در ستايش «چهارفصل»
ناديا فغاني
ماشين كه شروع كرد از پل كالج بالا رفتن، همان جايي بود كه ويولن اولها و ويولن دومها، اوج ميگيرند و با تندترين ريتم ممكن، از بهار به تابستان وارد ميشوند. قبلش مقدمهچينيها شدهبود. انگار قرار است مهماني بيايد و ميزبان لباسهاي خوش آب و رنگش را پوشيده و ميز را چيده است. به وسطهاي پل كه رسيديم همنوايي جادويي سيمهاي لرزان با لرزشهاي پل، هماهنگ شدهبود. ويولن اول چند بار انگار به بقيه تعارف كردهبود كه بيايند وسط ضيافت و بالاي پل بوديم كه سازها همه باهم ريختند توي پيست رقص.
تا از پل بياييم پايين چند بار بده و بستان ويولنها و چلّوها را از سر گذراندهبوديم و بعد از چند اوج و فرود، سكوت شدهبود. موومان بعدي، پاييز بود.
اولين مريض آن روزم، دختر نوجواني بود كه صداي جيغمانندش مرا ياد ويولن اولها انداخت. كوك نبود.
از زمين و زمان شكايت داشت. از اينكه مادرش به حرفهايش توجه نميكند و از اينكه در مدرسه معلمها قدرش را نميدانند. گذاشتم چند بار آرشه زبانش با صداي غيژ غيژ ناموزوني روي تارهاي مغزش برود و بيايد. گوش كردم و سعي كردم از آن ميان، دو سه تا نُت سِرِه و پاكيزه تشخيص بدهم و مثل رهبر اركستر، با اشاره، بهش بفهمانم كه اينها را تقويت كند و بقيه را بريزد دور. دخترك، بهار بود اما خودش نميدانست.
يكي دو ساعت بعد، زن ميانسالي آمد تو، با آزمايشي در دست كه نشان ميداد اوضاع قند و چربياش چندان بسامان نيست. از زمين و زمان شاكي بود و معتقد بود شوهر بيخِيرش باعث شده اوضاعش ايني بشود كه هست. برايش توضيح دادم كه آنقدرها هم جاي
غصه خوردن نيست.
به هر حال سنّش سنّي است كه اينجور درد و مرضها غيرطبيعي نيست و خدا را شكر كه الان با چهار تا دارو و كمي ورزش رعايت رژيم غذايي ميشود اوضاع را كنترل كرد. زن، پاييز بود اما دلش ميخواست بهار باشد، بيحشو و اضافه، بيزردي و بيرخوت و بيخزانزدگي. به پاييزِ زن گوش دادم و آن پُشت مُشتها، صداي كنترباسها را شنيدم كه داشتند آماده ميشدند تا نوبتشان بشود، توي زمستاني كه داشت از راه ميرسيد. كنترباسها كوك بودند اما زن نميشنيدشان. در حسرت
ويولنها بود. گوش كردم و سعي كردم توجه زن را به قشنگي كنترباسها جلب كنم. موومان سوم جاي آرامش و رخوت مطلوبي بود كه زن هنوز دركش نكرده بود.
اگر چاره داشتم، توي مطبم براي مريضها «چهارفصل» ويوالدي پخش ميكردم. براي نوجوانهاي پر شر و شور، بهار را، براي جوانان با كولهبار بيپايان آرزوهايشان، تابستان را، براي ميانسالان در گردنههاي صعب زندگي، پاييز را و براي سالخوردگاني كه برفِ ساليان روي موهايشان نشسته، زمستان را.
شايد برايشان يك ليوان قهوه هم چاق ميكردم تا با هم بنشينيم به تماشاي اركستر زندگيشان، بيآنكه نگران باشند از اينكه آيا بهارشان به زمستان خواهد نشست يا نه و آيا زمستانشان سرد و سنگين خواهد بود يا نه. بيهيچ واهمهاي، مينشستيم و فقط و فقط لذت ميبرديم از صداهاي بم و زيري كه فصلهاي زندگي را ميسازند. لذت وافر.حظ بسيط.