درباره غياب مسائل روز در آثار نمايشي روي صحنه
فقدان سياست، اصل سياست
شيرين كاظميان
سالها زمان ميبرد تا پرورش و رشد يك هنرمند به سمتي برود كه جهان پيرامون خود را الگويي براي رسيدن به اثر نداند و در پي موضوعاتي براي خلق درام برود كه با آن كاملا بيگانه است. رويا و ولع ساخت اثري ويژه و بكر اغلب اين گمانه اشتباه را در پي دارد كه نبايد همرده با وضعيت اكنونمان باشد و همين ميشود كه گندهگوييهاي گنگ و شخصياي را بر صحنه ميبينيم كه تاويلهايش دامان هرچيزي را ميگيرد جز زمانهاي كه در آن زيست ميكنيم، يا بهتر بگوييم زمانهاي كه با آن گلاويزيم. ميتوان گفت بده بستان چرخه اجرايي ميان نمايشنامهنويس، كارگردان و بازيگر از ميان رفته است و گويي رسيدن به نمايش امري فرادا شده است. البته كه وضعيت توليد نمايشنامه ايراني راكد بوده اما از ديگر سو مركز هنرهاي نمايشي به آثار نويسندگان ايراني حساسيت بيشتري نشان ميدهد يا به عبارتي در مراحل اخذ مجوز و بازبيني اگر متني درباره وضعيت موجود جامعه باشد سختگيريهايش را چند برابر كرده، حتما خيليها اين جمله عجيب را در مراحل اخذ مجوز نمايشي شنيدهاند، نميتواني متن را عوض كني؟! نميتواني اين شخصيت را حذف كني؟ اين صحنه را چطور؟ نميتواني حذفش كني؟ زماني كه اين جملات سوالي مطرح ميشود، پنبه تيزي است كه به هر روي اثر نمايشي را مثله خواهد كرد يا از اجرا بازش ميدارد. تعويض، حذف و راهنماييهاي مراحل بازبيني به شكلي است كه گويي بازبين هيچ اطلاعي از چگونگي رسيدن به اجرا و متن ندارد، مثل پيشنهاد تعويض قاشق و چنگالي براي خوردن غذايي
ارزان.
زماني كه مروري ولو سطحي به آثار اجرايي يكي، دوسال اخيرمان داشته باشيم، چه تعداد اجرا از متنهاي اخته غربي ميبينيم كه براي مخاطب نه تنها آشنا نيستند بلكه تصنع اجراييشان نابلدگي و باورناپذيري را بيرون ميريزد؟! البته كه ما نياز به اجراهايي از پينتر، مكدونا، شپارد و... داريم اما آيا نبايد خوانش كارگردان از آنها مطابقتي با درك اجتماعي از مخاطب داشته باشد؟ گفته ميشود نبايد از تئاتر يا به طور كل هنر توقع والاي امر سياسي/اجتماعي داشت، اگر اين موضوع را تاييد كرده بايد از خودمان بپرسيم پس چرا سياستهاي اجتماعي تاكيد و نظارت سنگيني بر آثار هنري و اجرايي داشته و دارند؟
اين بدان معناست كه هنر، خصوصا در جوامعي چون ما هرگز از امر سياسي/ اجتماعي تهي نميشود و هنرمندي اگر خود را بيگانه از فضاي انضمامي روز جامعه با ارايه اثرش معرفي كند، خود بازتاب تاثيرپذيري از وضعيتي است كه سر راهش قرار دادهاند. ميتوان گفت، دانشگاه و مجموعههاي آموزشي نيز در اين راستا سهيم هستند، بوميگرايي امر قابل توجهي در آموزش و دانشگاههاي ما به حساب نميآيد و از ديگر سو شيفتگي صرف بر آثار ديگر فرهنگها، نوعي سركوب و ناچيز شمردن فرديت و فرهنگ مولفي را در پي دارد كه تازه در اين راه گام نهاده، تاثير مخرب اين امور را نه تنها اكنون كه در آيندهاي بسيار نزديك بر سير تاريخي تئاتر كشورمان شاهد خواهيم بود.