نقدي بر نظامهاي آموزشي
الهام راهي
همزمان با آغاز سال تحصيلي، مدرسه، درس، كتاب، دانشگاه و هر آنچه با تحصيل ارتباط دارد، در ذهنمان مرور ميشود و اين مرور اگر با دقت بيشتر و با بررسي نتيجه همراه شود نظامهاي آموزشيمان را با چالشهاي ذهني و فكري بيشماري روبهرو خواهد كرد. نظام آموزشي، نظامي تاثيرگذار و بنيادين كه به جرات ميتوان گفت قادر است سببساز صعود يا سقوط ملتي شود. نظامي كه كودكان و جوانان، از سنين پايين بهترين ساعات روز و عمر خويش را در آن و با آن سپري ميكنند و در بخش زيادي از آموزشهاي خود و البته تربيت، به آن وابستهاند. در سالهاي اخير شاهد تغييراتي در تاليف كتب درسي، ويرايش، موضوعات، عناوين، محتوا و تغييراتي در ساختار بودهايم. اما آيا اين تغييرات، توانسته تحولاتي اساسي در اين نظام، به هدف افزايش كيفيت خروجي ايجاد كند؟ به عنوان مثال كوچكي، آيا تغيير عنوان كتاب «دين و معارف اسلامي» به عنوان «هديههاي آسماني»، در سطح دبستان و «دين و زندگي» در سطح متوسطه و تغييراتي در بخشهايي از محتوا و شيوه ارائه مطالب، توانسته ارتباط معنايي و هدفمندي ميان دين و زندگي نوجوان يا جوان فارغالتحصيل از اين عرصه به ارمغان آورد؟ واقعيت آن است كه چه در سطح آموزش و پرورش و چه در سطح آموزش عالي، موفق نبودهايم انساني پويا، اجتماعي، هدفمند و البته منطبق با نيازهاي دنيا و جامعه امروز تربيت كنيم. و اين خروجي، چه هنگام ورود به زندگي اجتماعي و چه حيات اقتصادي و بازار كار، دچار مشكلات فردي بيشماري است. در قابي كوچكتر، حتي در رشتههاي علوم انساني همانند روانشناسي و جامعهشناسي، كه انتظار فارغالتحصيلي مسلط بر مسائل و مشكلات فردي و اجتماعي ميرود نيز با ضعف و چالش روبهرو هستيم. مثالي ديگر از نگرش ناكارآمد و البته منفي حاكم بر فضاي فرهنگي-آموزشي جامعه كه در عمل نتيجه معكوس و منفي داشته، اين ذهنيت نادرست غالب بر جامعه است كه: همه افراد، در هر سطح از استعداد و علاقه، بايد به دانشگاه بروند. ديدگاهي كه در هيچجاي دنيا، حتي در پيشرفتهترين كشورها شاهد آن نيستيم. تفكر و نگرش عملي آن است كه دانشگاه و تحصيلات آكادميك، فقط مختص افراد مستعد و البته علاقهمند به تحصيل و يادگيري در سطح علمي بالاتر است و نه تمام افراد! بهواقع در نگاهي ژرف به وضعيت آموزشي و فرهنگي جامعه و خروجيهاي آن، اين پرسشها را بايد عميقا پرسيد: آيا پس از اين همه سال وقت و هزينه صرف كردن، نظامهاي آموزشي ما، افرادي را به جامعه تحويل ميدهند كه از سواد اجتماعي كافي برخوردار باشند؟ آيا افراد از سواد فرهنگي لازم براي ورود به عرصههاي عملي زندگي بهرهمندند؟ چقدر سوادِ همسر شدن، پدر شدن و مادر شدن به آنها منتقل ميشود؟ از چه ميزان تواناييهاي لازم براي ورود به عرصه اقتصاد و بازار كار برخوردارند؟ چه اندازه ارتباطات موثر و صحيح، هوش و هيجانات اجتماعي را طي اين سالها، آموزش ميبينند؟ و در يك كلام: چقدر با «هنر زندگي» آشنا هستند؟ پاسخ تمام اين پرسشها مشخص و تاسفبار است! و قطعا نظامهاي آموزش و پرورش و نظام عالي ما نيز، سزاوار دگرگونيهاي اساسي. برنامهريزي مدون، پيوسته و هماهنگ با نيازهاي انسان امروز و دنياي امروز، ايجاد تغييرات اساسي در محتواي كتب درسي براساس نياز و ضرورت جهان امروز، همسويه بودن آموزش و پرورش با نيازهاي جامعه كنوني، همسويه بودنِ نظام آموزش و پرورش و نظام آموزش عالي، آگاهي بهينه از گذشته و ضعفهاي موجود، هدفسازي و تعيين چشمانداز براي آينده، آموزش مهارتهاي زندگي در تمام زمينههاي ارتباطي، اجتماعي، فرهنگي، همسرگزيني و فرزندپروري، آموزش اقتصادمند بودن و اقتصادمند زيستن، ايجاد زمينههاي آموزشي و مشاورههاي لازم از همان سالهاي ابتدايي مدرسه، براي دانشآموزان و خانوادهها به صورت پيوسته و هدفمند به منظور حذف نگرش و تفكرِ نادرستِ ورود همه افراد به دانشگاه، ياري گرفتن از رسانههاي ارتباط جمعي در ايجاد اين تغييرات بينشي و فكري و هماهنگي آموزههاي اين رسانهها با آموزشهاي نظامهاي آموزشي، متكي نبودن آموزش، به تئوري در هر دو نظام، ايجاد ارتباط موثر و پويا ميان آموزش و بازار كار، در الگوبرداري از نظامهاي آموزشي كشورهاي موفق و توسعهيافته، توجه به اصول اساسي و مهم و محتواهاي آموزشي، نه فقط الگوبرداري در تغييرات ساختاري، از جمله اقداماتي است كه بايد با همكاري و هماهنگي دقيق و همهجانبه وزرا، مديران مسوول، پژوهشگران علوم انساني، اجتماعي، اقتصادي، علمي، برنامهريزها و تكنولوژيستهاي آموزشي، در هر دو نظام آموزشي صورت گيرد. هدفي كه صدالبته نه در مدتي كوتاه، كه در درازمدت ما را به چشمانداز روشن جامعه مطلوب نزديك خواهد كرد و چهره فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي كشور را از خانواده تا گستره جامعه تغيير خواهد داد.