تحليل سعيد حجاريان درباره سير تطور يك جريان سياسي
خطاماميها، اصلاحطلبان و سبزها
نوشتههاي آقاي سعيد حجاريان مطالبي قابل تاملند و به ما كمك ميكنند تا بر وضعيت فعلي وقوف پيدا كنيم. مطابق وظيفه رسانه اي گفتههاي سعيد حجاريان را منتشر ميكنيم با ذكر اين قيد كه باب بحث باز است و روزنامه آماده است تا نظرات موافق و مخالف با اين موضوع را منتشر كند.
سعيد حجاريان، در جديدترين يادداشت خود كه در پايگاه خبري «مشق نو» منتشر شده است به روند تاريخي «خط امام، اصلاحات و جنبش سبز» پرداخته است. او در آغاز اين يادداشت نوشته: «پس از برگزاري انتخابات رياستجمهوري دوره دهم و برپايي اعتراضات مردمي در واكنش به نتيجه انتخابات، جناحي ديگر به جناحبندي تغييرخواهان افزوده شد. تا پيش از آن، كنشگران و صاحبنظران تغييرخواه به چپهاي خطامامي و اصلاحطلبان تقسيم ميشدند و از آن پس، «سبز»ها نيز به عنوان سومين جريان ظهور كردند. اكنون با گذشت يك دهه، اين 3 جريان نهتنها تلفيق و تجميع نشدهاند بلكه ميان آنها مرزبندي صورت گرفته است؛ چپهاي خط امامي در گذشته متوقف ماندهاند، اصلاحطلبان گذشته را به ديده انتقادي مينگرند اما تحرك كافي از خود نشان نميدهند و حاميان جنبش سبز تا حد زيادي آموزههاي قدما را نفي ميكنند.»او در بخش بعدي به تبار خطاماميها پرداخت و نوشت: «كنشگران سياسي در ابتداي انقلاب، فارغ از عمق تئوريك و آگاهي از مكاتب انديشهاي جملگي به صفت «برابريخواهي» متصف ميشدند و طبيعتا خط اماميها نيز در فهرست برابريخواهان قرار ميگرفتند. وجه ديگر برابريخواهي را در نحوه چينش نيروها در سازمانها مشاهده ميكنيم؛ چنانكه ميبينيم تمركز چپها بر جهاد سازندگي، آموزش و پرورش و حوزه بهداشت بود كه خود مويد ايدههايي چون «سازندگي» و «آموزش رايگان» و «بهداشت ارزان» است و هر سه، در طول ايده برابريخواهي تعريف ميشوند.»حجاريان در ادامه اين يادداشت مينويسد: «همگرايي نسبي ميان جناحها بر سر «برابريخواهي» در مقوله «آزاديخواهي» به گسست انجاميد و ميان چپ و راست مرزبندي صورت گرفت؛ چپهاي برابريخواه و طرفدار آزادي و راستهاي برابريخواه و مخالف آزادي. البته شايان ذكر است افرادي به جناح چپ انتساب داشتند و با تندروي، به سهم خود وجهه اين جريان را خراب كردند اما مخالفان آزادي در اردوگاه راست بيشمار بودهاند. در نمونهاي ملموس ميتوان برونداد ديدگاه چپهاي واقعي را در اعلاميه 10 مادهاي دادستاني و راستهاي واقعي را در شعبه هفتم دادسراي اوين مشاهده و ارزيابي كرد.» او با تاكيد بر اينكه «وجه ديگر جناح چپ را بايد در سوابق امنيتيشان جستوجو كرد» نوشت: « پس از تقسيم كار صورت گرفته ميان نيروهاي اطلاعاتي، امور ضدجاسوسي و حراست سازمانها سهم چپها و امنيت داخلي به سپاه و دادستاني – كه محل تجمع جناح راست بود- واگذار شد.»
او ادامه داد: «از جمله موارد موجود در كارنامه جناح چپ ماجراي تسخير سفارت امريكاست. آن رخداد بر اساس تحليلي مبني بر بازگشت كودتاگونه شاه و شايد به دليل تاثير پذيرفتن «چپ اسلامي» از «چپ روسي» و غلبه انديشههاي ضدامريكايي و البته در پي مشاركت دانشجويان هر دو جناح موجود پديد آمد. هر چند بايد اذعان كرد چپها سرآمدان ماجراي سفارت بودند.» او در ادامه به «گذار از چپ خط امامي به اصلاحطلبي» پرداخته و نوشت: «پديده دوم خرداد و دومخرداديها را طبيعتا نميتوان بيارتباط با چپ خط امامي تعريف و تحليل كرد. پس از برآمدن دولت اصلاحات، آموزهها و شعارهاي آن جريان چندساله، روزآمد و تدقيق شده و دموكراسي به عنوان محور شعارها انتخاب شد. اين چرخش از تحليلهاي اپوزيسيون به دور نماند چنانكه مشاهده ميكنيم در نخستين واكنشها از سوي آنها گفته شد، دوم خرداد 20 سال به عمر جمهوري اسلامي افزود. به تدريج با تحكيم آموزههاي جديد از هويتي به نام «اصلاحطلبي» سخن به ميان آمد؛ موجوديتي كه ريشه در چپ خط امامي داشت اما تماما همچون او نميانديشيد. (متون و گفتارهاي توليد شده ذيل پروژه توسعه سياسي مويد اين تغيير است.) از اين مقطع به دليل بازانديشيهاي صورت گرفته و كمرنگ شدن عنوان چپ و بهويژه صفت خط امامي، پروژه ساخت «چپ دستآموز» و بعدتر «اصلاحطلب دستآموز» در دستور كار قرار گرفت؛ زيرا سازندگان اين دو پروژه معتقد بودند نظام به هر قيمت به چپ و اصلاحطلب نياز دارد؛ نيرويي كه بهلحاظ سياسي بايد آزاديخواهي و دموكراسي را تعليق كند و به لحاظ اقتصادي رانتخوار و به لحاظ سياست و فرهنگي به كلي همراه و در سياست خارجي ضدامريكا باشد. هر چند اين پروژه شكست خورد اما هنوز عدهاي سوداي احياي آن را در سر ميپرورانند.»حجاريان در ادامه به تولد جنبش سبز اشاره كرد و نوشت: «جنبش سبز در حوزه سياست هويت خود را در نقطه اوج آزاديخواهي و دموكراسي تعريف كرد. در حوزه اقتصاد، همچنان پروژه برابريخواهي را پيش گرفت و در سياست خارجي از بهنگام شدن مناسبات ايران و جهان سخن گفت. اما وجه تمايز جنبش سبز و دو جريان پيشين را بايد در خصلت تودهاي آن جست. چنانكه ميدانيم پروژه مشروطهخواهي اصلاحات تا حد زيادي نخبهگرايانه محسوب ميشد اما جنبش سبز در چرخشي عميق، به سمت جامعه و مردم گرويد و «فشار از پايين» را به عنوان بال بسته پروژه اصلاحات گشود اما، همچون اصلاحات به دليل خصايص ساخت قدرت، قادر به «چانهزني» نشد. از اين منظر، لازم به تاكيد است كه جنبش سبز را بايد نسخه جهشيافته اصلاحطلبي و برآمده از همبستگي حاميان ايده اصلاحات دانست. هر چند برخي اين همبستگي و پيوستگي را نقطه پاياني بر اصلاحات ميخوانند و با الصاق صفات الهياتي و رهاييبخشي از «خلق از عدم» سخن ميگويند!»او در مورد ميرحسين موسوي در اين تقسيمبندي گفت: «به گمان نگارنده، سه سطح مزبور (خط اماميها، اصلاحطلبها و جنبش سبزيها) مراحل تكامل ايده انقلاب هستند يا به عبارتي ديگر تز و آنتيتز و سنتز به شمار ميآيند. در اين زمينه اگر مهندس ميرحسين موسوي را مبناي اين تحليل قرار دهيم، ميتوانيم بگوييم با چهرهاي انقلابي مواجه هستيم كه خط امام را نمايندگي ميكند، همراه اصلاحطلبي است و نهايتا در مركز جنبش سبز قرار گرفته است.»بخش پاياني اين يادداشت به «اصلاحات: لفظ واحد، دلالتهاي متفاوت» اختصاص دارد. در اين بخش حجاريان نوشته است «در واقع همه نيروهاي سياسي در ايران اصلاحطلب هستند» و توضيح داده «راستگرايان در معادلات اصلاحي خود، جمهوريت را به هيچ ميانگارند؛ در برخي قرائتها از امارت اسلامي سخن ميگويند، در بعضي گرايشها بر خلافت اسلامي تاكيد ميكنند و مابقي حول حكومت اسلامي طرح بحث ميكنند.»او ادامه داد: «چنانكه پيشتر اشاره شد، تغييرخواهان در فاز نخست از «برابري» سخن گفتند، سپس بر «دموكراسي» تاكيد كردند. ولي در مرحله آخر، ضمن حفظ همگي مولفهها، «حق راي» را برجسته كردند و شعار «راي من كو» سر دادند. اين شعار، مستقيما بر «حق شهروندي» دلالت داشت؛ كساني كه قصد داشتند بگويند ما شهروند هستيم و حق داريم در فرآيند تصميمگيري سياسي مشاركت داشته باشيم.»