پاي كتابهاي شبه عرفاني خارجي از چه زماني به بازار كتاب ايران باز شد؟
عارفان عامهپسند، صوفيان بازاري
رسولآباديان
در وضعيت نابسامان حوزه نشر در كشور، گاهي شاهد انتشار كتابهايي هستيم كه گرچه بخش غيرحرفهاي در كتابخواني را مدتي به خود مشغول ميكنند اما اينگونه كتابها همانگونه كه به يكباره سر از خانه اين و آن درميآورند، با همان سرعت هم از چرخه توجهها محو ميشوند. بعضيها بر اين باورند كه خوانده شدن هركتابي در جامعه كتابگريز ما را ميتوان به فال نيك گرفت و عدهاي ديگر اعتقاد بر اين دارند كه چنين كتابهايي به جز تنزلبخشيدن به سطح سليقه و انديشه مخاطب به كار ديگري نميآيند. چنين كتابهايي كه معمولا ارايهشان با تبليغات فراوان و ظاهري چشمنواز عرضهميشوند، هر از چندگاه در بازار كتاب پيدا ميشوند و البته سرو صدايي هم به پا ميكنند. در گزارش پيش رو با استفاده از نظريات چند نويسنده و مترجم، به درونمايه چنين كتابهايي پرداختهايم. گفتني است كه به دليل اشاره دوتن از كارشناسان به چند كتاب مشخص، حق پاسخگويي ناشران و مترجمان اين كتابها در اين صفحه محفوظاست.
بازار كتاب ايران، خصوصا در زمينه ادبي بسيار غني و زنده است. بازاري كه سالانه شاهد تزريق هزاران اثر در زمينههاي گوناگون در اين رشته است كه در اين ميان سهم آثار كلاسيك و تحليل و تفسيرها پيرامون آن نيز بسيار چشمگير است. نكته قابل توجه درباره وجود نظريههاي گوناگون درباره ادبيات كلاسيك در قالب كتابهاي بازنويسي، تصحيح، اقتباسهاي داستاني، سادهسازيروايتهاي سختخوان و...اين است كه هيچكدام از آنها به قول معروف «گل» نميكنند و همهگير نميشوند اما در مقابل هستند كارهايي كه از نويسندگان ديگر كشورها كه با رنگو بوي عرفان ايراني به فارسي ترجمه ميشوند و خوانندگان خاص خود را پيدا ميكنند. پرسش بزرگي كه در اين ميان براي اهالي ادبيات پيش ميآيد اين است كه چنين آثاري تا چه اندازه ميتوانند مخاطبان كشوري صاحبعرفان را اقناع كنند و اصولا چه دليلي وجود دارد كه اهل كتاب و كتابخواني به اين نتيجه ميرسند كه به آثاري از ديگر كشورها، بيش از آثار داخلي اعتماد كنند؟ براي بررسي بيشتر اين موضوع به سراغ چند نويسنده و مترجم كاركشته كشور رفتيم تا نظريات آنها را درباره شيوع چنين كتابهايي بشنويم.
سازوكار فرهنگي ما چيست؟
مصطفي خرامان
من متوجهشدم كه منظور شما از آثاري كه بنده از آن به عنوان«شبهعرفاني» نام ميبرم، بيشتر توسط نويسندگان كشور تركيه نوشته ميشوند و البته در جهان هم جايگاه دارند اما به دلايل گوناگون نميتوان آنها را در كشور ايران به عنوان آثاري شاخص به حساب آورد. من پيش از هر نوع اظهارنظري ميگويم كه گفتن حتي هزارباره اين حرفها اتلافوقت است. به اين دليل كه گوش شنوايي وجود ندارد و كسي نيست كه خردهاحترامي به تجربه و دانش ديگران قائلشود. در كشوري مانند تركيه اصل بر اين است كه به اشكال گوناگون از يك نويسنده حمايت شود. تا آنجايي كه من ميدانم اين كشور در سازوكار قانونياش نه تنها به شكلي عالي هواي پديدآورندگان را دارد بلكه براي ترويج و نشر انديشهها، چتر حمايتياش را بالاي سر ناشر و كساني كه در ديگر كشورها به ترجمه و نشر آثار نويسندگان داخلياش اقدام ميكنند هم ميگستراند. شيوهاي كه باعث ميشود ادبيات اين كشور با هر سطحي در جاهاي ديگر هم نمود داشته باشد. من كاري به سطح كتابهايي كه به نام عرفان راهي بازار كتاب ميشوند ندارم اما به روند گسترش فرهنگ و ادب كشوري مانند تركيه كه به هر نويسنده به عنوان يك دارايي و افتخار ملي نگاه ميكند رشك ميبرم و در مقابل از خودم ميپرسم كه سازوكار فرهنگي ما براي حرمتگذاري از اين دست چيست؟ من نويسنده تا كي ميتوانم بگويم كه ارزش كارهاي داخلي از كارهايي كه فقط بازار را اشباع ميكنند بيشتر است؟ تا كيميتوانم به اين نهاد و موسسه و وزارتخانه فرهنگي نامه بنويسم و از افت محسوس فرهنگ در جامعه بگويم و طرح بدهم و جواب نشنوم؟ شما امروزه هم در بازار كتابهاي كودك و نوجوان و هم در بازار كتاب بزرگسال با كارهايي برخورد ميكنيد كه نخواندنشان بيشتر از خواندنشان سودمند است؛ حال چه مدعي عرفان شرقي باشد و چه نباشد. من خلاصه بگويم كه وضعيت كنوني بازار كتابهاي ادبي از نوعي بيپناهي فرهنگي رنج ميبرد. دروازه بيدفاعي كه هركس با هر سطحي نازل ميتواند به آن ورود كند. ما امروزه شاهد خلأ بزرگ فرهنگي هستيم و مدام هم شعار ميدهيم كه آماج هجمههايي فرهنگي ديگران هستيم اما هيچكاري براي مقابله با آن نميكنيم. به نظر من نبايد ناراحت بود كه مولوي توسط تركيه و مفاخر بزرگ ديگر توسط ديگر كشورها تصاحب ميشوند و ما بايد ابعاد انديشه آنها را از قلم نويسندگان دستچندم ترجمه كنيم چون چنين كشورهايي هم و غم خود را به گسترش فرهنگ؛ ولو با توسل به داشتههاي ديگران صرف ميكنند و حق دارند نتيجهاش را هم ببينند. من به عنوان يك نويسنده بارها پيشنهاد دادهام كه در غياب فرهنگسازي صدا و سيما و وزارتارشاد و آموزش و پرورش، سازمانهاي مردمنهاد فرهنگي مختلف تاسيس و مورد حمايت قرار گيرند؛ سازمانهايي كه كارشان رصد آثار موجود در بازار كتاب باشد و خوب و بد را از هم سوا و به جامعه معرفي كنند. شما امروزه به موسساتي كه داعيه فعاليتهاي ادبي و فرهنگي هستند سري بزنيد تا ببينيد چند نويسنده و شاعر در اين مكانها مشغول به كار هستند تا به عمق فاجعه پي ببريد. مثال ديگرم درباره حضور در نمايشگاهي بزرگ مانند نمايشگاه كتاب فرانكفورت است؛ نمايشگاهي كه همه كشورها از آن به عنوان بهترين موقعيت در داد و ستد فرهنگي با حضور نويسندگان مختلف استفاده ميكنند اما شما به تركيب افراد حاضر از ايران در گروههاي بيش از يكصد نفر نگاه كنيد و ببينيد بيش از يكي، دو نويسنده ميبينيد؟ كوتاه سخن اينكه براي مقابله با هر بليه اجتماعي و فرهنگي به بودجهاي مخصوص نياز داريم و در بحث كتاب هم بايد كارشناساني تربيت شوند و مورد حمايت قرار بگيرند كه خوب و بد را مشخص كنند. يعني همان راهكاري كه تمام كشورها از آن برخوردارند. براي جلوگيري از خوانده شدن كتابهاي صرفا بازاري با هر متر و معيار و با هر رويكردي بايد برنامهداشتهباشيم و درغير اينصورت بايد مثل وضعيت كنوني آغوشمان را به هجمههاي هرنوعفرهنگي باز كنيم.
نگران نباشيد
علياصغر حداد
نويسندگاني كه بيش از نويسندگان ديگر كشورها مدعي ترويج عرفانشرقي هستند اهل كشور تركيهاند. البته بنده هيچگاه مخاطب چنين كتابهايي نبوده و نيستم اما نگراني شما را درك ميكنم. اگر يادتان باشد نويسندهاي مانند «پائولوكوئيلو» هم مدتي در بازار كتاب ايران به عنوان نويسندهاي شبهعرفاني جولان داد و خيلي زود هم تمام شد و ديگر آن تبوتاب را ندارد. من اين نوع كتابها را كتابهاي بازاري ميدانم كه خواندنشان زياد هم بد نيست چون هر مخاطبي سراغشان نميرود. وجه سرگرمكنندگي اين كارها به همراه روايتهاي دمدستي از عرفان قطعا نميتواند بين خوانندگان جستوجوگر جايي باز كند و كسي كه براي فهم عرفان دست به دامن افرادي درحد كوئيلو و چند نويسندهتركيهاي ميشود، همان بهتر كه به حال خودش رهايش كنيم. حرف من اين است كه من نگران خواندهشدن چنين كتابهايي نيستم و توصيه ميكنم شما هم نگران نباشيد. عرفان شرقي سرجايش ميماند و مولوي هم سرجايش ميماند و جريانات بازار كتاب از اين دست هم بالاخره روزي تمام ميشود.
اين كتابها چيزي به ما اضافه نميكنند
خجسته كيهان
تنوعكتابهاي اصيل درباره ادبيات كهن و وجه پررنگعرفان در آنها را درداخل كمنداريم. شما فقط به آمار كتابهاي منتشر شده در همين سال سري بزنيد تا متوجه شويد صدها اثر ارزنده چاپ و عرضه شده است. خيليها معتقدند كه شيوع كتابهاي شبهعرفاني در قالب داستان و رمان ترجمهشده در ايران، حاصل از كمكاري محققان و نويسندگان داخلياست، درحالي كه چنين نظري اصولا صحيحنيست و آنچه ما در مقايسه با كارهاي ترجمه از اين دست با آن مواجهيم، نبود تبليغات لازم و حمايت اصولي از پديدآورندگان داخلي و هياهوسازي بسيار براي آثار ديگران است؛ موضوعي كه شايد براي اهل فرهنگ در هر كشوري خندهدار به نظر برسد. درباره شيوع آثار شبهعرفاني- ادبي بايد گفت كه ما هميشه آنچه خود داشتهايم از بيگانه تمنا كردهايم كه بسيار حزنانگيز است. البته اينكه مثلا نويسندهاي چون خانم «شافاك» يا ديگران، نيمنگاهي هرچند سطحي به آثار مولوي دارند بايد براي ما خوشحالكننده باشد اما اينكه ايشان بخواهد فهم بيشتر از عرفان مولوي را به ما ياد بدهد كمي سخت و تقريبا غيرقابل پذيرشاست. از نظر من اين كتابها با هر شعاري كه نوشتهشده باشند، كتابهايي براي سرگرميهستند و نبايد وجوه عرفاني آنها را جدي تلقي كرد. باز هم اعتقاد دارم كه كتابهايي از اين دست براي پيوند كتاب با مخاطب خوب هستند و مطمئن باشيد كسي كه نگاهي جدي به عرفان از زاويه ادبيات مدرن دارد هرگز جذب چنين آثاري نميشود. من خواندن كتاب با هر سطحي را به عنوان امري منفي ارزيابي نميكنم چون خوانده شدن هر متن را لازمه چرخه نشر در كشور ميدانم؛ چرخهاي كه بايد جوابگوي سلايق گوناگون در ادبيات باشد. خوشبختانه كشور ما به لحاظ دارا بودن متون عرفاني و فلسفي، كشوري غني است و كسي كه علاقهمند به اين موضوع باشد با كمي جستوجو ميتواند به جنس اصل دسترسي داشتهباشد و نه قرائت دست چندم نويسندهاي از كشوري ديگر. همه ما ميدانيم كه وضعيت فرهنگي كنوني كشور، آنچيزي نيست كه بايد باشد و اين مساله با كمي همدلي بين مسوولان فرهنگي و پديدآورندگان ادبي قابل رفعو رجوعشدناست. من نميتوانم انتشار اين كتابها را به عنوان يك خطر فرهنگي ارزيابي كنم چون همانگونه كه گفتم انتظار ندارم همه به سليقه من كتاب انتخاب كنند. خيليها به كتاب به عنوان يك سرگرمي زودگذر نگاه ميكنند و به گمانم چنين كتابهايي ميتوانند اين عطش را فرو بنشانند. بر هيچكس پوشيده نيست كه زبان عرفاني دست و پا بسته هيچگاه نميتواند به عنوان موضوعي اصلي براي مخاطب جدي مطرح باشد.
مخاطب چنين كتابهايي نيستم
فرهاد كشوري
حقيقت اين است كه بارها و بارها سعي كردهام حداقل چند صفحه از كتابهاي مورد نظر شما را بخوانم اما هربار به در بسته خوردهام و پس از خواندن يكي، دو صفحه، عطايش را به لقايش بخشيدهام. به گمان من كتابهايي از اين دست را بايد درچارچوب سريالهاي تلويزيوني كشور تركيه قرار داد. يعني صرفا بايد به ديد سرگرمي به آنها نگاهكرد. من گمان نميكنم كه كتاب درباره عرفان ايراني و شناخت هرچه بيشتر افرادي چون عطار و مولوي در داخل كم داشته باشيم. در دنياي ادبيات با انبوهي از توليدات با ادعاهاي عجيبو غريب مواجهيم كه البته مخاطبان خاص خود را هم دارند و اين اشكالي ندارد. يكي در ادبيات مدعي است كه از عالم غيب خبر ميآورد، يكي مدعي است ترويج اخلاقي مندرآوردي است و يكي هم ميخواهد مولوي ما را به خودمان معرفي كند. به نظرم بايد گذاشت اينگونه كتابها هم دركنار ديگر كتابهاي پرفروش خواندهشوند. اشكالي ندارد كه از زاويه خواندهشدن اين كارها، به كارهاي اصيلتر برسيم و كتابخوانهاي بيشتري داشته باشيم. مشكل من آن تبليغاتي است كه در سطح جهان براي اينگونه كتابها ميشود. تبليغاتي كه ما در ايران بايد از باب وظيفه و احترام به ادبيات كلاسيك پادزهري برايش داشته باشيم. البته اين را بگويم كه به عنوان يك دستاندركار حوزه ادبيات، تلاش كشوري چون تركيه را در ساخت تاريخ و ادبيات خاص خود ستايش ميكنم. تركيه كشورياست كه تلاش دارد به هرشكل سر از جهان مدرن دربياورد و لازمه اين كار هم گذر از تاريخ ماقبل عثماني و نگاه همهجانبه به ساخت فرهنگ و تاريخ است. كشوري كه براي ادبيات خودش و نويسنده خودش، از هيچ خدمتي فروگذاري نميكند حق دارد كه نتيجهاش را هم ببيند. اشكال از ماست كه با دارا بودن ادبيات و تمدني در اين حد، با كوچكترين بادي به خود ميلرزيم و فقط تماشا ميكنيم. كتابو كتابخواني در همهجاي جهان راهنما و صاحبنظر دارد. صاحبنظرهايي كه توانايي جداكردن سره از ناسره را دارند و اجازه نميدهند هركسي با هر حد توان و ادعايي سر از ادبياتشان دربياورد. البته شايد مشكل از من باشد كه با نويسندهاي چون پاموك ارتباط برقرار نميكنم اما واقعيت اين است كه خيليها توانايي تجزيه و تحليل نويسندهاي بالاتر از او را ندارند و دلشان ميخواهد در همين حد بمانند. باز هم تكرار ميكنم كه نتوانستم بيش از چند صفحه از «ملتعشق» را بخوانم چون اصولا از فكر غالب بر اين كتابها آن هم در اين حد خوشم نميآيد. يا ممكن است كسي بتواند به خوبي كتابي چون «باباسرار» را بخواند اما من مخاطب خوبي براي اين كتاب نيستم. كتاب دوم را هم نتوانستم بيش از 60- 50 صفحه بيشتر بخوانم چون نوعي تصنع و ناشيگري در فهم عرفان بر آن حكفرماست كه به شخصه نميتوانم بپسندم. شايد مشكل از من باشد كه علاقهاي ندارم فهم عرفاني را از زبان ديگران بشنوم و گفتار نصيحتوار را هضم كنم. ما صاحب ادبياتي هستيم كه با كمي حمايت ميتواند مانند گذشته مايه افتخارمان در سطح جهان باشد. من كسي را براي انتشار چنين كتابهايي سرزنش نميكنم اما فرهنگسازي در چگونگي مواجهه با كتاب را يكي از وظايف اصلي نهادهاي متولي فرهنگ ميشناسم. يعني همان حلقه مفقودهاي كه ما سالهاست از آن رنج ميبريم. ماهم بايد مانند تمام دنيا فقط شعار ندهيم كه فرهنگمان چنين است و چنان است. بايد مثل ديگر كشورها آستين بالا بزنيم و سعي كنيم خودمان ذات نهفته در ادبيات كلاسيكمان را كشف و معرفي كنيم. به تعبيري سادهتر ميتوانم بگويم كه ما هماكنون مصرفكننده دستچندم گوهري هستيم كه سعي ميشود توسط ديگران در اختيارمان قرار گيرد. كشوري با دارايي اينهمه چهره درخشان نبايد در سطح فرهنگ خودش احساس ناامني كند بلكه بايد به صدور تفكري دستپيدا كند كه ذات شخصيت هر ايراني است. اجازه بدهيد بازهم تكرار كنم كه خواندهشدن هركتاب در هر سطحي را به فال نيك ميگيرم.
كاهلي نكردهايم
محمود حسينيزاد
نكتهاول در اين باره به مساله فهم ما از عرفان برميگردد، مورد ديگر به كمبود فرهنگسازي ما مربوط ميشود. اگرچه بر اين باورم كه كار روي ادبيات عرفاني به وفور در كشور انجام شده و در اين زمينه كاهلي نكردهايم اما توجهمان به ادبيات و كتابهاي شبهعرفاني ديگر كشورها بيشتر بوده است. البته در تبليغ زياد از كتابهايي كه اصولا ارزش خواندن ندارند هميشه سعي كردهايم گوي سبقت را از ديگران برباييم كه نتيجهاش شده صدرنشينشدن كتابهاي كوئيلو و جوجومويز و صدها كتابمن درآوردي ديگر مانند ادبيات دستهشتم اروپا و حالا هم كه داريم درباره كتابهاي مثلا عرفاني حرف ميزنيم. شايد اين حرف من تكراري باشد اما بارها گفتهام كه به جاي اين سفرهاي به اصطلاح فرهنگي و ريختو پاشهاي بيحاصل، چندنفر كارشناس دعوت كنيم تا اين وضعيت اسفبار بر فرهنگ مكتوب كشور را كمي سروسامان بدهند. من بدون تعارف ميگويم كه اصطلاح تهوعآور براي خيلي از كتابهاي موجود در بازار كتاب بهترين اصطلاحاست. كتابهايي كه بودنشان نشان از نوعي ايستايي در فرهنگسازي ماست. البته اين مشكل فقط گريبان ادبيات را نگرفته و هنري مانند تئاتر هم با آن درگير است. كارهايي با سطحي سخيف كه اتفاقا با تبليغات زياد بليت يكميليوني ميفروشند و كارهايي ارزشمند هم هستند كه از هيچ رانتي برخوردار نيستند و اصولا ديدهنميشوند. من گمان ميكنم كه در وضعيت كنوني نبايد همه گناهها را بر گردن مترجم يا ناشر اينگونه كتابها بيندازيم چون آنها حتما بنا به نوعي نياز در جامعه دست به اين كار ميزنند كه در همه دنيا رسم است؛ با اين تفاوت كه در دنيا، كتاب پرفروش يعني كتاب پرفروش و كسي سعي نميكند برعكس ما از كاه كوه بسازد و از دل هر جمله از اين كتابها به دنبال فهمي از فلسفه و عرفان بگردد. يعني همان ترويج سطحينگري و فرار از مطالعات حرفهاي كه اين روزها به جان ما افتاده است.