كودكي كه هنوز طلب نان ميكند
ناديا فغاني
چنان كه هرودوت كبير در كتابش آورده است، قديميترين آزمايش روانشناختي تاريخ بشر توسط سامتيك اول، فرعون مصر انجام شده است. سامتيك اول، 700 سال پيش از ميلاد مسيح بر مصر حكمراني ميكرد و در زمان خود فتوحات زيادي داشت، هنر و معماري را در كشورش رونق بخشيده و البته گويا مانند همه ما كه روح و روان انسان برايمان جذاب و كنجكاويبرانگيز است، بدش نميآمد در اين وادي هم اسبي دوانده باشد. مصريها در آن روزگار فكر ميكردند كه قديميترين نژاد روي زمين هستند و آزمايشي كه سامتيك اول طراحي كرد براي آزمودن اين مدعا بود.
پيشفرضي كه سامتيك اول مطرح كرد اين بود كه اگر مصريها قديميترين نژاد روي زمين باشند بنابراين زبان طبيعي و از پيش جاسازي شده در مغز انسان همزبان مصري است. پس اگر كودكاني كه تازه ميخواهند زبان باز كنند، تا قبل از آن هيچگونه كلام انساني را از اطرافيان خود نشنيده باشند، اولين كلماتشان را به زبان مصري خواهند گفت.
براي آزمودن اين پيشفرض، سامتيك اول دو نوزاد را در روزهاي نخست پس از تولد از مادرانشان جدا كرد و به چوپاني سپرد تا آنها را به كلبهاي بسيار دور از آبادي ببرد و از آنها مراقبت كند تا بزرگ شوند و در عين حال حتي يك كلمه با آنها حرف نزند تا آنها هيچگونه كلامي را نشنوند.
بعد از حدود دو سال، در يك روز بهاري يكي از بچهها سراغ چوپان آمد و به او گفت «بِكوس». اين كلمه در زبان مصري معناي خاصي نداشت و چوپان توجهي به آن نكرد ولي وقتي كودك چند بار ديگر هم همان كلمه را تكرار كرد، لازم ديد كه به سامتيك اول خبر دهد. سامتيك اول بعد از پرسوجو متوجه شد كه اين كلمه به زبان فيريجيايي؛ فيريجيه منطقهاي باستاني در جغرافياي تركيه فعلي بوده، معناي «نان» ميدهد. به اين ترتيب روياي نژاد برتر سامتيك اول نقش بر آب شد و او چنين نتيجهگيري كرد كه زبان فيريجيايي و نه زبان مصري، قديميترين زبان دنيا و اين نژاد، قديميترين نژاد بشر است. البته ما امروزه به مدد پژوهشهاي جديدتر روانشناسي ميدانيم كه چيزي به نام زبان بدوي و طبيعي در آدميزاد وجود ندارد و كودكان اگر در محيطي قرار بگيرند كه كسي با آنها حرف نزند و نيز حرف زدن ديگران را با هم نشنوند، هيچوقت لب به سخن گفتن باز نميكنند. براي من اما نكته جالب توجه اين روايت تاريخي اين است كه سامتيك اول به عنوان انساني كه 2700 سال پيش ميزيسته، اشتباههاي ذهنياش در حين انجام اين آزمايش، همانهايي هستند كه ما به عنوان انسان مدرن قرن 21 دچارشان هستيم؛ از همان اول ماجرا كه خودش و ملتش را نژاد برتر ميداند و اصلا بناي آزمايشش را بر اين پيشفرض ميگذارد تا بعدتر كه فقط دو كودك را براي انجام آزمايشش انتخاب ميكند و دچار خطاي ذهني «تعميم» ميشود (فكر كنيد ببينيد چند بار تا به حال يكي دو مورد از يك رفتار را ديدهايد و آن را به كل جامعه تعميم دادهايد. چند بار تا به حال جملههايتان را با «همه» ايرانيها شروع كردهايد، يا «همه» راننده تاكسيها، «همه» بالا شهري ها...) تا بعدتر كه آواهاي نامفهوم كودكي تازه به حرف آمده را به عنوان اولين كلمات واقعي او در نظر ميگيرد و براساس آن نتيجهگيري آزمونش را اعلام ميكند (چه ماجراي آشنايي است؛ اتفاقات بدون معنايي كه در اطرافمان ميافتند و ما با پيشزمينه ذهني خودمان آنها را تعبير ميكنيم، همسايهمان جواب سلاممان را نامفهوم ميدهد، نتيجه ميگيريم كه با ما چپ افتاده، در حالي كه چكش پاس نشده و امروز كلا اعصاب خودش را هم ندارد).
راستش اين همه شباهت برايم هم جالب است و هم مايه حيرت. انگار كه با اين همه ادعا درباره پيشرفت در زمينههاي مختلف، هنوز ذهن بدوي سامتيك اول توي جمجمه تكتكمان بر تخت سلطنت نشسته و حكم ميراند. انگار هزاران سال هم كه بگذرد، ذهن و روانمان همان كودك بازيگوش ابتداي خلقت است كه جفتك مياندازد و علاقهاي به معقول شدن و بالغ شدن ندارد. اصلا شايد همين كودك ماندن ذهنمان باشد كه باعث شده در اين دنياي عجيب و غريب بتوانيم دوام بياوريم و همچنان به بقاي نسل بشر كمك كنيم و اميد داشته باشيم كه يك روزي همهچيز درست ميشود؛ درست و خالي از خطا.