فيلسوف سازشدهنده و تحولخواه
روژين مازوجي
درباره اهميت و سهم كانت در تاريخ فلسفه غرب هر قدر كه گفته شود همواره كم و كاستي دارد. آثار كانت در زمينه معرفتشناسي، اخلاق و زيباييشناسي از برجستهترين آثارِ تاريخ فلسفه غرب است و بر جريانهاي فكري پس از خود تاثير عميقي بر جاي گذاشته است. كانت در عصري ميزيست كه از طرفي عقلگرايان شناخت را منبعث از عقل ميدانستند و در جبهه ديگر اين تجربهگرايان بودند كه شناخت را منحصر در تجربه ميديدند. كانت با نقد اين دو رويكرد سعي در سازش اين دو ايده كرد و هم سهم تجربه و هم سهم عقل را در فرآيند شناخت برجسته ساخت. پرسش اساسي كه كانت در نقد اول خود دنبال كرد اين بود كه من چه چيزهايي را ميتوانم بشناسم و محدوده شناخت من تا كجاست؟ كانت از لوازم و محدودههاي شناخت سخن به ميان آورد و ماحصل صورتبندي نظام فكرياش چرخشي به سمت سوژه بود كه به انقلاب كوپرنيكي (جابهجايي پارادايم زمين مركزي بطلميوسي به خورشيد مركزي كوپرنيكي) كانتي در حوزه معرفت مشهور است. اما انقلاب كوپرنيكي كانت تنها در حوزه معرفت نبود بلكه او در حوزه اخلاق نيز مبناها را عوض كرد. حقيقت اين است كه اخلاق پس از كانت هويت جديدي پيدا ميكند. از اين جهت است كه قريب به اتفاق مفسريني كه در مورد عقل عملي كانت پژوهش نمودهاند، معتقدند كه پس از كانت، اخلاقي كه همواره متكي بر دين بود، باري خودآيين ميگردد و حال اين دين است كه بر اخلاق تكيه ميزند.
كانت در بستر سياست، به برپايي جامعهاي مشتركالمنافع اخلاقي براي همگان و تشكيل كنفدراسيونهاي بينالمللي اميد داشت تا تحت لواي آن جهان به صلحي پايدار برسد. به نظر ميرسد كه در كانت، ايده جهان وطني، صورتبندي فلسفي با مبناي اخلاقي به خود ميگيرد. كانت با برقراري قوانين
جهان وطني افراد را به جاي آنكه «شهروند دولت» باشند «شهروند زمين» معرفي ميكند. كانت در آخرين دست نوشتههايش نيز درصدد است تا ايمان را كه عقل در نقد اول كنار زد، احيا كند. با چنين مقدماتي كانت فيلسوفي است سازشدهنده و در عين حال تحول خواه كه آثار انتقادياش آبشخورِ تمام انشعابات فكري-فلسفي از زمان پساروشنگري تاكنون است. به جرات ميتوان گفت با گذشت بيش از 200 سال از مرگ كانت، فلسفيدن، بدون كاويدنِ جهانِ او سترون خواهد ماند.