• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4473 -
  • ۱۳۹۸ پنج شنبه ۴ مهر

شعر طنز

مثنوی دانشجویی

 

 عباس احمدی

اول اشعار با نام خدا

با سلامی خدمت اهل صفا

نسل بعد از نسل بعد از من، سلام!

نسل شوت و نخبه و لمپن، سلام!

بشنو از من چون حکایت می‌کنم

درد دانشجو روایت می‌کنم

در هوایی سرد شعری گفته‌ام

بشنوید از درد شعری گفته‌ام

«سینه خواهم شرحه‌شرحه از فراق»

تا بگویم فرق خر را با الاغ

«هرکسی از ظن خود شد یار من»

کرد کاه و یونجه‌اش را بار من

«سر من از ناله من دور نیست»

گرچه اصلا سور و ساتم جور نیست

شعر من معجونی از زخم دل است

تحفه‌ای آورده‌ام ناقابل است

زخم را با طنز قاطی می‌کنم

ادعای گنده‌لاتی می‌کنم

شعر من درد من و زخم شماست

کار آن وا کردن اخم شماست

من جوانی خنگ و پیزوری شدم

یک دو سالی پشت کنکوری شدم

بر جوانی خودم آذر زدم

خر زدم، هی خر زدم، هی خر زدم

چون نتایج آمد اشکم شد روان

فحش دادم بر زمین و بر زمان

دیدم از بخت بد و عقل فلج

گشته‌ام دانشجوی شهر کرج

لیک دیدم من که شکر حق سزاست

حکما این هم قسمت و تقدیر ماست

می‌روم آنجا و با لطف خدا

می‌خورم هیچی کلاس و درس را

حیف آمد طعنه از هر سمت و سو

گاومان زایید آن هم شش‌قلو

هرکسی در وسع خود در آن زمان

فحش و لیچاری نمودی بارمان

مادرم می‌گفت آخر حیف نان

شد کشاورزی هم آخر رشته؟ هان!

حرف‌ها را پشت گوش انداختم

ساک خود را روی دوش انداختم

زود من رفتم به سوی ترمینال

دل پر از اندیشه، کله پر سوال

خوابگاهی بهتر از باغ بهشت

گفتم از شادی خوشا بر سرنوشت

گفتم اینجا عشق و حالم کامل است

زود فهمیدم خیالی باطل است

هست دانشگاه تهران بی قیاس

دارد از بهر خودش کلی کلاس

درس می‌خوانم مهندس می‌شوم

در همین واحد مدرس می‌شوم

می‌نمایم در همین‌جا ازدواج

گیرم از دانشجویان خود خراج

صبح با سرویس دولت می‌رسم

با کلاس و با ابهت می‌رسم

خانه‌های سازمانی، آخ جان!

پول‌های آن‌چنانی، آخ جان!

مدتی بگذشت شیرم موش شد

ذوق و شوق اندر دلم خاموش شد

چون همه ساز جدایی می‌زدند

حرف رفتن، جابه‌جایی می‌زدند

دیدم اینجا فکر عهد ماضی‌اند

بچه‌ها از رشته‌شان ناراضی‌اند

معتقد بودند کوشش کافی است

سرنوشت ما همه علافی است

کم‌کمک ما هم پشیمان می‌شدیم

آنچه آنان می‌شدند آن می‌شدیم

با نفیر خنده سر می‌شد کلاس

ساده می‌گویم، دودر می‌شد کلاس

نیم‌ساعت رفته آید زمزمه

جمله‌ی «خسته نباشید» از همه

عده‌ای هم نعره‌هایی بس قوی

می‌کشند و... خب، به قول مولوی:

«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش»

...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون