به بهانه نمايش نسخه ترميم شده «دندان مار»
صورت مثالي عاطفه در سينماي ايران
بهنام ناصري
در كارنامه سينمايي مسعود كيميايي كه در آستانه رسيدن به بيستونهمين فيلم است، «دندان مار» فيلم محبوب من است. شرح دلايل اين محبوبيت البته مفصل است و يادداشتي از اين دست كوتاه تنها ميتواند گذري باشد به فرازهاي زيباييشناسانه از اين اثر بعد از 30 سال. «دندان مار» محتواي جسورانهاي دارد كه اين جسارت با توجه به محدوديت مضامين اجتماعي سينماي ايران در زمان ساخت فيلم اهميت ويژهاي دارد. پيوند فقر تلخ زندگي كارگر سابق چاپخانهاي در تهران كه به سبب بيماري چشم و ضعف بينايي از كار بيكار شده با جنگزدههايي كه جبر روزگار راهي تهرانشان كرده و براي زنده ماندن در دام استثمار و احتكار بازار سرمايه افتادهاند. فيلم از اين منظر وجهي سياسي دارد و نگاهي انتقادي به وضعيتي كه در آن، انسان در ناگزيري فقر و درماندگي به كالايي در دست بازار سرمايه تبديل ميشود. با اين حال، اينها به تنهايي متضمن اهميت و ماندگاري يك فيلم نميتواند باشد. ارزشهاي «دندان مار» در پيوند اين درام جسورانه با جزييات دراماتيكي است كه بيش از همه در مناسبات ميان افراد مشهود است. كيميايي در «دندان مار» قصهاش را در بستر وضعيتي شبهانقلابي روايت ميكند. همسفره شدن رضا و احمد اگر يك خروجي مهم داشته باشد، اين است كه احمد را نسبت به ماهيت كاري كه او و همشهريانش با آن ارتزاق ميكنند، آگاه ميكند. آدمهاي فيلم قرباني زور و سلطهاي هستند كه بر آنها واقع شده و از نيازمندي آنها براي دستيابي به اهداف مادي خود بهره ميبرند. نتيجه گسترش آگاهي ميان استثمار شدهها صحنه پاياني فيلم و برآشفتن آنها عليه زور و سلطه عبدل است. انقلابي كه احمد پيشتر در صحنهاي از فيلم از تصميم خود براي عملي كردن آن به رضا ميگويد: «يه جا هست كه بايد واستي، يه جا هم هست كه بايد در ري. خدا نكنه جاي اين دو تا با هم عوض شه. اون وقت تا ابد بدهكار خودتي. دنبال اينم كه كاسه اين عبدلو يه جوري پشت و رو بكنم.» تصميمي كه با حمله دستهجمعي كارگران مهاجر به سركردگي احمد و رضا به محل كار عبدل، پاشيدن كوپنهايش روي سر مردم و به آتش كشيدن انبار كالاهاي احتكار شده عملي ميشود. فقر و رنج جاري در زندگي آدمهاي فيلم، وجه مشتركي بين آنها فراهم آورده و به هم نزديكشان كرده است. اين اشتراك و نزديكي از دست كليشههاي مرسوم سينماي ايران نيست. باورپذيري و تاثيرگذاري روابط عاطفي ميان شخصيتهاي «دندان مار» به لحاظ تاثيرگذاري نه تنها در سينماي دهه 60 كه در كل سينماي ايران صورتي مثالي است و اين بخشي در كارگرداني كيميايي و بخشي در ديالوگپردازي خوب او در فيلمنامه پاي دارد. مثل آنجا كه توضيح رضا در مورد برادر مفقودش در صحنه قطره ريختن احمد در چشم او كه از نظر فيزيكي هم آنها را به هم نزديك ميكند، از فرط حزن و صميميتي كه ديالوگها دارد، به دوستي يكشبه آنها تا حد رفاقتي چندين ساله عمق ميدهد: «... پلاكشو رفيقش آورد داد به خدابيامرز مادرم گفت خودش واكرده. زخمي بود. ما رو گذاشت وسط مفقودي و اسيري و شهيدي. نه ميشه واسش گريه كرد، نه ميشه نكرد.» اينبار عاطفي نافذ را در نوع رابطه رضا و استاد سابقش آقا جلال، رضا و خواهرش، رضا و دختر جنگزده و البته احمد و بچههاي جنگزده به خصوص عيني هم ميبينيم. نميتوان از پايان باز فيلم كه در زمان خود نمونهاي بكر و بديع در سينماي ايران به حساب ميآمد، ننوشت. پاياني كه تعليقش بيننده را آزار نميدهد، بلكه به فكر واميداردش؛ و البته از موسيقي متناسب با زبان و لحن فيلم كه هنوز از پس سي و اندي سال، شنيدنش دگرگونت ميكند.