به نقد ارزشي دهند و نه حتي بشنوند، اين وظيفه اخلاقي از گردن هيچ يك از ما ساقط نميشود كه سطح نازل برنامههاي آن را نقد نكنيم. به قول خواجه شيراز؛ «حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بس/ دربند آن مباش كه نشنيد يا شنيد.»
مثلا مگر ميتوان چشم بر سريالِ «بانوي عمارت» بست كه با هزينه هنگفتي توليد شده و مخاطباني را هم با خود دنبال كرده است. شايد باورتان نشود اما براي هر دقيقه از همين سريال مثلا تاريخي، براي همه صحنههاي قدم زدن بانو كه از بيرون به اندروني ميرود، ميليونها تومان فاكتور ميشود. حاصل اين هزينه سرسامآور براي بازيگرانِ نوپايش كسب كردن شهرتهاي فستفودي و اينستاگرامي ميشود، اما مازاد اين توليد براي ما مردم هيچ چيزي نيست؛ نه به ما انديشهاي ياد ميدهد و نه ما را وادار به انديشيدن ميكند، نه ساختاري حرفهاي دارد و نه حرفي براي گفتن، نه به ما فهمي از تاريخ ميدهد و نه درام جذاب و استواري دارد.
اساسا مشخص است كه خود دستاندركاران اين توليد هم فهمي از تاريخ و هنر ندارند. شما را ارجاع ميدهم به صحبتهاي يكي از بازيگران اصلي اين سريال؛ هماني كه فهمش از «اثرِ درام تاريخي» آنقدر است كه از بازي كردن زنان دماغ عملي در نقشهاي تاريخي نه تنها دفاع ميكند، بلكه در ادامه ميگويد: اثر {هنري} بايد جذابيت بصري داشته باشد و ما مستندنگاري نميكنيم! اگر ديگر دستاندركاران اين اثر با او هم عقيده و همدل نبودند قطعا خود را از اين سخن مبرا ميكردند و با سكوت خود مهر تاييد بر آن نميزدند. از كنار سخن اين بازيگر نبايد به سادگي گذشت، سخن او بازنمايي سطحي از كار فرهنگي در كشور است كه با خرجِ ميلياردها پول حاصل ميشود. قطعا كارگردان كار هرگز از او نخواسته تا به آثار فاخر تاريخي نگاهي بيندازد و از او بخواهد كه در مسير نزديك شدن به استانداردها قدم بردارد؛ به او بگويد كه اعجوبهاي مانند «ژان ژاك آنو» وقتي ميخواهد «به نام گل سرخ» را بسازد دو تن از بزرگترين فيلسوفان معاصر دين و چندين تن از متخصصان قرون وسطي را به عنوان مشاور به خدمت ميگيرد، بارها «صومعه» اي كه لوكيشن اصلي فيلم است را سنگ به سنگ ميسازند و بالا ميبرند و چندين بار خراب ميكنند تا آنچيزي شود كه بايد بشود. اما براي بازيگر سريال بانوي عمارت، احتمالا نه كارگردان از او خواسته و نه براي تهيهكننده صرف ميكند با اين همه هزينههاي ميلياردي چنين مته به خشخاش بگذارد.
آنها ميخواهند كه با «حريم سلطان» رقابت كنند و براي اين رقابت، بهقولِ آقاي بازيگر، به جذابيت بصري نياز است نه فهم تاريخي و هنري. اگر چنين محصولي را بر فرض محال كسي با سرمايه شخصي ميساخت، ميشد بيتفاوت از كنار آن گذشت اما اينها كالايي است ساخته شده با هزينههاي عمومي؛ هزينههايي كه ميتوانست بهجاي آن صرفِ هزارانِ كار ضروري ديگر شود. بانوي عمارت و كليت صداوسيما از اين حيث است كه بايد براي همه و بهخصوص اهل نظر مهم باشد. نقد بانوي عمارت عار نيست، عار بيتفاوت بودن در برابر اين حجم ابتذال است.