• 1404 سه‌شنبه 9 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4320 -
  • 1397 يکشنبه 12 اسفند

نگاهي به رمان «حصار و سگ‌هاي پدرم» به مناسبت چاپ پنجم

به نام‌ پدر

كسري بردبار‌مقدم

 

 

رمان حصار و سگ‌هاي پدرم درباره يك خانواده بسيار بزرگ و پرجمعيت است كه پدري مستبد اداره‌اش مي‌كند. او سركوبگرانه‌‌ترين قوانين را بر خانواده تحميل كرده و در اطراف خانه نيز يك حصار كشيده است. كسي حق خروج از اين حصار را ندارد و همه بايد در داخل خانه به وظايف خود عمل كنند و مطيع پدر باشند. دستورات او بسيار مهم است و هيچ‌كس حق ندارد آنها را زير سوال ببرد و معنايي فراتر از آن ايجاد كند. سرپيچي از دستورات و انجام دادن كاري كه بر خلاف ميل پدر باشد، عواقبي بسيار جدي در پي دارد و حتي مي‌تواند منجر به مرگ شود. خشم پدر به قدري است كه حتي حيوانات درون حصار را هم ترسانده و با پرندگان كاري كرده كه پرواز را فراموش كنند. رمان از زبان پسر ارشد خانواده روايت مي‌شود. پدر در همان ابتدا توسط پسر ارشد به قتل رسيده اما چه نتيجه‌اي به وجود آمده است؟ باز هم هستي پدر بر سر شخصيت‌هاي داستان سنگيني مي‌كند و نهايتا زندگي آنها را ويران مي‌كند. پسر ارشد در اين رمان به مرور اتفاقات و افكار خود قبل از قتل پدر مي‌پردازد و در اين ميان اتفاقات حال را نيز روايت مي‌كند. همان‌طور كه مشخص است، تم اصلي رمان پدركشي است. جنايتي كه ذهن فرويد را هميشه به خود مشغول نگه‌ داشته بود و آن را تقريبا در تمامي توليدات فرهنگي بشري مي‌ديد، خواه توليدات هنري مثل شهريار اوديپ، هملت يا برادران كارامازوف باشد و خواه يهوديت و يكتاپرستي كه در رساله موسي و يكتاپرستي به آن پرداخت و در نهايت، در توتم و تابو، ايده‌ خود از پدركشي را بنا نهاد. ايده‌اي كه سعي مي‌كند حقيقت جنايت پدركشي را مشخص كند. اگر فرويد انديشه‌اش را حول اسطوره پدر بنا مي‌كند، پرواضح است كه دليل اين كارش اجتناب‌ناپذيري اين مساله است. ابتدا بايد اين نكته از لاكان را خاطرنشان كرد؛ اينكه پرسش در باب پدر را نمي‌توان مطرح كرد چون كه اصلا وراي آن چيزي وجود ندارد كه بتوان آن را به عنوان پرسش مطرح كرد. «نام پدر» در اين رمان صرفا به شخص ربط ندارد و به معنا و عملكرد مرتبط است. «نام» به صورت كلي يك دال است. دالي تهي كه معنا در آن قرار مي‌گيرد. «پدر» قانون است. قانوني كه بايدها و نبايد‌هايش هم بنا بر ميل پدر ايجاد شده است (چيزي كه در رمان به ‌شدت مشهود است) . لذا زور قانون، عملكرد پدر است. در اين ميان، اشاره به مساله مرگ دوم كه بختيار علي در مقاله‌ «درباره‌ غريزه مرگ» به آن اشاره كرده حياتي است؛ اين مساله كه اگر بخواهيم كسي را از چرخه هستي و حيات خارج كنيم، او را بايد به مرگ دوم برسانيم، يعني بايد زبان (جايگاه نمادين) را از او بگيريم. كشتن تنها منجر به مرگ اول مي‌شود، اما حذف زبان مرگ دوم را رقم مي‌زند، چرا كه مالك زبان ديگر نشانه‌ و صدايي ندارد تا از طريق آن به دنيا بازگردد. پدر كشته مي‌شود اما هستي او از ميان نمي‌رود، چرا كه خانواده توانايي به پايين كشيدن جايگاه پدر را ندارد و قدرت تصاحب ساحت او را، به دليل سال‌ها تحت سلطه‌ بودن، از دست داده است چرا كه هستي خانواده از همان ابتدا با سلطه پيوند داشته است. در نتيجه اين شكست خانواده است كه پدر جايگاه نمادين خود را، حتي پس از مرگ هم از دست نمي‌دهد و به سگ‌هايش، فرمان دادخواهي و انتقام مي‌دهد. در اينجا پدر يك درس مهم به خانواده مي‌دهد: نمي‌توان نداشتن‌ پدر را داشت. پدر كسي بود كه صاحب چيزي بود كه ديگران نداشتند: قانون؛ اما او اين داشتن را پس از نداشتن آن هم حفظ كرد، زماني كه خانواده «يا همان زندانيان او» ديگر نه داشتن را مي‌فهميدند و نه نداشتن را، چرا كه از همان ابتدا پدر بود كه با نوشتن «داشتن» همه‌ چيز را معنادار كرده بود و «ديگري بزرگ» خانواده شده بود. علت شكست خانواده در همين بود؛ اينكه پس از كشتن پدر، چيزي بدون نام پدر در خانواده معنا نداشت، براي همين هم آنان نتوانستند هويت خود را جدا از نشانگان او به دست آورند. زنان و دختران پدر به دليل زيستن و بزرگ شدن در سلطه‌اي درازمدت نتوانستند وضعيتي جداشده از نشانگان پدر/نرينه براي خود ايجاد كنند، به همين علت هم پس از كشتن او از اين كار پشيمان شدند. آنها پسر ارشد را تشويق به جنايت كردند، اما بعد از جنايت و تجربه كردن رهايي مطلق و مكافاتش، او را از خود راندند. اما مساله در مورد پسر ارشد با ديگر اعضاي خانواده متفاوت‌تر است. در ظاهر داستان مي‌بينيم كه پسر براي رهايي خانواده فداكاري مي‌كند و در آخر هم نه تنها از او قدرداني نمي‌شود بلكه مورد لعن و نفرين آنها قرار مي‌گيرد. اما اين دقيقا ظاهر قضيه است. دو مساله در اينجا مطرح است: يك اينكه به لطف فرويد ما مي‌دانيم فوبياي نداشتن شرافت در خود، چيزي نيست جز ترس از اختگي. در داستان ما مدام با رفتارهاي پرخاشگرانه زنان خانواده به دليل انفعال پسر ارشد در مقابل اين همه ظلم و ستم پدر روبه‌رو هستيم. رفتارهايي كه پسر ارشد را به سوژه‌اي بي‌غيرت و بي‌شرف تبديل كرده است تا جايي كه خانواده از صحبت با او هم تن مي‌زند. لذا اينجا پسر تبديل به سوژه‌اي هيستريك مي‌شود، سوژه‌اي كه بايد جوابي جهت رد فقدان شرافت (يا همان دارا بودن اختگي) بدهد. دو اينكه از طرفي مي‌خوانيم كه زمان‌ زيادي از دستور كشتن پدر گذشته است، اما پسر ارشد هنوز در حال ممانعت است. چرا؟ چون پسر نه به فكر رهايي خانواده و سعادت جمعي، بلكه به فكر ارتباط گرفتن با زني است كه در تصرف پدر قرار دارد. زني افسونگر، زني كه يكي از همسران نام قانون-قدرت مطلق است. مي‌خوانيم كه زن افسونگر با وعده تحقق ميل پسر ارشد، او را راضي به قتل پدر مي‌كند. پس پسر ارشد پدر را مي‌كشد تا به دو چيز كه در يك مسير قرار دارد، برسد: اخته نبودن خود را (حالا كه لازم شده است تا براي كسي اثبات شود) نشان دهد و سپس زن افسونگر را به تملك خود درآورد و بتواند بستر پدر را كسب كند و به جايگاه او نزديك شود تا روزي كه كامل آن را به دست آورد. پسر ارشد نه يك قهرمان است، نه يك نيكوكار، او تنها يك روان‌نژند است كه مي‌خواهد به ميل‌اش پس از سال‌ها سركوب، آري بگويد و آن را به ورطه عمل بكشاند. كشتن پدر تنها وفاي به ميل است و نه هيچ چيز ديگر. اما پس از كشتن پدر نه مي‌تواند زن افسونگر را به دست آورد و نه هيچ چيز ديگر را. به دروغين بودن برنامه زن جهت راضي كردن‌اش به قتل پدر پي مي‌برد و به اين ترتيب نهايتا نمي‌تواند جايگاه پدر را به چنگ آورد. پشيمان شدن او از قتل پدر هيچ ربطي به وجدان معذب ندارد. او از كشتن پدر پشيمان مي‌شود، چرا كه از واقعيت مشت مي‌خورد و بر آب شدن خيال‌پردازي‌هايش را مي‌بيند، چرا كه تحقير شدن توسط پدر و زن افسونگر را حس مي‌كند.

در رمان ما با فيگورهايي روبه‌رو هستيم كه هر يك به نحوي شكست مي‌خورند، همانند پرندگاني كه پس از مرگ پدر، درهاي قفس‌شان باز مي‌شود تا پرواز كنند اما باز هم در قفس مي‌مانند چون كه پرواز كردن را از ياد برده‌اند و در مقابل خود راهي براي خروج حقيقي از اين حصار نمي‌بينند. گويي مهر محكوم‌ بودن بر پيشاني‌شان خورده است و مجبورند تا هميشه زنداني و برده باقي بمانند. حصار و سگ‌هاي پدرم تاريخ شكست خوردگان را روايت مي‌كند. تاريخ آنهايي كه كوچك‌ترين نشانه‌اي جهت رهايي نمي‌بينند و در آخر هر تلاشي جهت مبارزه را در حكم مشت زدن به هوا مي‌يابند. رمان رويكرد نااميدانه‌اي نسبت به هستي و رهايي دارد اما نمي‌توان فراموش كرد: «اميد، تنها براي نااميدان است كه وجود دارد». گي‌دبور هميشه به نامه‌اي از ماركس اشاره مي‌كرد كه در آن گفته شده بود: ‌«شرايط نااميدوار جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كنم مرا آكنده از اميد مي‌كند.‌»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون