نگاهي به نمايش «مثبت فكر كن» به كارگرداني علي دهبان
گاهي بيخيال همهچيز شو
احسان صارمي
اين روزها با ديدن نمايشها بيشتر با خودم ميانديشم آنچه روي صحنه ميرود، براي چيست؟ كارايي اين همه نمايش در چيست؟ اين همه ملغمههاي مونولوگي و مملو از درونيات هنرمندي تازهكار به چه كاري ميآيد؟ من از ديدن حديث نفس يك هنرمند چه نصيبي ميبرم؟ آيا او چيزي فراتر از آنچه من ميبينم، ميبيند يا موفق به كشف و شهودي شده است كه ما را از آن نصيبي نيست؟ اگر كشف و شهودي صورت گرفته چرا به سراغ نمايش آمده است؟ چرا در همان شاعري خلاص نميشود؟ پاسخش را هنوز نيافتهام. نميدانم چرايي اين همه هجوم بيامان نمايشهايي كه هيچ حسي را برنميانگيزند؛ اما ميتوان نمايشهايي هم يافت كه ادعايي ندارند و فارغ از شكل و فرمشان، برايشان احترام قائل بود. «مثبت فكر كن» نمونه خوبي است براي باتلاقي كه در آن گرفتاريم. در حالي كه در محاصره نمايشهايي هستيم كه حتي يك دقيقه لذت به ما هبه نميكند، اولين ساخته علي دهبان ميتواند مفرح توصيف شود. نمايشي كه داستان بيكاري يك مرد و مشكلات خانوادگياش را روايت ميكند، آرام آرام به بحراني بدل ميشود كه با نگاه از بيرون، به نظر غيرممكن ميآيد.
نمايش يك وضعيت فانتزي را بازتاب ميدهد هر چند برآمده از يك وضعيت اجتماعي است. فانتزياش چگونه شكل ميگيرد؟ فردي سرمايهاش را از دست داده و در خانه اشتراكي زندگي ميكند. زندگي زن و شوهر با زندگي صاحبخانهها گره ميخورد. فضوليها و دخالتها شرايط كميكي به وجود ميآورد برآمده از مفهوم حريم. برشي از جامعهاي كه ما در آن زندگي ميكنيم. همه چيزش هم به جهان ملموس ما ميآيد. گويي با دنياي رئاليستي روبروييم؛ ولي خبري از رئاليسم نيست وقتي صحنه اتاقي است با يك تيغه در ميان. نمايش از تلخي موجود در چنين فضاهايي برحذر ميماند. دنيايي ابزورد ميآفريند از تقابل مستاجران و موجران. آنان زندگيشان يكي شده است و از آنچه هميشه خيال ميكنيم فاصله ميگيرد. دنياي خودش را ميسازد. اجازه ميدهد بازيگرانش از موقعيت پديد آمده بهره ببرند و شرايطي كميك پديد آورند. همين وضعيت كميك كمك ميكند بيش از اثري تلخ شرايط شخصيتها برجسته شود. شخصيتهايي كه در يك تسلسل باطلي قرار گرفتهاند و نميتوانند از جهان محصورشان خلاصي يابند.سوسن پرور، در نقش زن صاحبخانه در اين جهان مملو از بدبختي چنان سرخوشانه طنازي ميكند كه انگار نه انگار در يك اتاق چند متري يك فاجعه امروزي در حال رخ دادن است. انگار نه انگار مردي بيكار شده است و آيندهاش چندان روشن نيست؛ با اين حال ما شريك اين بدبختي نيستيم. ما مقصر اين بدبختي هم نميشويم. ما نظارهگر چيزي هستيم كه ميتوانيم نباشيم تا اينكه باشيم. ما قرار نيست با شخصيتها همذاتپنداري كنيم. ما ميخنديم و از وضعيتشان كمي حظ هم ميبريم و در دل خودمان ميگوييم چه خوب كه ما چنين نيستيم.نمايش به پايان ميرسد. پاياني كه پاشنه آشيل نمايش است و ميتواند در همان طنازي خودش باقي بماند. همانند اثري از مولير يا گولدوني كه در آن پيرمرد غرغرو و پيرزن فضول هم عاقبتبخير ميشوند. اولين تلاش علي دهبان، تلاشي ساده است. بدون اغراقهاي معمول نمايشهاي جوانانه، بدون ادعاهاي كمرشكن، نمايشي كه مخاطبش را راضي نگاه ميدارد و نواقصش هم در اين رضايت كمرنگ ميشود.