آفت تاريخي فقدان ديدِ توسعه طلب و يا دستكم كاستي در عزم توسعهخواهانه موجب بحران اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در ايران معاصر بوده است. اين بحران در حوزه فرهنگي عاملان آن را به مرزبنديهايي نمادين ميراند و بازتوليد نظامي است سنتي كه از ژرف ساختِ نهادينه شده تقابلِ نعمتي و حيدري برميآيد كه نه تنها در فرهنگ روزمره مردم كوچه و بازار بلكه در سطوح عاليتر كنشگري فرهنگي نيز نمود و بروز دارد. آستيگماتيسم، كوررنگي و دوبيني در ديدِ فرهنگي چيزي شبيه اين است كه آدمي نه خود را در بطن تاريخش بتواند ببيند و نه اقتضائات آن را به عنوان مبناي عمل خود در نظر بگيرد و نه توانايي قضاوت خود را در اين لحظه تاريخي داشته باشد. تصوير جهان، در اين خطاي ديد از منظر كم بينايي بدون مدد گرفتن از عينك اصلاح كننده ديد، چيزي جز توهم رو به تزايد ناشي از اين نقص به بار نميآورد. نادان با نادانياش عمل ميكند و به فاجعه نزديك ميشود اما آنكه توهم دانايي دارد خود فاجعهاي براي جامعه است كه رخداد نابودكننده را نه چون يك احتمال ممكنالوقوع بلكه به ضرورتي قطعي تبديل ميكند.
دستكم آموزه بزرگ تراژدي، يكي از مهمترين گونههاي آفريده شده در هنر تئاتر، آن است كه «هامارتيا» يعني انحراف از مسيري كه به هدفي درست و فضيلتمندانه ميانجامد و فاجعه ناشي از اين انحراف رسيدن به جايي است كه نبايد آنجا باشيم، آن زماني كه با وجود فرصت اصلاح مسير بر همين دور شدن از هدف اصرار و ابرام داشتهايم؛ هنگامي كه يقينا به «بازگشتناپذيري» وقوف پيدا ميكنيم. رنج تحملناپذير تراژيك نه از وقوع مرگ و نابودي بلكه از همين «وقوف به بازگشتناپذيري» حاصل ميشود؛ زماني كه به ادراك لحظه انحراف و خطا در جهت پيمودن مسير پيش از پايان يافتن ماجرا ميرسيم؛ زمانِ گفتن اين جمله تلخ و سخت كه:«ديگه كاريش نميشه كرد!».
در تئاتر امروز ايران، تاريخ به ناگزير آينهاي مقابل اهالياش گذاشته كه حُسن يا كراهت چهره خود را در آن ببينند. ببيند كه در جنگ كور ميان حيدريها و نعمتيها آنچه كه نمودار ميشود نه پيشرفت كه امكان وقوع ابتذال و زوال است و آنچه در اين ميان يحتمل از دست ميرود، نقشي تاريخي است كه بايد براي نجات خود و اين جامعه بازياش ميكردهايم و البته چنانكه بايد نكردهايم. تو گويي در حال متوقف بر اكنونيتي محض شدهايم كه منفعتهاي ناچيز، ما را به موجودي خشن و گاه وقيح بدل ميكند كه در ايجاد هراس در ديگري به نشئهاي عجيب و سكرآور برسيم؛ كه با تملك عدواني وجود و حيثيت ديگري حاصل ميشود. بيتوجه و يا كمتوجه به اين امر كه آنچه از تخريب ديگري حاصل ميشود نه اصلاح بلكه محو كردن اميد به آيندهاي است كه زيستن در آن شايسته آدمي باشد.
ما چه ميكنيم؟ براي تصاحب فرصتهاي اندك يكديگر را ميجويم و اين نه برآمده از ذات ما كه حاصل شرايطي است كه بر ما مترتب است. شرايطي كه بيرون از ما همچنين از درون ما توليد ميشود و بر تصميم و عمل ما حكم ميراند. چون سايه شرارتي كه بر وجود ما گسترده ميشود و خود را در نمادهاي ترور فرهنگي نمايان ميكند. فقدان خودآگاهي تاريخي ما در تن دادن به اين گونه از بودن، خو كردن به منازعه در مردابي است كه نه بوي تعفنش را ديگر استشمام ميكنيم و نه غلطيدن در ركود و سكونش را درك ميكنيم. بازداشت توسعه با وجود رود تاريخ كه قهرا جريان دارد، ميل زيستن در بركهاي عفن را در ما به يك فضيلت تبديل ميكند. آري، البته اين منش، ذاتي وجود ما نيست بلكه چونان تمثيلي است كه سارتر در وضعيت وجود يك قرص نان و 10 گرسنه بيان كرده است. باري آنان شايد همديگر را براي سهم بيشتر و يا تصاحب تمام آن قرص نان به طرزي سبعانه بدرند؛ اما گرسنگي ناشي از كاستي نان و فرصت ناكافي براي سير شدن امكاني است كه ايشان را از مرز آدم بودن ميگذراند.
سويه عتاب و خطاب بايد به كاهندگان نان و توسعهدهندگان گرسنگي بچرخد نه تهاجم به كساني كه براي بقا به آن قوت لايموت محتاجند.
اگرچه ضروري است فرصتطلبي و فرصتطلبان را رسوا نمودن اما، آيا ملاك درستي براي شناسايي آناني كه شايسته كسب فرصتها بودهاند و آناني كه فرصتها را ناروا ربودهاند، ايجاد كردهايم؟ يا آنكه تنها بساط تهمت و افترا و ناسزا برپاست كه براي بيرون راندن هر كس با هر منشي از آن بهره ميبريم؟
نقد هنري و فني بر اساس ملاكهاي درست جايش را به منش تخريب داده است تا آنجا كه عنوان مزدوري و جاسوسي و به سخره گرفتن ظاهر هنرمندان دامن نقد را آلوده كرده است.
هرزهدرايي متاعي پر قدر شده تا آنجا كه بيان موهن و ترسآور برخي، مثل سايه شوم ترور شخصيت بر سر هر كنشگر خيرخواهي به پرواز درميآيد تا تاب و توانش براي عمل خيرخواهانهاش را بفرسايند و از ميان ببرند.
كم نيستند كساني كه در خودمداري منفعتطلبانه اگر ديگ نشسته بر آتش براي آنها نجوشد، تفاوتي نميكند كه چه در آن ميجوشد.
براي ايشان تفاوتي نميكند كه چه كسي بر مسند فلان و بهمان تكيه بزند.جيب! ايشان حتي اگر مختصري چرب شود آن صاحب مسند و تصميم خيرخواه است و در غير آن، صورت و سيرت او همان محور بيچون و چراي بدگهري، شرارت و دنائت است و بايد او را به هر صفت و لقب نامربوطي نواخت و حتي با تهمت و افترا از ميدان به در برد.
سرايت عفونت خودمداري بيآنكه نگران زيست و حيثيت ديگري باشيم نه توان عمل نيكو براي هنرمند باقي ميگذارد نه صنف هنرمندان و نه مديران هنري.
هر كس بخواهد خيرخواهانه و بيشائبه پا در ميدان بگذارد از همان ابتدا به او زنهار و هشدار ميدهند كه تن خود را براي گزيده شدن و ذهن خود را براي تحمل توهين آماده كند.
كم نيستند كساني كه هميشه ديگري را مسوول ميدانند و براي خود مسووليتي متصور نيستند تا آنجا كه بايد ديگري مسووليت ذهن و زبان و عمل آنها را هم بر عهده بگيرد.
كم نيستند كساني كه عاميانه «قهرمانِ قرباني» را براي برآوردن خود تقديس ميكنند و منتظر تشييع پيكر كسي هستند كه براي در اين سايه نشستگان به مسلخ رفته است. تا روز بر زمين افتادن بر شانههاي رياكاري و فرصتطلبي ايشان به گورستان هدايت شود.
كم نيستند بتوارهسازان كه «قهرمان كاذب» را بر جايگاه قهرمان واقعي اين عرصه بنشانند و دستاورد او را چپاول كنند؛ و البته كم نيستند متوهمانِ خود- قهرمان پندار كذاب!
كم نيستند كساني كه قهرمانان خود را با آنچه آنان خطا ميدانند، حتي به گمان ايشان يك خطا، از عرش به فرش نزول ميدهند و با توان بسيار بر زمين گرم ميكوبند.
كم نيستند كساني كه منتخب خود را فرداي انتخاب، دشمن خود ميپندارند و به جاي توسعه فرصتهاي توفيق او، كه بيشك توفيق ايشان خواهد بود، عرصه را برايش هر چه بيشتر تنگ ميكنند. تو گويي كه او را دشمنانشان برگزيدهاست.
امروزه دشنام دادن به كساني كه توهين به ايشان بيضرر يا كم مخاطره است يك فرصت طلايي براي عرض اندام در فضاي فرهنگي است.
وقتي هستههاي سخت و پرقدرت كه سخن گفتن از ايشان يا با ايشان پرمخاطره است، حضور خود را نشان ميدهند، اهل ريا، براي به اصطلاح مخالفخواني، به كساني يورش ميبرند كه نه دشمنان بلكه دوستاني هستند كه در حال خدمت به كار و كسب و فعاليت ايشانند.
«حذف»ديگري با هر ابزاري اگر پاسخگوي پاكيزهسازي و بهبود جامعه ميشد اكنون بايد در مدينه فاضله ميزيستيم كه اينگونه نيست. در فضاي فرهنگي هم اگر به اين منش حذفكننده خو كنيم آنگاه هر روزنه اميدي براي وقوع دنيايي بهتر به تمامي بسته ميشود. مهمترين ابزار و سلاح فاشيسم در ظهور خُرد و كلانش «حذف» قهري است.
البته منازعه اجتماعي براي كسب منفعت و منزلت همواره پست و پلشت نيست زيرا در فضاي اجتماعي آرايشهاي انساني در كنار هم و يا در برابر هم تلاش براي اكتساب منزلت و منفعت مشروع و موجه به حساب ميآيد. اما تجربه تاريخي نوع بشر اين منازعه واقعي و نمادين را در وجود مرزهايي اخلاقي و انساني ساختمند كرده است و عدول از اين مرزها براي كسب جايگاههايي مقرون به منزلت و منفعت، چهره سوژه اجتماعي را از سيماي يك انسان فعال فضيلتمند به رذيلتمندي بدكنش تبديل ميكند و هنر تئاتر مملو از بازنماييهاي نكوهشگرانه از اين سيماهاي شومي است كه مرزهاي اخلاقي را براي كسب منزلت و منفعت در نورديدهاند و يا در پس نقابي از يك چهره فضيلتمند، صورت يك رذل خودمدار را پنهان كردهاند.
در وضعيت كنوني تئاتر ما و در اين دعواي مذكور هر كوشنده براي اكتساب منزلت و منفعت اگر براي حذف و نابودي رقيب زهر را در جام ديگري بريزد بيگمان تنها او را مسموم نخواهد كرد. اين زهرآلود كردن منبع اصلي آبي است كه همه ما براي بقا از آن مينوشيم.
آنان كه ميدان گفتوگوي انساني براي بهبود شرايط را تنگ ميكنند، گشايندگان هاويهاي هستند كه خود ايشان را نيز خواهد بلعيد. ديالوگ حقيقي تنها فرصتي است كه از آن زهر و خون نميچكد.
آنان كه در جامعهاي ساختمند، روحيه درك سازمان جمعي را ندارند و منافع فردي را بر مصالح و منافع جمعيشان ترجيح ميدهند، روزي له شدن زير بار تنهايي را تجربه خواهند كرد. جامعه تئاتر نبايد فرصت نقد آگاهانه خود را از دست بدهد اما در نقد خود نيز نبايد آداب و اصول نقد آگاهانه و عقلاني خود را فراموش كند.
من به خود زنهار ميدهم و اگر ديگري هم از اين صدا چيزي شنيد با هم در اين هشدار بيدارباش سهيم هستيم.
مدرس دانشگاه