شاعران و نويسندگان در سالروز درگذشت عمران صلاحي از او ميگويند
عمرانِ صلاحيِ عزيزم...
رسول آباديان
عمران صلاحي، انسان فرهيخته و شاعري توانا بود. شاعري كه توانست شيوهاي ديگر از طنزنويسي نثر و نظم را به آينده ادبيات پيشنهاد كند. درباره صلاحي و شخصيت و آثارش بسيار خوانده و بسيار شنيدهايم اما در اين فرصت كوتاه تلاش كرديم، يادي كنيم از اين استاد مسلم ادبيات فارسي و بر همين اساس سراغ چهرههايي رفتيم كه از نزديك با او حشر و نشر داشتهاند.
روي شعرهايش قسم ميخورم
محمدعلي بهمني
غزلهاي عمران صلاحي را به هيچ عنوان نميتوان در رديف كارهايي از سر تفنن و تجربه ارزيابي كرد. من بسيار كوتاه عرض ميكنم كه او در اين زمينه هم مانند ديگر زمينههايي كه قلم ميزد، استاد بود. تبحر صلاحي در غزلسرايي تا حدي بود كه حسين منزوي عاشق كارهايش بود. منزوي شاعري نبود كه بخواهد بر اساس مناسبات دوستي از كسي تعريف كند اما هميشه از صلاحي به عنوان شاعري ياد ميكرد كه آيندهاي درخشان در انتظار اوست. حتي يادم ميآيد كه اميدواري منزوي درباره غزلهاي صلاحي در حدي بود كه زماني به دوست ديرين خود اعتراض كرده بود كه چرا به قالبهاي ديگر شعري مانند شعرهاي نيمايي يا سپيد روي آورده است. در زماني كه من دارم از آن حرف ميزنم، فقط چند چهره مشخص بودند كه در سرودن غزلهاي ناب شهرت داشتند و يكي از آن سه نفر عمران صلاحي بود. اين را هم بگويم كه تسلط صلاحي فقط به حوزه غزل محدود نميشد چون اشعاري در قالبهاي گوناگون از او به يادگار مانده كه حيرتانگيزند. حالا كه قرار است يادي بكنيم از اين انسان دوستداشتني، نامهاي در قالب مثنوي در ايام جواني ميان ما رد و بدلشد كه بد نيست بخشهايي از آن در اينجا منتشر شود. نامه صلاحي اينگونه آغاز شده: «اي «بهمني» عزيز و خوبم/ اي يار گرامي جنوبم/ اي بر لب تو هميشه خنده/ شرمنده خوبي تو بنده/ اي يار گرامي قديمي/ اي شعر تو چون خودت صميمي / ميبخشي اگر كه دير كردم / چون قافيه بنده گير كردم/ هم مشكل ما كمي زياد است/ هم گيوه ما كمي گشاد است/ حتا تلفن بهت نكردم/ دلخور نشوي فدات گردم/ تهران به خلاف آن حوالي / شهري است گرفته و زغالي/ شهري است پر از ريا و تزوير/ شهري است كه ميكني در آن گير/ هركس پي قوت لايموت است/ شهري است كه تارعنكبوت است/ يك لحظه نميشود بشيني /روي زن و بچه را ببيني/ شهري است كه ميشوي در آن گم/ شهري كه امان ز دست مردم/ اين شهر كه عاري از نشاط است/ بيربط و بدون ارتباط است / مردم همه هر دقيقه و آن / آواره براي لقمهاي نان/ از كوي كسي گذر ندارند / از حال كسي خبر ندارند/ قلب تو لطيف و قلب ما سنگ / شهر تو گشاد و شهر ما تنگ / ديديم چقدر شور و احساس / در شهر بزرگ بندرعباس/ «بابا» و «من» و «سپيده» هر سه / با لطف شما زديم پرسه / در عرصه شعر و مهرباني / در بندر شور و زندگاني/ خواهم كه به دكتران فردا/ ابلاغ كني سلام ما را / از گرمي و لطف اين عزيزان/ ماييم عرق ز چهره ريزان / بسيار ظريف و با صفايند / الحق كه طبيب درد مايند...»
و اين هم بخشي از پاسخ من به صلاحي: ««عمران صلاحي» عزيزم!/ هم صحبت فصل برگريزم / هم غربت روز و روزگارم / هم باور شعرم و شعارم/ اي شاعر (گريههاي در آب) / اي كاشف نكتههاي ناياب/ هر شعر تو ثبت يك تبسم / بر چهره اشكبار مردم/ اي آينه دقايق ما/ ما عاشق تو - تو عاشق ما/ در رنگ زمانه افتاده است/ شعر تو، - ولي هنوز ساده است /اي سادگي تو بهترين شعر / افتادگي تو بهترين شعر/ فرق تو و اين و آن زياد است/ ماننده باده است باداست/ ايام بدي است، مهربانم ! /من نيز به لب رسيده جانم / اينجا كه منم هوا گرفته است/ انگار كسي مرا گرفته است /اينجا همه چيز چون حباب است/ نان گمشدهاي ميان آب است / دريا كه عزيز شاعران است/ اينجا كه منم بلاي جان است/ اين مردم ساده دل شگفتا/ عاشق نشوند جز به دريا /از دامن گاهواره تا گور/ بافند براي صيد هم تور /دريا همه وجود اينجاست/ دريا سخن و سرود اينجاست/ اين آب ولي دلش ز سنگ است / ماهياش ز تيره نهنگ است/ هر موج كه ميرسد غريقي است/ پيغام صريح نارفيقي است/ در آب برادري زياد است / دل رحم ترش ولي «شغاد» است / عمران عزيز درد كم نيست/ اينجا كه منم طبيب هم نيست / هستند ولي طبيب جسمند/ جادوشدگان اين طلسمند/ درد من و تو كه درد تن نيست / روح من و تو كه در بدن نيست/ جز عشق طبيب حاذقي كو؟ / تا زنده شويم عاشقي كو؟/ با اين همه، همزبان خوبم!/ من عاشق مردم جنوبم/ در چشم من اين ديار زيباست/ هرچند كه كوچك است-دنياست/ اين شهر بسا نديده دارد/ ناگفته و ناشنيده دارد...»
يگانه بود
علي دهباشي
عمران صلاحي متعلق به نسلي از طنزنويسي ايران است كه بدون شك مهرشان را بر جبين ادبيات زدهاند. طنزنويساني كه با استفاده از مولفههاي تازه در ادبيات، دست به خلق آثاري زدند كه خيلي زود از سوي عامه مردم و نويسندگان و شاعران به رسمت شناخته شد. عمران صلاحي يگانه هنرمندي بود كه همزمان قدرت سرودن شعر طنز و شعر جدي را داشت. او با انتشار همان كتاب اولش نشان داد كه انساني باهوش و جستوجوگر است. انساني با فروتني مثالزدني كه آتشفشاني از كلمه در خود نهان كرده بود. عمران صلاحي در دورهاي از تاريخ ادبيات ما همراه با پرويز شاپور و بيژن اسديپور، شالودهاي از طنز را پايه گذاشتند كه امروزه به نام هر سه آنها گره خورده است. همانگونه كه ميدانيم اين سه ياران گرمابه و گلستان بودند و شبانهروز با هم كار ميكردند. دوراني از فعاليت ادبي كه عمران را در نوشتن و سرودن، شاپور را در كاريكلماتور و اسديپور را بيشتر از گذشته در طراحيهاي طنز مطرح كرد. هنر صلاحي در اين بود كه ميتوانست با هر رويكرد اجتماعي به خلق آثاري ماندگار دست بزند؛ آثاري كه هنوز هم در زمره بهترينها هستند. همكاري هنرمندانه اين سه نفر به خلق كتابهايي چون «كلثوم ننه، طنزآوران امروز ايران و مجموعه كاريكلماتورهاي شاپور با شعرهاي صلاحي» منجر شد. درباره فعاليتهاي مختلف ادبي صلاحي بايد گفت كه واقعا يگانه بود. صلاحي در زمره شاعراني قرار دارد كه توانست مضامين مختلف اجتماعي را وارد جهان شعر كند. مضاميني كه اشاره به آنها تا پيش از او چندان رايج نبود. تجربيات نو و بيپرواي صلاحي در شعر و طنز به او اين امكان را ميداد كه در نوك حمله ادبيات ما در دوراني خاص قرار بگيرد و بر همين اساس آثاري به يادگار گذاشت كه خلقشان فقط از انساني پاك چون خود او برميآمد. صلاحي يكي از طنزآوراني بود كه توانست در دوران جواني با مجلهاي وزين در عالم طنز چون مجله «توفيق» همكاري موفقيتآميزي داشته باشد؛ مجلهاي كه او را كشف كرد و به ادبيات ايران تحويل داد.
تكهاي از بهارستان ادب فارسي
اكبر اكسير
عمران ميگفت: همانطور كه جاني بالفطره داريم، شاعر بالفطره هم داريم. بعضيها پنجاه سال است كه شعر ميگويند اما نميدانند كه شاعر نيستند و بايد دنبال كاري شرافتمندانه بروند! به راستي كه عمران طنزپرداز بالفطره بود. او آرامش كلمات را با فلسفه طنز ميآميخت و از آشوب مفهوم و زبان به طنز نابي ميرسيد و ما را در لذت متن شريك ميكرد. او با طنز به دنيا آمده بود تا دنيا را به مسخره بگيرد. او بيشتر از هر كسي چهره مضحك زندگي را لمس كرده بود و براي ترسيم اين دنياي ديوانه حرفهاي عاقلانه خود را در قالب طنز ارايه ميداد تا عارف و فيلسوف بودن خود را عيان كند. عمران اگر در سدههاي قبل از عبيد به دنيا ميآمد، ادبيات ايران اين همه قرباني نميداد، او با ابريشم طنز سر ميبريد. به راستي كه عصاره تمام طنزپردازان ايران بود! مردي كه از جواديه فقر برخاست و در نازيآباد طنز گل كرد و در چهارصد دستگاه معرفت نوعي ديگر خندهنوشت را به جامعه غمزده ما هديه داد. طنز او زاده فقر بود و فقر او شريفترين و اصيلترين يادگار ايراني است، مثل غزل فارسي، قالي كرمان و كاشيكاري اصفهان اصالت داشت. عمران را ايست قلبي وادار به توقف نكرد. او خود ايستاد تا زندگي ادامه داشته باشد. بيشك واژه طنز تا قيام قيامت نام عمران صلاحي را تداعي خواهد كرد، نام مردي فروتن كه در آستانه 60سالگي هنوز صداقت 6 سالهها را داشت، با آنكه در پايتخت رنگ و لعاب زيست اما فريفته نام و نان نشد. نامش عظمت واژه دير سال طنز پارسي است و طنزش يادگار حكمت شادان ايرانيان.
اهل قلم، عمران را طنزپرداز ميشناسند و حق نيمه ديگر عمران بيآنكه مطرح شود به نظرم دارد ضايع ميشود و آن عمران شاعر است، شاعر نوپردازي كه طراح سادگي در شعر نو و غزل فارسي است. شعر عمران به شفافيت و زلالي آبشاران، به لطافت ابر و به شگفتي باران بهاري است. عمران ظرفيتهاي تازه زباني را به شعر امروز هديه داد و چون فرصتي براي بررسي پرونده شعري او دست نداد، استيلاي طنز بر شعر نيمه پنهان عمران را از چشمها دور نگه داشت. بايسته است اهالي نقد و شعر در نگاهي ويژه به شعرهاي عمران، پيشتازي او را در سادهنويسي و شعر شريف امروز به همگان نشان دهند تا او كه يكپارچه آقاي طنز بود به حق خود در محدوده تاثيرگذاري بر شعر امروز برسد. عمران در قيد حيات هرگز از خود مايه نميگذاشت. به تعارف و فروتني از زير نام خود شانه خالي ميكرد اما ما كركسان تماشا، مردهخورهاي شب بعد از مرگ وظيفه داريم در قبال افتخار به عمرانشناسيها و مصاحبههاي رنگارنگ و پز دادن به رفاقت او چهره ادبي و سهم بسزاي او را در رشد و اعتلاي زبان امروزين شعر فارسي به آيندگان نشان دهيم. من به جرات ميتوانم بگويم كه عمران را ايست قلبي و آنفلوآنزاي چيني، ويروس و ميكروب و باكتريهاي وارداتي و صادراتي از بين نبرد. او را اگر كشت فقر نجيب كشت، چراكه در پشت سيماي آرام اين مرد محبوب شهر آلوده تهران، غمي بزرگ نهفته بود كه هرگز كسي جز خانواده صلاحي خبردار نشد. او كه گل سرسبد طنز ايران بود در سادگي رشكبرانگيزي ميزيست و هرگز زبان به نياز نگشود و در حفظ قداست حريم خانوادگي تا پاي جان كوشيد و عزت نفس خود را با دنيايي از تجملات عوض نكرد. به نظرم در غياب عمران شايسته است براي تجليل از عمري تلاش صادقانه در طنز پارسي پاي درددل خانواده شريف او بنشينيم و در نبود عمران، ياشار عزيز را همهجانبه حمايت كنيم تا در چاپ آثارش شب از روز نشناسد، چراكه هر قطعه از طنز و شعر عمران صلاحي تكهاي از بهارستان شكوه و عظمت ادب پارسي است.
حجب و حيا و شوخطبعي
ليلا صادقي
عمران صلاحي اگر بود، حتما رمانش را كامل كرده بود؛ رماني كه از يك لطيفه الهام گرفته بود و قرار بود شاخ و برگش بدهد. اصلا تمام لطيفههايي كه شنيده بود را لابد قصه ميكرد و كتابهايش را ميچيد كنار «عطر گل سرخ» كه اولين رمان طنزش بود. حتما ژانر رمان طنز حسابش را آن وقت از رمان جدا ميكرد، مثل رمان پليسي كه امروز براي خودش ايالتي دارد. آن وقت ديگر در طبقهبنديهاي كتابخانه ملي، استقلالي براي اين ژانر قائل ميشدند و در جوايز ادبي هم ديگر رمانهاي طنز را در كنار ديگر رمانها نميسنجيدند و حق رمان طنز در اين رقابت نابرابر پايمال نميشد. اگر عمران صلاحي بود حتما در جلسه نقد شبهاي كوشاداسي، الفباي مردگان، شمسيه لندنيه و خيلي از بسيار رمانهايي كه امروز كار و بارشان گرفته، شركت ميكرد و با همان حجب و حيا و شوخطبعياش درباره اين ژانري كه امروزه بيش از هر چيزي دواي درد جامعه ماست، حرفها ميزد. اصلا اگر عمران صلاحي بود، شايد مردم امروز اينقدر سر در گريبان و خموده نبودند و بيشتر ميخنديدند. راستي كه خنده دواي هر دردي است و عمران اين را به خوبي ميدانست و به خوبي درمانگر جامعه اندوهزده خود بود. صلاحي را از سال 79 شناختم، وقتي كه كتاب اولم را متواضعانه خواند و نقدي بر آن نوشت. با او و جماعتي از ديگر نويسندگان به تركيه رفتيم تا در برنامه همسايه در را باز كن شركت كنيم. هميشه لبخند اسرارآميزي بر لب داشت و دلم ميخواست بدانم چرا اين مرد هيچ دردي ندارد، چطور هميشه ميخندد و چطور آنقدر سرشار از آزادگي و انسانيت است. بعد از سفر چين هرگز نديدمش و آنقدر نديدمش كه دلم براي انسانيت تنگ شد. هرگز كسي را مانند او نديدم آنقدر تنها كه پس از مرگش همه گمان ميكردند بهترين دوست و رفيق او هستند لابد. عمران صلاحي نوشداروي عصر ما بود اگر همچنان بود و مينوشت، همچنان ميخنداند، همچنان شادي و لبخند همچون سايهاي به دنبالش ميآمدند و ميخراميدند. عمران ديگر نتوانست هزار و يك شب قصههايش را با خندههايي از سر تامل برايمان بنويسد، چراكه به نقل از خودش آن كه ميگريد يك درد دارد و آن كه ميخندد، هزار و يك درد.
تكنيكهاي ظريف در طنز
اسماعيل اميني
عمران صلاحي شاعري است كه توأمان هم در شعر نيمايي و هم در شعر سپيد و هم در شعر كلاسيك تبحر خاصي دارد. قدرتي كه مجموعش را معمولا در يك شاعر نميتوان يافت. من به جرات ميگويم كه اگر قرار باشد در حوزه طنز يا غزل معاصر 5 يا 6 نفر را معرفي كنيم، يكي از آنها بدون شك عمران صلاحي است. تقريبا ميتوان گفت كه او در هر رويكرد ادبي كه دست گذاشته، سرافراز بيرون آمده است، به گونهاي كه تكنيكهاي ظريف او در طنز را بايد با دقت زياد مورد بررسي قرار دهيم. صلاحي در شعر و طنز معمولا به مسائل بنيادي توجه نشان ميدهد و به شدت از درغلتيدن در دامن هزليات و روزمرّگي پرهيز دارد. صلاحي از آن جمله افرادي است كه ثابت كردهاند كار و بار هنري نميتواند با مسائل پيشپا افتاده گره بخورد و بر همين اساس مشاهده ميكنيم كه ذهنيت او در ادبيات ذهنيتي هنري و بلاغي است. گرچه ممكن است صلاحي هم مانند بسياري از اهالي قلم اين مرز و بوم در ايامي خاص مجبور شده باشد تن به نوشتن طنز مطبوعاتي هم بدهد اما همه ما ميبينيم كه در جمعآوري بهترين كارهايش نشاني از آن طنزهاي روزمره نيست. صلاحي انساني فهيم و عميق بود و آنچه بر قلمش جاري ميشد هم ريشه در همين درك و فهم بالا داشت. سويه ديگر شخصيت صلاحي، توجه به زبان مادرياش يعني زبان تركي است و بخش ديگري از جهان هنرمندانه او نوشتن رمان است. آن هم رماني ارزشمند چون «آن سوي نقطهچينها» كه گرچه آنگونه كه بايد و شايد ديده نشد، اما اين مساله چيزي از ارزش بالاي اين اثر كم نميكند. عمران صلاحي در ايام جواني بسيار گل كرد و جايگاهش را به عنوان يك شاعر و يك طنزپرداز به اثبات رساند. سرودن شعرهايي عالي چون «بچه جوادي» و «قطار ميگذرد» و... نشان از ظهور شاعري دارد كه با دست پر به ميدان آمده. كساني كه كتاب «موسيقي عطر گل سرخ» را خواندهاند، بيگمان به اين نكته پي بردهاند كه با هنرمندي همه فن حريف طرف هستند كه شناختي جامع از هنرهاي ديگر هم دارد.